English

گزارشی از آینده شغلی نخبگان کشور؛

نخبه ای که ناچار شد دستفروشی کند/ غازچرانی محقق بین المللی

قرار بود با تکیه بر نیروی سرشار جوانان و نخبگان ایرانی، کشوری توسعه یافته در افق ۱۴۰۴ باشیم اما نخبه ما دستفروش و محقق ما غازچران شد.

نخبه ای که ناچار شد دستفروشی کند/ غازچرانی محقق بین المللی

به گزارش خبرگزاری موج به نقل از خبرگزاری علم و فناوری، ماجرا از آنجا آغاز شد که مثل همیشه و بی برنامه تر از همیشه به فکر تحصیل قشری از راه رسیده افتادیم و  به جای آماده سازی جوانان برای ورود به عرصه های فنی و حرفه ای در کنار تحصیل در دوران سازندگی که کشور بیش از همه ایام نیاز به فعالیت جوانان داشت، دانشگاه ایجاد کردیم.

در اندازه های مختلف دانشگاه ساختیم و از رشته های تحصیلی، مزرعه قارچ تولید کردیم و غافل از آن بودیم که این نیروی سرشار جوانی هرچه جلوتر می رود و بر دانش علمی خود می افزاید انتظار شغل در خور خود را خواهد داشت و آسیبهایی که با ادامه تحصیل در راه کشور جوانی مانند ایران پیش می آید. آسیبهای اجتماعی مانند تاخیر در ازدواج، جویای شغل متناسب با تحصیلات، تجمیع جوانان پشت دربهای بازار کار و ورودی دانشگاه ها و ...

اگرچه رشد تعداد دانشجویان نشان از افزایش سطح علمی یک کشور دارد و در دوره بعد از انقلاب یک شاخص مهم از توسعه است اما این شاخص در صورتی که نامتناسب با سایر بخش ها رشد کند موجود ناموزون و نامبارکی را در بطن ما خواهد گذاشت که تولدش همانا و بیچارگی همان.

نرخ باسوادی

اگرچه رشد 27برابری تعداد دانشجویان از اول انقلاب تا امروز در جای خود شایسته توجه است اما برای 170هزار نفری که الان بالغ بر 4میلیون و 700هزار نفر است باید برنامه ریزی کرد تا این سیل خروشان به آبراهه ای مفید منتهی شود. در سال های اخیر از افزایش تعداد دانشجویان به خود بالیدیم و از دست کوتاهمان در سر و سامان دادن به فارغ التحصیلان بیکار نالیدیم. برای حمایت از نخبگان بیشمار ایران بنیاد ملی تاسیس کردیم و نخبگانی که دلیل مهاجرت خود را رکود بازار کسب و کار عنوان کردند.

خبرگزاری SNN در کردستان به سراغ نخبه ای رفته که این روزها حال و روز خوشی ندارد. آنقدر دلش از دست مسئولان گرفته است که امیدش در مورد اینکه تغییری در وضعیتش ایجاد شود را از دست داده است؛ زیرا معتقد است همه می‌دانند او کجا بساط می‌کند و بهانه‌ای برای اینکه نمی‌دانستن او کجاست، وجود ندارد.

خواندن سال‌ها حساب و جبر و هندسه تنها فایده‌ای که داشته است همان مدرک تحصیلی است که آن را قاب کرده، اما دیگر آن را از دیوار خانه برداشته و آن را به پستو منتقل کرده است. مدرکش دیگر به درد دم کوزه گذاشتن و آب خوردن هم نمی‌خورد. حالا این مدرک نه جذابیتی دارد و نه حتی در خواب هم دوست دارد دوران دانشجویی را برای خودش مرور کند.

 گوشه خیابان و روبروی بیمارستان تمام جایی شده است که پویا محمودی آن را برای کسب درآمد انتخاب کرده است؛ این انتخاب نه از سر علاقه و اختیار که تنها زور و اجبار او را به دستفروشی کنار خیابان واردار کرده است. بیکاری قصه دردآور و مشترک او با جوانانی است که حاضر نیستند سرزمین مادریشان را رها کنند و به شهری دیگر مهاجرت کنند.

پویا محمودی

 نخبه داستان ما را همه می‌شناسند. از استاندار و شهردار و اعضای شورای شهر تا کادر بیمارستان و مردمی که او را بار‌ها در ادارات مختلف برای پیدا کردن شغل دیده اند. وقتی همه در‌ها به رویش بسته شد و راهی برای پیدا کردن کار پیدا نکرد، ناچار شد دستفروشی کند؛ زیرا پدر ناتوان و از کارافتاده شده است و او باید چرخ زندگی خانواده را بچرخاند. همسرش با هزار امید سال قبل به خانه او آمده است و نباید او را ناامید کند و این‌ها مثل یک کوه روی دوش او سنگینی می‌کند و به همین دلیل باید تلاش کند.

پویا محمودی نخبه کردستانی می‌گوید: دانشجوی دانشگاه دولتی بهشهر بودم و بعد از کارشناسی ارشد در مقطع دکترا دراهواز قبول شدم. برای درس خواندن به آنجا رفتم، اما شرایط خانواده ام به گونه‌ای بود که مجبور شدم درسم را نیمه کاره رها کنم و به شهرم برگردم، چون پدرم بیمار بود و من باید هزینه‌های خانواده را تامین می‌کردم.

پویا را بیماران و پرسنل بیمارستان‌های کوثر و بعثت به خوبی می‌شناسند؛ زیرا سه شنبه‌ها و جمعه او بساط آبمیوه اش را در مقابل بیمارستان کوثر و بقیه هفته در مقابل بیمارستان بعثت پهن می‌کند.

