سید نورخدا موسوی آسمانی شد؛
این سرگذشت شهید زنده لرستان بود
این گزارش، سرگذشت سیدنورخدا موسوی «شهید زنده لرستان» است که در مورخ ۱۷ اسفند ماه ۱۳۸۷ در درگیری با اشرار مسلح گروه تروریستی عبدالمالک ریگی معدوم در زاهدان، از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از آن تاریخ زندگی نباتی داشت تا اینکه سرانجام پس از ۱۰ سال جانبازی، در شامگاه ۱۵ آبان ۹۷ به یاران شهیدش پیوست.
خبرگزاری موج/امین ساکی- این گزارش، سرگذشت سید نورخدا موسوی «شهید زنده لرستان» است که ۱۷ اسفند ماه ۱۳۸۷ در درگیری با اشرار مسلح گروه تروریستی عبدالمالک ریگی معدوم «گروه جندالشیطان»، در منطقه عملیاتی پل شکسته لار - زاهدان، از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از آن تاریخ زندگی نباتی داشت تا اینکه سرانجام پس از ۱۰ سال جانبازی، در ۱۵ آبان ۹۷ به شهادت رسید و پیکرش در میان خیل حضور مردم و مسوولین، در گلزار شهدای خرمآباد، آرام گرفت.
نگارنده سعی دارد تا در این گزارش، سرنوشت شهید زنده لرستان و سه هزار و ششصد و پنجاه روز جانبازی او، ۱۰ سال پرستاری همسر و فرزندانش، عیادت روزانه مردم و مسئولین ایران اسلامی و سرانجام، شهادتش در شب رحلت رسول گرامی اسلام(ص)، را برای شما مخاطبان روایت کند. پس این سرگذشت شهید زنده لرستان است.
شهریور ۱۳۴۹: از تولد تا دانشگاه علوم انتظامی
شهریور ماه ۱۳۴۹ بود که در یک خانواده کارگری متولد شد. نامش را بی آنکه از عاقبت سرنوشت مطلع باشند نورخدا نهادند.
سیدنورخدا، نفس کشید، قد کشید و بزرگ شد تا در آستانهی جوانی، پس از اخذ مدرک دیپلم و شرکت در عملیات مرصاد، سرانجام با پایان خدمت وظیفه عمومی، وارد دانشگاه علوم انتظامی شود. بی تردید، ورود به دانشکده علوم انتظامی، فصل تازه ای از زندگی او را رقم زد تا یاد و نامش، در پیوندی استوار، تفسیری از نورِخدا باشد برای آنان که دل در گرو آب و خاک ایران اسلامی دارند.
مرداد ۱۳۶۷: شرکت در عملیات مرصاد و مقابله با گروهک منافقین
در هجدهمین تابستان زندگی، سیدنورخدا بارها تصمیم میگیرد تا برای شرکت در جبهه نبرد حق علیه باطل، وارد کارزار شود اما، درست در لحظهی اعزام، توسط اقوام نزدیک از اتوبوس حامل رزمندگان پیاده میشود، غافل از اینکه او مصداق "عِندَ رَبِّهِمْ یرزقونَ" است و نزدیکان از این مهم، غافل !
در نهایت، مرداد ۶۷، نورخدا برای مقابله با گروهک تروریستی منافقین در عملیات مرصاد حاضر میشود، فرماندهان تصمیم میگیرند تا از این بسیجی لرستانی به عنوان سقای رزمندگان استفاده کنند، که نورخدا، ناخواسته میپذیرد. در میان گرد و غبار حاصل از شلیک گلوله و خمپاره، آن زمان که سید قصد رساندن آذوقه به همرزمان را دارد، یک بسیجی دلاور از راه رسیده و بار او را برای حمل تا مقصد به دوش میکشد، ناگهان، خمپارهای منفجر و همرزم سید، در مقابل دیدگانش، اشهد نخوانده، به یاران شهید میپیوندد.
