گفتگو با تهیهکننده و کارگردان بهترین فیلم جشنواره سینماحقیقت
خانهای برای تو آخرین گامهای یک مرد به سوی مرگ است.
به گزارش خبرگزاری موج، مستند خانهای برای تو موفقترین فیلم دوازدهمین دوره جشنواره بینالمللی سینماحقیقت بود؛ در ۶ رشته نامزد دریافت جایزه شد، در جمع ۳ فیلم برتر از نگاه تماشاگران قرار گرفت و در نهایت برنده نشان فیروزه بهترین فیلم، تندیس بهترین کارگردانی مستند بلند و جایزه بهترین موسیقی متن شد. کاراکتر این فیلم تراژیک، یکی از قهرمانان پُرامید این دورهی جشنواره بود؛ جایی که آخرین گامهای یک مرد مغرور به سوی مرگ، روی پرده نقرهای آمد.
با مهدی شامحمدی تهیهکننده و مهدی بخشیمقدم کارگردان «خانهای برای تو» گفتگویی انجام دادیم که از نظرتان میگذرد:
آقای بخشیمقدم همان اول تکلیف تماشاگر را روشن کردید. چطور چنین تصمیمی گرفتید؟
بخشیمقدم: تصمیمی بود که با آقای شامحمدی و تدوینگرمان گرفتیم. برای اینکه خواستیم تکلیف تماشاگر مشخص باشد و هیچ امیدی به خوب شدن قهرمان فیلم نداشته باشد تا بتواند روی کارهایی که او میکند تمرکز کند.
اما با این کار عملا تصمیم گرفتید بر زمینهی فیلم یک وهم سنگین حکمفرما باشد.
شامحمدی: مساله این است که ما مطمئن شدیم این تصمیم درست است. به خاطر اینکه به قول مهدی خواستیم تمرکز تماشاگر روی کاری باشد که "داوود" میخواهد انجام دهد. در صورت نبود سکانس اول و فوت داوود، درام فیلم به شکل پیشفرض مخاطب را به سمت زنده ماندن یا نماندن داوود میبرد و باقی فیلم به حاشیه میرفت. تماشاگر الان دیگر این موضوع را دنبال نمیکند. واقعاً خوشحال نیستیم از اینکه در لحظاتی که فیلممان میتوانست تماشاگر را امیدوار کند، به دلیل آگاهی تماشاگر از مرگ داوود این کار را نمیکند؛ اما نکته دیگری وجود دارد، آن هم این است که اگر نشان نمیدادیم داوود فوت کرده است، فیلممان در انتها بسیار تلخ میشد.
بخشیمقدم: در این صورت آن غم انتهایی بسیار تلختر از اینی میشد که الان در فیلم هست.
درام فیلمتان شبیه به فیلمهای هیچکاک شده که تماشاگر و کارگردان میدانند که چه اتفاقی افتاده اما قهرمان نمیداند؛ اما در مورد داوود گویی او سرنوشت خود را پذیرفته و میداند که زنده نخواهد ماند.
بخشیمقدم: از یک جایی که دکترها به او شرایطش را میگویند، او حمیت مضاعفی پیدا میکند تا کارش را به پایان برساند. داوود میدانست لحظات آخر زندگیاش است اما او برای خود وظیفهای قائل بود و هدفی داشت که باید آن را تمام میکرد. از آنجا دیگر اصلا به خودش فکر نمیکرد و فقط برایش اتمام کار ساختن خانه مهم بود. عمل قهرمانی او در پایان فیلم به اوج میرسد. من و مهدی تصمیم گرفتیم که بزرگی کاری را که او انجام میدهد نشان دهیم و نه اینکه صرفاً یک تعلیق برای تماشاگر ایجاد کنیم که آیا او میمیرد یا زنده میماند.
اول فیلم و بعد از مرگ داوود شما به دو سال قبل فلاشبک میزنید؛ یعنی حداقل سه سال درگیر این پروژه بودهاید. این سه سال چقدر از ۲۴ ساعت شبانهروز شما را گرفت؟
بخشیمقدم: اگر بخواهم دقیق بگویم در بهمن ۹۴ ما با بخش مستند حوزه هنری بر سر این فیلم جلسه گذاشتیم و هنوز هم نمیتوانیم بگوییم کار تمام شده است، چون فیلم را به آنها تحویل ندادهایم. ما فقط یک نسخه تقریباً نهایی برای جشنواره آماده کردهایم. از این مدت، یکسال و هشت ماه مشغول فیلمبرداری بودیم. از بهار ۹۵ تا روز مرگ داوود که پارسال همین روزها بود، آذر ۹۶
برای فیلمبرداری چند بار به آنجا رفتید؟
بخشیمقدم: ما برای کل پروژه ۱۹ بار به غرب استان گیلان سفر کردیم. از پیشتولید و تحقیقات بگیرید تا آخرین جلسهی فیلمبرداری. یکسری سفرهای دیگر هم بود که برای هماهنگی و برنامهریزی انجام شد.