اندام ورزیده او نشان می‌دهد او ورزشکار است و خودش می‌گوید: ورزشکار حرفه‌ای در رشته رزمی کونگ فو هستم و کارت مربی گری این رشته را دارم و بار‌ها در مسابقات و دوره‌های مختلف مدال آورده ام و من را می‌شناسند، اما به دلیل اینکه شهر سنندج قهرمانان و مربیان سرشناسی در خود دارد و حتی مربی تیم ملی ایران در این شهر زندگی و فعالیت می‌کند، مجالی برای سایر ورزشکاران به وجود نمی‌آید و به همین دلیل در این رشته نیز نتوانستم کاری برای خودم دست و پا کنم.

این دانشجوی با استعداد که توسط برخی از نهاد‌های شهر به عنوان نخبه معرفی شده است، از همین مسئولان گله کرده و می‌گوید: مسئولانی که در مراسم مختلف از من تقدیر کردند و لوح جوان نخبه را در مسابقات مختلف به من دادند امروز فراموشم کرده اند و وقتی هم به آن‌ها مراجعه کردم، با سردی با من رفتار کردند و فردا‌هایی را که هیچ وقت نیامد را به من وعده دادند.

نخبه ایرانی

وی با اشاره به اینکه بار‌ها مصاحبه‌هایی از سوی رسانه‌های مختلف داشته است، در ادامه می‌افزاید: امید داشتم که با رسانه‌ای شدن مصاحبه هایم گره از مشکلاتم باز شود و بتوانم در جایی مشغول به کار شوم، اما این اتفاق رخ نداد.

پویا نه توقعی از کسی دارد و نه امید دارد که کسی پارتی اش شود تا بتواند در جایی مشغول به کار شود؛ تنها خواسته‌ای که دارد، این است که بساط دستفروشی اش را جمع نکنند و هر از چند گاهی ماموران سد معبر او را به خاطر حراج آبمیوه هایش اذیت نکنند.

آنقدر دلش از دست مسئولان گرفته است که امیدش در مورد اینکه تغییری در وضعیتش ایجاد شود را از دست داده است، زیرا معتقد است همه می‌دانند او کجا بساط می‌کند و بهانه‌ای برای اینکه نمی‌دانستن او کجاست، وجود ندارد.

 او امیدش ناامید شده و تنها خواسته اش را اینطور بیان می‌کند: حداقل اجازه بدهند که یک مجرم و یا یک معتاد کمتر باشد و من هم رزق و روزی خانواده ام را با دسترنج خودم به دست آورم، حداقل زخمم را خوب نمی‌کنند، نمک به آن نپاشند.

این جوان تحصیلکرده می‌گوید: من تلاش می‌کنم و نان حلال به خانه می‌برم و این افتخار من است؛ اما موضوعی که اینجا باید به آن اشاره کرد، این است که وضعیت بیشتر جوانان درشهر من و استاد کردستان همین است.

بیکاری در این خطه بیداد می‌کند؛ این در حالی است که بیشتر بچه‌ها با استعداد هستند و بعد از درس خواندن در رشته‌های مختلف وقتی برای ساختن شهر خود بر می‌گردند با بیکاری روبرو می‌شوند و این درد بزرگی است؛ زیرا دو راه بیشتر نداری یا اینکه مهاجرت کنی و برای پیدا کردن کار به شهر دیگری بروی و یا اینکه اگر شرایطی مثل من داشته باشی و نمی‌توانی پدر و مادرت را تنها بگذاری مجبوری بمانی و همانجا کار کنی!

وی در مورد وضعیت سایر دوستانش که با او تحصیل کرده اند، ادامه می‌دهد: تعدادی از دوستانم در جا‌های مختلف مشغول شده اند؛ اما با مدرک دکتری و یا فوق لیسانس در شهرداری آبدارچی هستند یا در بیمارستان در بخش خدمات کار می‌کنند و نتیجه این همه درس خواندن را اینطور پس می‌دهند.

و این قصه تمام نمی شود و چند کیلومتر آن طرف تر، محققی که پس از مدتها تلاش، غازچران شده است!!!

نامش «فرهنگ ترکی» است، رشیدی اهل لرستان که تحقیقاتش در نشریات معتبر آمریکا و اروپا چاپ شده است و این بار خبرگزاری صداوسیما به سراغش می رود...

باید باور کنیم جوانان تحصیلکرده و نخبگان ما تمام این مشکلات را لمس می کنند اما بسیاری از آنها هنوز به خاطر وطن و خانواده شان مهاجرت نکرده اند اما همیشه خیلی زود دیر می شود... 

باید باور کنیم که این نخبه ها همان ژن های خوب واقعی هستند که بدون حمایت پدرشان جویای نام و آوازه هستند و بستری برایشان فراهم نیست و اگر این جوانان را از دست دهیم فرزندان همین ژن های خوب در اروپا و آمریکا پرورش خواهند یافت و افسوسی که در طول تاریخ برای ما به ارمغان خواهد آمد.

آنچه گفتیم نمی از دریا بود و تذکری به نهادهای علمی و حامی جوانان و نخبگان تا بیش از این دست روی دست نگذارند و به فکر حفظ باعزت این جوانان در ایران اسلامی باشند جوانانی که دنیای استعمار در کمین آنهاست اما تا امروز دلاورانه مقاومت کرده اند.

آیا این خبر مفید بود؟
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری موج در وب منتشر خواهد شد.

پیام هایی که حاوی تهمت و افترا باشد منتشر نخواهد شد.

پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیرمرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

ارسال نظر

مهمترین اخبار

گفتگو

آخرین اخبار گروه

پربازدیدترین گروه