تیر 1376: فارغ التحصیلی از دانشگاه علوم انتظامی و اشتغال در کلانتری
تیرماه 1376، سید، از دانشگاه علوم انتظامی فارغ التحصیل، و با تصمیم فرماندهان، مامور میشود تا در کلانتری باقرشهر تهران انجام وظیفه کند. جابجایی ها تا آنجا پیش میرود که او، در اکثر کلانتریهای تهران بزرگ انجام وظیفه میکند. اما این پایان کار کسی که نامش نورِخداست کافی نیست. پس تقدیر، یک دهه "10 سال" او را در انتظار میگذارد تا شاید خدای بزرگ، نام و نشان این سرباز وطن را، درآمیخته کند.
10 سال بعد/ تیر 1386: تماس از فرماندهی، انتقال به سیستان و بلوچستان
تیر ماه 1386، یکی از فرماندهان ستادی، در تماسی تلفنی با سیدنورخدا، از انتقال وی به ستاد فرماندهی انتظامی استان سیستان و بلوچستان خبر میدهد.
در همین رابطه، کبری حافظی "همسر و پرستار شهید زنده لرستان"، به نگارنده میگوید: همکار سید در پایان مکالمه تلفنی، جملهای بر زبان آورد که لبخند سیدنورخدا، و البته نگرانی من را به همراه داشت، جمله کوتاه بود: "سید جان، پیشاپیش شهادتت مبارک" !.
چند ماه بعد/ از فرماندهی سید در یگان تکاوری زاهدان تا جانشینی یگان تکاوری لار
چند ماه پس از انتقال به سیستان و بلوچستان، سیدنورخدا بعد از طی یک دورهی سخت تکاوری، به عنوان فرمانده یگان تکاوری زاهدان و پس از آن جانشینی فرمانده یگان تکاوری لار منصوب میشود تا زندگی او، ابعاد تازهای به خود بگیرد.
تیر 1386 تا اسفند 1387/بیست ماه اضطراب خانواده، بیست ماه دفاع سیدنورخدا از مرزهای کشور
همسر سیدنورخدا، در گفتوگو با نگارنده، از یک سال و 8 ماه اضطراب و نگرانی سخن میگوید، از اینکه تقدیر چه برایشان رقم خواهد زد و آیا سیده زهرا 6 ساله و سید محمد 5 ساله، بار دیگر، آغوش گرم و دستان مردانهی پدر را لمس خواهند کرد ؟!. زندگی جاری و زمان از گلوی ساعتی شنی درگذر است، که سرانجام، روز واقعه فرامیرسد !.
اسفند 1387: پل شکسته، منطقه عملیاتی لار، زاهدان/ نورِخدا به ظاهر شهید، اما مجروح میشود
روایت سروان مهدی چِناشکی "همرزم سیدنورخدا"، از روز واقعه:
سروان چِناشکی میگوید: "در ارتفاعات منطقه لار، در حال تبادل آتش با نیروهای ریگی ملعون بودیم. شدت درگیری بالا بود و ما سعی داشتیم با کمترین تلفات، موجبات عقب نشینی و شکست نیروهای گروه تروریستی"جندالشیطان" را فراهم کنیم. من و سید و یکی از بچهها در صف اول بودیم، سید اشاره کرد که دونفر از اشرار را پشت یک تخته سنگ دیده، من اسلحه را مسلح کردم و روی رگبار گذاشتم، در حالت نشانه بودم که یکی از اشرار در تیررس قرار گرفت، بلافاصله شلیک کردم اما به یکباره، تیر تکتیرانداز دشمن به کتف راست من اصابت کرد. یک لحظه که به خود آمدم، دیدم سیدنورخدا هم تیر خورده و روی زمین افتاده، رد خون را که گرفتم، فهمیدم که تیر به سر سید اصابت کرده، آنجا بود که شهادتین را به نیابت از آقا سید به جا آوردم".
