نقد قسمت اول سریال گیم آف ترونز فصل هشت
اولین سکانس این سریال با بازگشت جان اسنو و دنریس به همراه سپاهش آغاز شد این سکانس یادآور اولین قسمتهای گیم اف ترونز بود جایی که پادشاه رابرت به همراه سپاهش به وینترفل آمد تا ند استارک را دست راست خودش کند.
به گزارش خبرگزاری موج، قسمت اول سریال بازی تاج و تخت ( گیم آف ترونز ) به نام وینترفل شاید به نظر یک قسمت ساده بود که اتفاق خاصی نداشت اما در واقع این قسمت پر از اتفاقات مهم و البته یادآوریهای زیرکانه بدون نشان دادن گذشته و خسته کردن مخاطب بود و آنقدر نرم و هنرمندانه جلو رفت که قبل از اینکه متوجه بشویم قسمت اول تمام شد.
اولین سکانس با بازگشت جان اسنو و دنریس به همراه سپاهش آغاز شد این سکانس یادآور اولین قسمتهای گیم اف ترونز بود جایی که پادشاه رابرت به همراه سپاهش به وینترفل آمد تا ند استارک را دست راست خودش کند.
سکانسی که یک بچه در حال دویدن است از روی گاری میپرد و از لای جمعیت سعی میکند که سربازان را ببیند دقیقا کاری که آریا در کودکیاش هنگام ورود ارتش رابرت انجام داد و بعد در یک لحظه لبخند آریا را میبینیم که تایید میکند این همان یادآوری است و نشانههای دیگری مثل بچهای که از بالای برج مثل کودکیهای برن به ارتش نگاه میکند و در کل این سکانس نشان دهنده این بود که یکبار دیگر همهی استارکهای زنده در وینترفل جمع شدهاند.
از همان ثانیه اول ورود ارتش به وینترفل مشخص است که ساکنان از حضور دنریس خوشحال نیستند و جان اسنو هم با دیالوگی که میگوید: “بهت گفته بودم شمالیها خیلی به غریبهها اعتماد ندارند” این برداشت ما را تایید میکند، بعد شاهد دیدار جان اسنو و برن هستیم که برن مثل همیشه سرد برخورد میکند و اصرار دارد که او دیگر برن نیست بلکه «کلاغ سه چشم» است بعد از آن ملاقات جان اسنو و سانسا و مهمتر از آن برخورد سرد سانسا با دنریس که کاملا مشخص است سانسا از حضور دنریس خوشحال نیست.
اینجاست که برن میگوید که شاهِ شب اژدها را مال خودش کرده، دیوار را خراب کرده و در حال لشکر کشی به شمال است همه کمی مکث میکنند و به نظر میرسد هنوز همه به حرفهای برن باور ندارند و نمیدانند که چه قدرتی دارد.
بعد در جلسهای که در داخل برگذار میشود متوجه میشویم که هیچکدام از متحدین شمالی با حضور دنریس و بدتر از آن زانو زدن جان اسنو جلوی دنریس راضی نیستند جان و تیریون سعی میکنند که متحدین رو قانع کنند اما سانسا که خودش هم دل خوشی از دنریس ندارد میگوید که نمیتوانند اژدهاها، دوتراکیها و ارتش دنریس را سیر کنند و خلاصه هیچکس قانع نمیشود.
چند لحظه بعد شاهد دیدار سانسا و تیریون هستیم و خوشحالم که گیم اف ترونز انقدر سریع با دیدارها کنار میآید و مثل دیدارهای قبلی با چند دیالوگ ساده و زیبا همه چیز به خوبی تمام میشود و اینجا سانسا هم به تیریون هشدار میدهد که نباید حرف ملکه(سرسی) را جدی بگیری مثلا تو باهوشترین آدمی هستی که میشناسم تو دیگه چرا ؟!؟!…
بعد یورون گریجوی را به همراه سپاه بانک آهنین میبینیم که البته فیل به همراه ندارند و در ملاقاتی که بین سرسی و یورون گریجوی صورت میگیرد هم انگار سرسی مستقیم با طرفداران صحبت میکند و میگوید که خلاصه ببخشید نشد فیلهارو جور کنیم، بالاخره به هر دلیلی یا گرون قیمت بودن یا سخت شدن لحظههای اکشن در جنگها خبری از فیل در سپاه بانک آهنین نخواهد بود.
