نگاهی به فیلم «نمور» ساخته داود بیدل؛
نمور، کوهی که موش زایید!
«نمور» جدیدترین ساخته «داود بیدل» فیلمی است که با محوریت خانوادهمدرن، اما تنیده در تاروپود تعصبات سنتی، در شهری از شمال کشور میکوشد باورها، گرایشهای فرهنگی و اجتماعی غلطی که در جوامع سنتی و مردسالار حاکم است را به چالش بکشد.
به گزارش خبرگزاری موج؛ مهدی قنبر، عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران در یادداشتی نوشت: «نمور» جدیدترین ساخته «داود بیدل» فیلمی است که با محوریت خانوادهمدرن، اما تنیده در تاروپود تعصبات سنتی، در شهری از شمال کشور میکوشد باورها، گرایشهای فرهنگی و اجتماعی غلطی که در جوامع سنتی و مردسالار حاکم است را به چالش بکشد. روابطی که محمل آن بهطور خاص نمیتواند به موقعیت جغرافیایی مطرحشده در فیلم ختم شود. موضوع مطرحشده فیلم در قالب ملودرامی اجتماعی، با اینکه تکراری است اگر از ساختار روایی بهتری برخوردار میبود میتوانست موفق شود. اما روایتهای مشتت و سردرگم از شخصیتهای قصه، نحوه ورود وخروج از داستان مخاطب را پس میزند. این ضعف داستان در کنار بازیهای ضعیف، باعث شده است که فیلم «نمور» اثری ناموفق درساختار، روایت ، قصهگویی و بازی باشد.
فیلم با اختلاف شدید برادر (داود) و خواهر (دلارام) آغاز میشود. قصه و روابط به شکل غلوآمیز خصمانه است؛ بهطوریکه این دو حتی حاضر نیستند یکدیگر را لحظهای تحمل کنند. این امر نخستین سؤال مخاطب را ایجاد میکند. روابط داود و دخترش (آرام) برای مخاطب سؤالبرانگیز است. اصرار به دور ماندن دلارام و آرام نیز بر این نگاه غیرمتعارف میافزاید. اینهمه تندی در شرایطی که دلارام همسرش را ازدستداده و شاید نیازمند ترحم بیشتری است مخاطب را سردرگم میکند. زمانی که موضوع پیوند مغز استخوان دخترش (آرام) برای عمهاش (دلارام) بهطور دستوپاشکسته و نامفهوم مطرح میشود نیز مخاطب درمییابدکه رابطهای ملموس و خونی این میان وجود دارد. دائم گرههای مختلف مطرح اما علت مخالفت داود گفته نمیشود. چنین سؤالات و اتفاقات پشت سرهم برای مخاطبان موضوع را پیچیدهتر میکند. این سؤالبرانگیز بودن خوب میبود اگر پاسخ درخوری در بخشهایی از موضوع به آن داده میشد.
این تعلیق در داستان خواهر و برادر، خواهر و فرزند برادر، روابط گنگ زناشویی داود و همسرش (سمیرا) درنهایت به لحاظ اجرا، بازی و روایت به تصنعیترین شکل جمع میشد. باید ابتدا اشاراتی به داستان خواهر و نامزد سابقش در خلال قصه میشد تا مخاطب زمان کوتاهی برای جهتگیری درباره آن داشته باشد و جایگاه نگاهش را در قصه بداند؛ اما پیش از آنکه مخاطب یکبهیک اتفاقات و وقایع حال و روایتهای گذشته را هضم کند موضوع بعدی مطرح میشود. مخاطب مرتب با بازیهای بد، روایتهای مختلف و دست پاشکسته و غیرقابلقبول بمباران میشود و درنهایت بمب اصلی داستان در پایان میترکد و کوه موش میزاید. مخاطب هم مبهوت از سردستی بودن این پایان، از آنهمه صغرا و کبرا چیدن برای هیچ درمیماند.