شامحمدی: در مجموع ۲۴ جلسه فیلمبرداری کردیم. تمام مدت درگیر پروژه بودم هرچند که به عنوان تهیهکننده نمیتوانستم فقط همراه این پروژه باشم. تیم فیلم نه تنها آوردهی مالی نداشت بلکه من امیدوارم بتوانم حداقل بدهیهای این پروژه را صاف کنم. کلاً پروژههای مستندی که برای پرده سینما ساخته میشوند هیچوقت آورده مالی ندارند.
بخشیمقدم: چیزی را اضافه میکنم. ما از ابتدا که با آقای محسن یزدی که مدیر مرکز سوره است صحبت کردیم، به او گفتیم که این پروژه بلندمدت است. معمولاً مدیران دوست دارند هر سال که کاری را انجام میدهند به سرعت خروجی آن را در جشنواره ببینند، اما اینکه یک مدیر سه سال پای پروژهای بماند واقعا کار شجاعانهای است.
جدای از سکانس مرگ داوود در ابتدای فیلم، تماشاگر ذرهذره آب شدن این مرد را هم میبیند و خواهناخواه احساسات تماشاگر را درگیر میکند، اما تلخی فیلم خیلی خاص است.
بخشیمقدم: در سفر ابتدایی که با مهدی به آنجا رفتیم و داوود را دیدیم، وقتی از گیلان به سمت تهران برمیگشتیم غم بسیاری وجود همه گروه را گرفته بود و اصلا نمیتوانستیم صحبت کنیم. این مساله در زندگی شخصی ما هم بود. در بسیاری از مواقع داوود که به تهران میآمد هماهنگیهای پزشکی او اعم از دکتر و بیمارستان را ما بهعهده میگرفتیم. اینطور نبود که ما بگوییم فقط فیلمسازیم و فقط وقت فیلمبرداری تو را میبینیم. جدای از درگیر شدن احساسات ما، اعتماد داوود اصلاً به ما جلب نمیشد. این دو سال برای من و مهدی پروسه جانکاهی بود. تمام جوانب زندگی داوود را در آن رعایت میکردیم، اما درست در زمان ساختن فیلم سعی میکردیم از این احساسات دور شویم یا حداقل آن را دخالت ندهیم و از احساسات فاصله بگیریم.
یعنی فیلمبرداری بیرحمانه بود؟
بخشیمقدم: نه بیرحمانه. هرچند شاید موقع دیدن فیلم این تلقی به وجود آید چون عامدانه بوده، اما ما هر دو به شدت احساساتی هستیم و اصلاً آدمهایی نیستیم که راحت بنشینیم و ذرهذره آب شدن شخصیت اصلی فیلم خود را تماشا کنیم. جدای از آن، وقتی با داوود به بیمارستان مسیح دانشوری میرفتیم چیزهای به شدت ناراحتکنندهای میدیدیم. آدمهایی که با هزار امید به آنجا آمده بودند اما معلوم نبود از آنجا بیرون بروند. تدوینگرمان عطا مهراد وقتی راشها را میدید، دیگر شبها خوابش نمیبرد.
آقای شامحمدی شما قبلا «فصل هرس» را هم که مربوط به سرطان بود تهیه کرده بودید. چه شد که دوباره به سراغ فیلمی مرتبط با این بیماری رفتید؟ آیا سهگانهای در کار است؟
شامحمدی: فیلمی هست به نام «آخرین گامهای محکوم به مرگ» که شان پن در آن بازی کرده است. من خیلی این فیلم را دوست دارم و از همان بیست سال پیش که این فیلم را دیدم، درگیر گفتوگوهای شخصیتهای شان پن و سوزان ساراندون در فیلم بودم. سیر گفتوگوها جوری است که مرد در پایان رستگار میشود، اقرار میکند و تسلیم سرنوشت میشود و در انتها حالش خوب میشود. این دغدغه من بود؛ آدمهایی که منتظر مرگ هستند که دیگر میدانند مرگ چقدر به آنها نزدیک است. الان من و شما اصلاً به مرگ فکر نمیکنیم و در حال فکر کردن به زندگی هستیم. به اینکه در آینده میخواهیم چکار کنیم و کجاها برویم و برنامهریزی بلندمدت کنیم، اما آدمی که در آستانه مرگ است نوع نگاهش بسیار متفاوت از من و شماست. این دغدغه ذهنی ما بود و استارت ماجرا از اینحا شکل گرفت. برای همین به مراکزی میرفتیم که بشود این آدمها را در آنجا دید. مثل بیمارستان مسیح دانشوری یا بخش آنکولوژی بیمارستانها یا مراکز دیگر. با بیماران صحبت میکردیم و سوپروایزرهای بیمارستانها خیلی به ما کمک میکردند. ما دو سه بار سوژه خود را عوض کردیم. حتی مهدی برای بررسی سوژهای که به نظر هردوی ما اوکی بود به گنبدکاووس رفت. وقتی برگشت فهمیدیم که نمیتوان روی آن سوژه کار کرد تا اینکه مهدی اطلاعات تلفنی راجع داوود به من داد و مشخصات را گفت. خودش زودتر او را دید و بعد با هم رفتیم و او را دیدیم. جلسه اول شیمیدرمانیاش بود. تازه فهمیده بود و در شوک بود. من گفتم که باید او را در محل زندگیاش دید. به سمت روستای او که اطراف پونل بود رفتیم و وقتی او را در آنجا دیدیم مطمئن شدیم که خودش است. ما همان موقع فهمیده بودیم که اگر او به مرگ نزدیک شود، کاری ویژه خواهد کرد.
