کوروش کبیر از نگاه خارجی ها
در طول تاریخ به ویژه در عصر تیموری، صفویه و قاجار، مردان و زنانی از کشورهای اروپایی بنا به دلایل گوناگون به کشور ما آمدند و خاطرات خود از این سفر را در قالب سفرنامه هایی نوشتند.
به گزارش خبرگزاری موج، در طول تاریخ به ویژه در عصر تیموری، صفویه و قاجار، مردان و زنانی از کشورهای اروپایی بنا به دلایل گوناگون به کشور ما آمدند و خاطرات خود از این سفر را در قالب سفرنامه هایی نوشتند. سفرنامه ها مربوط به هر دوره زمانی که باشند، همواره به عنوان منابع دست اول و بسیار موثق و مهم در تحقیقات تاریخی مطرح هستند.
آنچه برای ما در اینجا اهمیت دارد، این است که بیشتر سفرنامه نویسانی که به کشور ما سفر کرده اند، سری به پاسارگاد هم زده اند. این سیاحان که با پادشاهان هخامنشی از طریق نویسندگان یونانی از جمله هرودوت، گزنفون و آریان آشنا شده بودند، شاید حتی قبل از آن که ما خود درک درستی نسبت به گذشتگان مان داشته باشیم، آنان را می شناختند و درباره منش و کنش های آنان خوانده بودند.
حال می خواهیم ببینیم این سیاحان درباره کوروش و آثار باقی مانده از او چه گفته و چه نوشته اند. ضمن این که با خواندن این متون متوجه خواهید شد که تفاوت دیده ها و شنیده های این سیاحان چیست و کجاست
سفرنامه پیترو دلاواله
«پیترو دلاواله» (Pietro Della Valle)
جهانگرد ایتالیایی، زاده 1586 (965) در دوره صفویه و در زمان شاه عباس به ایران آمد و از مناطق مختلف ایران دیدن کرد و مورد احترام شاه قرار گرفت. دلاواله هنگام عبور از رود دیاله (که از کردستان آغاز شده و به عراق می رود) می نویسد: «من تصور می کنم دیاله همان رودخانه گیندس (Gyndes) باشد که به گفته هرودوت، یکی از اسب های کوروش موقع لشکرکشی او به بابل در آن غرق شد و در نتیجه او از روی خشم فرمان داد آن را به 360 شعبه تقسیم کنند تا بتوان با پای پیاده از آن عبور کرد.»
او چند صفحه بعد با اشاره به یکی از عادات ایرانیان هنگام سفر می نویسد: «در مشرق زمین رسم است که در ابتدای مسافرت فقط مسافت کوتاهی را طی کرده، بعد در محل نزدیکی اُتراق می کنند تا به این ترتیب برای همه امکان گرد آمدن در یک محل فراهم شود و به علاوه اگر کسی چیزی را فراموش کرده بود یا به چیزی احتیاج داشت، بتواند آن را به موقع به دست آورد و خود را به دیگران برساند. این قاعده به نظر من کاملا صحیح است و به طوری که گزنفون می نویسد کوروش بزرگ هم که فرمانده و رهبر محتاطی بوده، به همین نحو عمل می کرده است.»
پیترو دلاواله در ضمن تعریف از شهر شیراز می نویسد: «به قراری که از اشخاص مورد اعتماد شنیده ام یک بنای عظیم قدیمی است که در ایران به «چهل منار» معروف است و قدری دورتر از شیراز در شهر پرسپولیس برپا شده است و تصور می کنم مدفن شاهان باستانی ایران یا قصری از زمان سیروس ها و داریوش ها باشد.»