این اتفاق زمانی میافتد که نویسنده در خلق روابط شخصیتهایش اغراق میکند؛ بهطوریکه دائم جای قهرمان و ضدقهرمان عوض میشود و بعد ضدقهرمان سومی تجلی پیدا میکند و درنهایت وقتی عمیقتر به داستان نگاه میکنید میبینید ضدقهرمان گویا یک تفکر است و همه قربانی هستند. روابط داود با خواهرش دلارام چنان تند و بیرحمانه است که او گویی اقدامی شرمآور یا رابطهای نامشروع مرتکب شده و این گناهِ نابخشودهاش او را مستحق حقارت و مرگ کرده است. در چنین شرایطی برادرش بهناچار و فداکارانه منجی آبروی خاندان شده است. هر میزان داستان بهپیش میرود این سؤال در ذهن مخاطب بزرگتر میشود. این روابط خصمانه برادر با خواهر یا غیرطبیعی است یا بهواقع عمل خواهر ننگآور است که درنهایت مخاطب نیز او را نخواهد بخشید اما در کمال ناباوری در پایان او را بهیقین میرساند که این اقدام برادر از سوی سازندگان بهقصد گمراهی مخاطب بزرگنمایی شده است. این گرهافکنی تصنعی و ساختگی تا اواخر فیلم پیش میرود؛ اما همانقدر که به شکل تصنعی این مشکل و چالش خلق شده است به شکلی ضعیف و سادهلوحانهای جمع میشود. ولی این نمیتواند نتیجه معقولی برای آنهمه اغراق شخصیت ، قصه و بزرگنماییها باشد. درنهایت فیلم با یک بارش تند باران و یک نما از دعوایی ساختگی و پس از غوطهور شدن شخصیتها در گلولای به پایان می رسد؛ آن هم با یک بخشش ساختگی و بدون تعقل توسط دختر (آرام) و خواهر (دلارام) و برادر (داود) و با اعلام عفو عمومی داستان پایان مییابد. به این ترتیب کل فیلم و گرههای داستان در چند دقیقه با صحنه رقتبار در یک پایان خوش و غیرقابلپذیرش برای مخاطب باز میشود. اگر مشکل روابط خواهر با نامزد سابقش که گریخته آنقدر پیچیده نیست چگونه میتواند گزینه مناسبی برای چالش بزرگ و گره کور قصه «نمور» باشد؟ بیننده میاندیشد که اساساً این گره باآنهمه غلو و وارونه نشان داند باید پایانبندی کاملاً متفاوتی میداشت. از این رو می توان گفت ضعف بزرگ «نمور» فیلمنامه و تعلیقهای و شخصیتپردازیهای آن است.
دیگر ضعف بزرگ فیلم که شخصیتپردازی را نیز تحت تاثیر قرار داده است بازیهای بد آن است. بیشک بدترین بازی را «محمدرضا علیمردانی» ارائه داده است. داود شخصیت اصلی فیلم و حلقه وصل بقیه کاراکترهای داستان و بازیهای آنهاست. بازی غلوآمیز و تصنعی او بازیهای دیگر بازیگران را نیز تخریب کرده است. زمانی که بازیگری، بازی غلوآمیز را به نمایش میگذارد دیگر بازیگران هم در تعاملات و تبادلات حسی خود دچار مشکل شده و تحت تأثیر بازی بازیگر مقابل قرار میگیرند. این اغراق بازی، زمانی که در کنار اغراقها در روایت و شخصیتپردازی قرار میگیرد محصول نهایی ( فیلم نمور) بیشازحد گلدرشت و غیرقابلپذیرش میشود. پسازآنهمه المانها و روایتهای غلوآمیز زمانی شخصیت اصلی درنهایت به سادهلوحانهترین شکل متحول میشود پذیرفتنی نیست. بهاینترتیب نه آن هیمنه شخصیت بهتمامی پذیرفته و نه این شکسته شدن موردقبول واقع میشود.
ارسال نظر