اینجا یورون گریجوی اعتراف میکند که چندتا از سربازان بانک آهنین را در میانه را کشته و به دریا انداخته که مشخص است فرمانده را عصبی کرده و این سکانس را به یاد داشته باشید چرا که احتمالا سرسی به وسیلهی همین فرمانده درس خوبی به یورون در آینده میدهد و این جملات بیهوده رد و بدل نشدند.
چند دقیقه بعد بالاخره یورون گریجوی هم به خواستهاش میرسد و با سرسی همخواب میشود ولی کاملا مشخص است که سرسی به یورون احتیاج دارد وگرنه هیچ دل خوشی از او ندارد و میتوان حدس زد که در ادامه سرسی چه بلایی سر گریجوی خواهد آورد.
دسیتار سرسی کلایبرن تیرکمانی که تیریون با استفاده از آن به تایوین لنیستر یعنی پدر سرسی، جیمی و تیریون را کشت به بران که با جیمی و تیریون رابطه خوبی هم داشت میدهد و از او میخواهد که هردوی آنها را در ازای مقدار زیادی طلا بکشد و شخصا شک دارم که بران همچین کاری را انجام دهد چون به نظر رابطهی او با جیمی و تیریون عمیقتر از همکار یا هم رزم بود ولی از بران که خودش را بردهی پول میداند هیچ چیز بعید نیست.
تئون گریجوی خواهرش را از دست یورون نجات میدهد و از او جدا میشود تئون برای کمک به جان اسنو به شمال میرود و یارا هم که ملکه برحق سرزمین آهنین است تصمیم میگیرد در نبود یورون به سرزمینهای آهنین برگردد و آنجا را پس بگیرد.
در سکانس بعدی شاهد اولین سواری جان اسنو بر روی اژدها هستیم و از سوی دیگر «گِندری» که یک آهنگر خبره است در حال مجهز کردن افراد با شیشهی اژدها برای جنگ با وایت واکرهاست اینجا یک تبر به «هاند» یا همان «سگ» میدهد و آریا هم از او درخواست سلاحی جدید دارد که نقاشیاش را به گندری میدهد و هردوی این سلاحها نقش مهمی در جنگ با وایت واکرها خواند داشت به خصوص سلاح آریا که یکی از محتملترین کاندیداها برای کشتن شاهِ شب است.
یکی از زیباترین سکانسهای این قسمت جایی بود که دنریس به سم گفت که پدرش و برادرش را با آتش اژدهاها سوزانده و سم که اول از دیدن «سر جوراه» خوشحال شده بود کاملا به هم ریخت و بعد از صحبت کردن با برن تصمیم گرفت که حقیقت را دربارهی پدر و مارد جان اسنو به جان بگوید جان فهمید که در اصل «اگون تارگارین» و وارث حقیقی هفت قلمرو است.
و اما راز آلودترین صحنهی قسمت اول به میخ کشیده شدن پسر جوانی که سانسا برای آوردن سربازان خاندانش فرستاد توسط شاهِ شب بود که قبلا هم افراد زیادی را کشته بود ولی همه را به سپاهش اضافه میکرد ولی اینبار پسر را با تعدادی دست قطع شده به یک شکل خاص به دیوار چسبانده بود و قطعا این شکل پیامی در برداشت تا به اینجا تنها تصوری که میتوان از این شکل داشت شباهت آن با پرچم خاندان تاریگارین است بعضیها ادعا کردند که شاید نشانه این است که شاه شب یک تارگارین قدیمی است که میخواهد جایگاهش را پس بگیرد ولی شخصا فکر میکنم این تئوری برای حقیقت داشتن زیادی آبکی است.
به نظر شما نقش روی دیوار چه معنای خاصی داشت ؟ و شاه شب چه رابطهای با تارگارینها میتواند داشته باشد؟
ارسال نظر