تحلیل کارشناس:
سفرنامه دلاواله یکی از معتبرترین منابع مطالعاتی درباره دوران صفویه و به ویژه فرهنگ ایران در آن زمان است، اما نه یک مدرک قابل اعتماد درباره کوروش و تاریخ ایران باستان. از متن سفرنامه کاملا مشخص است که او تا چه اندازه درباره پادشاهان باستان ایران دچار اشتباه بوده است. در جایی او بناهای موجود در فارس را متعلق به «سیروس ها» می داند، در حالی که سیروس واژه ای است که در تورات برای نام کوروش مورد استفاده قرار گرفته است و تنها به یک نفر اطلاق می شود و لقبی برای دیگر شاهان هخامنشی نیست ولی دلاواله این عنوان را به جز کوروش بزرگ، برای پدربزرگ کوروش و پسر داریوش دوم، کوروش کوچک تکرار کرده است. دلاواله هر چند تصریح می کند که نوشته های گزنفون و هرودت را خوانده اما جالب است که تخت جمشید را به خوبی نمی شناسد و آن را همانند افراد محلی، چهل منار می نامد.
سفرنامه جیمز موریه
«جیمز موریه» (James Morier)
سیاستمدار انگلیسی در سال 1810 (1189) به عنوان یکی از همراهان «گور اوزلی» به ایران آمد و طی اقامتش در ایران و در مسیر حرکت از جنوب به سوی تهران، از مناطق تاریخی و باستانی کشورمان مانند تخت جمشید و پاسارگاد دیدن کرد و در برخی نقاط دست به حفاری و اکتشاف زد. برخی موریه را اولین کسی می دانند که بنای موجود در پاسارگاد را به عنوان مقبره کوروش شناسایی کرده است. آنچه در زیر می آید، ماجرای دیدار او از مقبره کوروش است.
سیاستمدار انگلیسی در سال 1810 (1189) به عنوان یکی از همراهان «گور اوزلی» به ایران آمد و طی اقامتش در ایران و در مسیر حرکت از جنوب به سوی تهران، از مناطق تاریخی و باستانی کشورمان مانند تخت جمشید و پاسارگاد دیدن کرد و در برخی نقاط دست به حفاری و اکتشاف زد. برخی موریه را اولین کسی می دانند که بنای موجود در پاسارگاد را به عنوان مقبره کوروش شناسایی کرده است. آنچه در زیر می آید، ماجرای دیدار او از مقبره کوروش است.
«... مردم محل بیشتر آن را «دربار دیوان» می نامند و روی پایه بزرگ چهارگوشی از بلوک های بزرگ مرمر است که اهرام وار در هفت لایه بالا می رود و به شکل متوازی اضلاع است. پایین ترین بخش آن ۴۳ در ۳۷ پاست (۱۳.۱ متر در ۱۱.۲) و خود عمارت که در بالاست به ۲۱ در ۱۶ پا و پنج اینچ (۶.۴ در ۴.۹ متر) کاهش پیدا می کند. سقف آن شیبی ملایم دارد و از سنگ های سترگ که در پایه و پیرامون ساختمان به کار رفته، ساخته شده است که همگی با گیره های آهنی به یکدیگر پیوسته شده اند و با یک نگاه کلی، همه آنها با سنگی که در پایه کار گذاشته شده، همسازی داشت.»
موریه در ادامه به توصیف بخش داخلی مقبره کوروش می پردازد و می نویسد: «اکنون سراسر فضای درون این چهار دیواری، گورستان است و همانا از سنگ کورهای تازه پر است. کلید اینجا در دست زنان است و جز زنان کسی حق آمدن به درون را ندارد. مردم هم، همگی اینجا را بنای مادر سلیمان می دانند.»
موریه در ادامه با توجه به مطالبی که از قبل درباره آرامگاه خوانده بوده است، با شک و تردید درباره آن می گوید: «آن گور در یک بیشه و یک عمارت کوچک بود با طاق هلالی سنگی و آستانه آن چنان تنگ که لاغرترین مردها به سختی می توانستند درون آن شوند. آرامگاه روی پایه ای چهارگوش از تخته سنگ بود و روی آن کتیبه معروف زیر دیده می شد: «آی مردم میرنده! من کوروش پسر کمبوجیه بنیان گذار شاهنشاهی ایران و پادشاه آسیا هستم. به گور من کینه نورزید.»