بخشیمقدم: داوود آنقدر غرور داشت که حتی حاضر نبود روی تخت بیمارستان از او فیلم بگیریم. از این غرور بود که مطمئن شدیم از او فیلم خواهیم ساخت.
غرور شخصیت را اول فیلم میشود حس کرد، آنجا که گیره را دوباره به انگشتش میزند. واقعاً همان جا فوت کرد؟
بخشی مقدم: نه یک روز بعد از آن فوت کرد.
نکته اینجاست که داوود هیچگاه کم نمیآورد و نمیشکند.
بخشیمقدم: تازه دکترها به او گفته بودند که بیشتر از شش ماه زنده نمیماند. از روزی که به او گفته بودند ۲ سال زندگی کرد. سرطان او به همهجا متاستاز داده بود. او به شش ماه رضایت نداد و میخواست برای زندگی بجنگد. این که آدم مرگ را اینقدر به خود نزدیک ببیند اما برای زندگی بجنگد چیزی است که از داوود یک شخصیت ویژه ساخته بود. شما فکر میکنید در سکانس اول و در آن وضعیت در حال نوشتن چه چیزی بود؟
شامحمدی: برای من داشت چیزی مینوشت مبنی بر اینکه به خاطر وامی که او گرفته بود خانمش به دردسر نیافتد. دائماً پیگیر کارهای خانه بود. خانهای که تمام دغدغهاش بود و با آن وضعیت ساخته بود. مرگ برای او وضعیت متفاوتی پیدا کرده بود.
مدل روایتی که انتخاب کردید متنوع اما هماهنگ است. اول اینکه چطور تصمیم گرفتید مشاهدهگر باشید؟ شما روشهای دیگری هم داشتید. بعد اینکه چگونه خودتان را کنترل کردید؟
بخشیمقدم: روایت فیلم را که مطمئن بودیم باید مشاهدهگر باشد. از همان ابتدا که صحبت کردیم میدانستیم باید مشاهدهگر صرف باشیم.
شامحمدی: به همین دلیل است که دوست نداشتم در مستند «فصل هرس» مصاحبه رو به دوربین داشته باشیم. بر خلاف «فصل هرس» من و مهدی کاملا هماهنگ مطمئن بودیم و میدانستیم مثل تعبیر «مگس روی دیوار» آندره وایدا باید مشاهدهگر باشیم. از همه مهمتر فاصلهمان را حفظ کنیم. از اندازه قاب گرفته تا جزییات دیگر، نه اینکه او را در لانگشات بگیریم.
بخشیمقدم: آنها باید بدون اینکه بدانند ما هستیم کارهایشان را انجام میدادند. قسمتی از نحوه روایت هم به حال داوود بستگی داشت. مواقعی حال او خوب میشد و ما تغییر موضع روایت میدادیم. جاهایی که بد میشد هم باز روش ما فرق میکرد. ما چندین روش را داشتیم.
شامحمدی: آلترناتیوهای مختلف داشتیم. چیزی که مهدی فراموش کرد بگوید، این است که ما مطمئن بودیم این اتفاق میافتد. داوود وقتی از سرطان خود خبردار شده بود که متاستاز کرده بود. حتی قابل نمونهبرداری نبود و به ریه زده بود. این که توانسته بود روی پا بماند و صلابت داشته باشد به دلیل جوانی و غرورش بود وگرنه وضعیت بیماری وخیم بود.
بخشیمقدم: تا یکماه قبل از مرگ، داوود سوار موتور میشد و به کارهای خانه میرسید. فقط کمتر از دو هفته مانده به مرگش بود که افتاد...
شما آشکارا شرایط بد داوود را نشان ندادید، حتی از تشییع جنازه هم صحنهای وجود ندارد. گذاشتید تا خود تماشاگر در ذهن بسازد؟
بخشیمقدم: این به دلیل همان فاصلهای است که باید حفظ میشد. بعد از مرگ دیگر تماشاگر خودش می فهمید که او فوت کرده؛ ما حتی از سنگ مزار هم تصویری نگذاشتیم.
شامحمدی: وقتی میدانست که آخر کار است، شیوه درمان را به رادیوتراپی تغییر داد و ما گفتیم که این دیگر در فیلم جایی ندارد. اصلا مساله فیلم صرفاً درمان نبود. نکتهای که در مورد فیلم باید بگویم این است که محمد حدادی فیلمبردار ما عالی بود. همینطور تمام عوامل صحنه که بسیار حرفهای بودند.
ارسال نظر