تحلیل کارشناس:
جیمز موریه، طی سفرهای خود به ایران، نهایت بی لطفی و بدزبانی را درباره ایرانیان و حکام ایران از خود نشان داده است. موریه زمانی از تخت جمشید و پاسارگاد و نقش رستم دیدار کرد که همانند دوره دلاواله هنوز هیچ حفاری و کاوشی در این مناطق انجام نشده بود. او طی بازدیدش زا این محل ها و بنا به نوشته خودش، آثار زیادی از جمله مجسمه، سکه و ظروف سفالی یافت یا با پرداخت مبلغ ناچیزی به مردم بومی که به خیال یافتن گنج حفاری هایی در این محل ها انجام داده بودند، یافته های شان را از آنها خرید و با خود به انگلستان برد. آثاری که هرگز هیچ فهرست و نامی از آنان ثبت نشده است و معلوم نیست که در حال حاضر در کجا نگهداری می شوند.
موریه زمان دیدارش از پاسارگاد ابتدا این بنا را به نام آرامگاه کوروش تایید کرد اما بعدا بر اساس توصیفات آریان از این بنا دچار اشتباه شد و نوشت که محل اصلی آرامگاه باید در جایی دیگر باشد. او در سفرنامه اش به مطلب جالبی اشاره کرد و آن حفاظت مقبره توسط زنان است. این گونه که بر می آید چون اهالی مقبره را مربوط به یک زن یعنی مادر سلیمان می دانستند به مردان اجازه ورود نمی دادند ولی موریه و دیگران با دادن پول موفق به بازدید از داخل آن شدند.
موریه زمان دیدارش از پاسارگاد ابتدا این بنا را به نام آرامگاه کوروش تایید کرد اما بعدا بر اساس توصیفات آریان از این بنا دچار اشتباه شد و نوشت که محل اصلی آرامگاه باید در جایی دیگر باشد. او در سفرنامه اش به مطلب جالبی اشاره کرد و آن حفاظت مقبره توسط زنان است. این گونه که بر می آید چون اهالی مقبره را مربوط به یک زن یعنی مادر سلیمان می دانستند به مردان اجازه ورود نمی دادند ولی موریه و دیگران با دادن پول موفق به بازدید از داخل آن شدند.
سفرنامه سایکس
«پرسی سایکس» (Percy Sykes)
نظامی، نویسنده و جغرافیدان انگلیسی بود که در زمان خدمتش در ارتش انگلیسی هند، با زبان فارسی آشنا شد. او در 1893 (1272) به عنوان مامور ویژه به ایران آمد و کنسولگری های انگلیس را در کرمان و سیستان بنا کرد. سایکس در 1916 (1295) به عنوان فرمانده پلیس جنوب ایران منصوب و مامور سرکوب مقاومت مردم جنوب و دلیران تنگستانی شد. سایکس با توجه به قدرتی که در ایران داشت، توانست اطلاعات بسیار ذی قیمتی از نقاط مختلف به دست آورد.
سفرنامه او با نام «۱۰ هزار مایل در ایران» حاوی اطلاعات بسیار مهمی درباره فرهنگ و مردم و سیاست ایران آن دوره است. سایکس همچنین دو جلد کتاب تحت عنوان «تاریخ ایران» تالیف کرده است. بخش هایی از سفرنامه او را که درباره کوروش است با هم می خوانیم:
«راه مشهد مرغاب که سی مایل (۴۸ کیلومتر) امتداد آن است، یکی از طرق جالب توجه ایران است و در پنج مایلی (۸۵ کیلومتر) جاده ای که به پلوار امتداد دارد، به جلگه خرم و مصفایی منتهی می شود که پر از قراء معمور و آباد است و آب و سبزه و درخت از هر طرف رژه می رود و در فاصله کوتاهی مسافر به مقبره کوروش می رسد که یک موقع مورد بحث اساتید باستان شناسی و مورخین عالی مقدار بوده است.
نقشه بنا به طور قطع به وسیله یک نفر معمار یونانی طراحی شده است و تالار بزرگی داشته که هنوز پایه دیوار و ستون های سنگی آن دیده می شود و مسیو دیولافوا، نقشه خیالی آن را کشیده است. محوطه بنا، روی هفت پلکان سنگ آهکی قرار گرفته که پلکان اولی بزرگ است و عبور از آنها خالی از اشکال نیست ولی پلکان های بالا عریض تر است. دیوراها و سقف بنا از سنگ های بزرگی تشکیل شده است که با کمال استادی آنها را روی هم سوار کرده اند و با وجودی که ایلات و عشایر، سرب و آهن لای شکاف آنها را بیرون آورده اند، هنوز پابرجاست.
مدخل مقبره خیلی تنگ و باریک و عبور از آن مشکل است و آریان آن را این طور توصیف می کند: «بالای آن خانه، سنگسر پوشیده ای است که در دخولی آن به قدری کوتاه و باریک است که یک نفر آن هم اگر تنومند نباشد، به زحمت از آن می گذرد.»... گرد و غبار، صحن مقبره را سیاه کرده است و جز یک کتیبه عربی روی یکی از دیوارها چیزی دیگری در آن مشاهده نمی شد. آریان که شرح مسافرت اسکندر را به رشته تحریر کشیده است، می نویسد کتیبه ای که ترجمه آن ذیلا نوشته می شود، روی سنگ قبر منقور بوده: «من کوروش پسر کامبیز موسسه شاهنشاهی ایران و پادشاه آسیا هستم. بر قبر من حسد مبر.»»
تحلیل کارشناس:
سر پرسی گذشته از مسئولیت های سیاسی، یک مورخ و شرق شناس و نویسنده بود. سایکس با زبان فارسی آشنا بود و ایرانیان را مردمی برتر از تمامی ساکنین غرب آسیا می دانست و می گفت هیچ یک از ملل این قاره بزرگ در تیزهوشی و بلندفکری به پای ایرانیان نمی رسند. از جمله امتیازات مهم سفرنامه و تاریخ سایکس در این است که او به اسناد محرمانه وزارت خارجه کشورش و همین طور گزارش های محرمانه ماموران قبلی در ایران دسترسی داشته است که در تدوین کتاب هایش از این اسناد استفاده بسیار کرده است. سایکس در بازدیدش از پاسارگاد، هر چند باز هم به کتاب آریان استناد می کند اما سعی کرده است با دیدی محققانه بنای آرامگاه و دشت اطرافش را بررسی و توصیف کند.
سفرنامه اوژن فلاندن به ایران
«اوژن فلاندن» (Eugene Flandin)
شرق شناس، نقاش و سیاستمدار فرانسوی است که در زمان محمد شاه قاجار به همراه «پاسکال کوست»، سیاح معروف، به ایران آمد. این سفر در حقیقت ماموریتی بود از سوی فرهنگستان هنرهای فرانسه برای تهیه گزارش و تصویر از آثار باستانی ایران. حاصل سفر دو ساله به ایران، کتابی بزرگ و مفصل است به نام «سفر به ایران» که در پارس منتشر شد. کتاب حاوی نقاشی های فلاندن از مناطق مهم و تاریخی ایران است که ارزش کتاب را چند برابر کرده است. او درباره دیدارش از پاسارگاد نوشته است: «پس از اندک زمانی به وسط دشت رسیدیم که ویرانه های بی شمار گوشه به گوشه اش وجود داشت. برای اقامتگاه محلی را انتخاب کردیم که بر دیگر محال (محل ها)، تفوق داشت و بیشتر آسایش ما در آن فراهم می شد.
شرق شناس، نقاش و سیاستمدار فرانسوی است که در زمان محمد شاه قاجار به همراه «پاسکال کوست»، سیاح معروف، به ایران آمد. این سفر در حقیقت ماموریتی بود از سوی فرهنگستان هنرهای فرانسه برای تهیه گزارش و تصویر از آثار باستانی ایران. حاصل سفر دو ساله به ایران، کتابی بزرگ و مفصل است به نام «سفر به ایران» که در پارس منتشر شد. کتاب حاوی نقاشی های فلاندن از مناطق مهم و تاریخی ایران است که ارزش کتاب را چند برابر کرده است. او درباره دیدارش از پاسارگاد نوشته است: «پس از اندک زمانی به وسط دشت رسیدیم که ویرانه های بی شمار گوشه به گوشه اش وجود داشت. برای اقامتگاه محلی را انتخاب کردیم که بر دیگر محال (محل ها)، تفوق داشت و بیشتر آسایش ما در آن فراهم می شد.
در کنار ساختمانی که به نام مادر سلیمان است، از اسب به زیر آمدیم و به زودی خیمه ها را برپا کردیم. خرابه های مادر سلیمان در چند محل دشت واقع است و چند تن از باستان شناسان معروف این خرابه را پازارگاد (پاسارگاد) قدیم که کوروش بنا کرده می دانند... بر حسب روایات معلوم می شود کوروش پازارگاد را روی محلی که در آن آستیاژ (آستیاگ) را مغلوب کرد، بنا نهاد. این شاه در ماد زندگی می کرد و گویا مرز کشور مادها از مرغاب زیاد دور نبوده... بنابراین دلیل قاطع است که پازارگاد در محلی که اکنون به نام مادر سلیمان است ساخته شده. به علاوه در مجاورت مرغاب چندین نقش از شهری بزرگ برجاست. پس به طور قطع می توان گفت که پازارگاد در همین محل بوده است.
باز هم از یکی از بناهایی که در این محل هست و با شرحی که آریان در باب مقبره کوروش می دهد، مطابق در می آید و می توان گفت که پاسارگاد جایی دیگر بنا نشده... بنای مهم، مقبره ای است از سنگ یکپارچه و توپر که در سی قدمی و به بالای مصالح اولیه اش باقی مانده است. به دو قسمت تقریبا مساوی تقسیم می شود. یکی از پلکانی تشکیل می شود که روی یکدیگر قرار دارند و پایه و مبنای دومی است که در آن اتاق مقبره بنا شده است؛ اتاق مستطیل شکل و از تخته سنگ های رخام بزرگ سفید که ظرافت و نرمی خاصی دارند، تشکیل شده است. دو سمت این بنا که باریک تر است، هر یک سردری را نشان می دهد. وضع ساختمان چنان است که درب ورودش به شمال غربی است، از یک در کوچک که دورش را گچ بری کرده اند، تشکیل شده و از برجستگی های مربع یا دایره شکل که کم و بیش خراب شده و نمی توان به سبکش پی برد ولی بیشتر به پروفیل های یونان است.
کوتاهی در باعث می شود که در موقع ورود انسان سر را خم کند، پس از عبور وارد کفش کنی کوچک مستطیل شکل و بسیار باریک می شوند. از آن به در دیگری می رسند که باز شدنش وابسته به بسته شدن در دیگر است. این در برای این است که روشنایی، صدا یا چشم کسی به درون مقبره نفوذ نکند.
این مقبره دراز است و سقفش روی سه دیوار قرار گرفته و معلوم نیست در این مقبره جسدی بوده یا نه؟... در وسط دشت سه جرز و یک ستون باقیمانده که از قصر یا معبدی است. در مشرق این خرابه ها آثار بنای دیگری باقی است که از سنگ چین های سفید و سیاهش می توان حدس زد بسیار حجیم و بزرگ بوده است. روی دیواره ای از آن نقشی استوار است که با هیچ یک از نقوش دیگر ایران شباهتی ندارد و دارای سبکی به خصوص است. شخصی را نشان می دهد که جامه دراز ریشه ریشه پوشیده است و سرش را کلاهی پوشانده که لبه هایش به بالای گوش است. در نوک آن دو شاخ بزرگ بز کوهی است که به جلو و عقب قرار دارند. روی این شاخ ها سه شیء مشابه است که نمی توان حدس زد چه باشند. شاید پایه های ظرفی است که در بالایش سه گلوله یا سیب گذارده اند. این ابوالهول چهار بال دراد، دوتا به لجو و دوتا به عقب و در بالای سرش عبارتی به چهار سطر با خط میخی ...»
تحلیل کارشناس:
نگاه اوژن فلاندنی به ایران تنها نگاه یک پژوهش گر نبود. او با چشمان یک هنرمند به ایران می نگریست. تمامی ایران رای او و همراهش پاستال کوست، سوژه ای آماده برای نقاشی بود. توصیفات او از بناهای تاریخی ایران هر چند مانند دیگران بر اساس نوشته های گزنفون، آریان، پلوتارک و هرودوت بوده است اما بسیار بی غرض است. فلاندن در دیدار از نگاره مرد بالدار که در پاسارگاد که برخی آن را همان ذوالقرنین توصیف شده در قرآن و در واقع کوروش می دانند، تنها بر دیده های خود تکیه می کند و آن را به گونه ای کاملا متفاوت از دیگران توصیف می کند.
سه سال در آسیا
کنت «آرتور دوگوبینو» (Jsoeph Arthur de Gobineau)
مستشرق، مورخ و دیپلمات فرانسوی در نیمه قرن دوم قرن نوزدهم به ایران آمد. او طی اقامتش در ایران کاملا با زبان فارسی آشنایی پیدا کرد و ضمن بررسی و مطالعه در نقاط مختلف ایران به ترجمه متون فارسی به فرانسه هم مبادرت ورزید. دوگوبینو شیفته ایران بود و از نگاه او در ایران همه چیز وجود داشت:
مستشرق، مورخ و دیپلمات فرانسوی در نیمه قرن دوم قرن نوزدهم به ایران آمد. او طی اقامتش در ایران کاملا با زبان فارسی آشنایی پیدا کرد و ضمن بررسی و مطالعه در نقاط مختلف ایران به ترجمه متون فارسی به فرانسه هم مبادرت ورزید. دوگوبینو شیفته ایران بود و از نگاه او در ایران همه چیز وجود داشت:
«زندگی، خدا، هستی و نیکی»، دوکوبینو عاشق تخت جمشید و عظمت آن بود. جالب است که او هم مانند «تاورنیه» و «شاردن» و دیگر ماجراجویان، تخت جمشید را «چهل منار» می نامید. او در توصیف از پاسارگاد می گوید: «... از قوام آباد تا مرغاب سه ساعت راه است که ما آن را با چالاکی پیمودیم، زیرا جاده بسیار جالب بود. کوه های زیبا، جوی هایی که در کنارشان درختان بید روییده بود، چشم اندازی با عظمت و غیرقابل توصیف و سپس دشت پازارگاد، آرامگاه کورش یا به قول ایرانیان مقبره مادر سلیمان، ویرانه های زیبایی که در دشت پراکنده بود، دیواری با شکوه که در سینه اش خطوطی به زبان میخی که گویی دیروز حک شده بود و همه اینها زیر آسمانی که جز در آسیای میانه و شاید آسیای علیا در جای دیگر نمی توان نظیرش را دید...»
تحلیل کارشناس:
درباره کتاب دوگوبینو بهتر است تنها سکوت کرد و آن را چند بار خواند و به خاطر سپرد. او عاشق ایران است. می گوید همه چیز را در ایران یافتم. او آنچه را که دیگران ویرانه و خرابه می خوانند، دیواری با شکوه می داند که در دلش گنجینه ای بی همتا نقش شده است.
ارسال نظر