روایت سرباز همراه سیدنورخدا موسوی و راننده آمبولانس حامل پیکر مجروح او:
"من اهل مشهد هستم و سید اهل لرستان، چند روز قبل از مجروحیت، ایشان به عنوان فرمانده به من که آن روز سرباز بودم توصیه کرد تا با توکل به خدا و غلبه بر ترس، در راه حفاظت و حراست از مرزهای کشور تلاش کنم و من هم قول دادم که به این توصیه سید جامه عمل بپوشانم. روز حادثه، صدای سید، حرفهای چند روز پیشش و قول مردانهای که داده بودم در وجودم چنگ میزد. تصمیم گرفتم برای اثبات قول خود، زیر آتشبار دشمن، هر جور که شده آقا سید را با آمبولانس به بیمارستان منتقل کنم. آتش دشمن سنگین بود و ما برای اطلاع نیروهای خودی به منظور باز کردن مسیر، مجبور بودیم تا شلیک هوایی کنیم. خلاصه با هر زحمتی که بود به بیمارستان رسیدیم. خوشحالم که آقا سیدنورخدا موسوی زنده است. امیدوارم به قولی که دادم عمل کرده باشم. همین ! ".
روایت سرگرد حمید نجفی " فرمانده وقت یگان تکاوری لار":
سرگرد حمید نجفی " جانشین پایگاه هفتم پلیس مبارزه با مواد مخدر تهران و فرمانده وقت سیدنورخدا موسوی در یگان تکاوری لار" از رازی پرده برمیدارد که شاید شنیدن، روایت و خواندش در عصر امروز کمی عجیب به نظر برسد اما، کسانی که با او نشست و برخاست داشتهاند، میدانند و تایید میکنند که نجفی، انسان راستگویی است.
او در تشریح شب قبل و روز حادثه چنین میگوید: " شب قبل از درگیری با گروهک عبدالمالک ریگی ملعون، برگه مرخصی آقا سید که جانشین من بود را امضاء کرده بودم و بنا شد صبح فردا برود، ولی چون مهلت 30 روزه اقامتش تمام نشده بود، قبول نکرد. در نهایت هر چه اصرار کردم گفت باید سه روز دیگر بمانم تا مدت اقامت 30 روزهام تکمیل شود" ...
..."روز واقعه، حدود هشت نقطه در مرز را برای کمین در نظر گرفته بودیم و قاعدتاً هر صبح یگانهای کنار مرز را به عنوان کمین میفرستادیم که یک نقطه از این کمینها سر اکیپش ستوان یکم علی محمدی بود که او را به کمین اعزام کرده بودیم، اما وقتی میانه راه از مرکز اعلام کردند که برای بازدید میآیند، ما هم اعلام کردیم ستوان یکم محمدی که مسئول آموزش بود از کمین برگردد و یک نفر دیگر جایگزین شود. در این حین گویا سیدنورخدا تصمیم میگیرد به جایگزینی ستوان محمدی به کمین برود. پنج دقیقه از درگیری بچهها با گروهک ریگی نگذشته بود که به محل درگیری رسیدم و شاید دو یا سه دقیقه قبل از زخمی شدن سید نور خدا موسوی بود که با او احوالپرسی کردم و با گلایه به او گفتم چرا شما بدون اطلاع آمدید، باید میگفتید من یک نفر دیگر را جایگزین میکردم. خلاصه از تجهیزاتش پرسیدم که گفت فشنگ تمام کرده. یک خشاب به او دادم، 15 متر بیشتر از سید فاصله نگرفته بودم که یکی از بچهها که بهیار بود صدا زد آقا سید زخمی شد"...
..."سعی کردم سریع خود را به سید برسانم اما شرایط طوری بود که گروه اشرار روی تپه روبهروی ما مستقر شده بودند و با سلاح دوربیندار(سیمونوف) تیراندازی میکردند؛ دقیقاً میخواستم 20 متر آن طرفتر بروم اما در طول 15 متر شاید حدود 30 تیز از کنار من رد شد و چون خیلی دقیق میزدند وقتی پوتینم را نگه میداشتم بچهها میگفتند پاشنه پاهایت را روی زمین بخوابان تا پاهایت را نزنند"...
..."دست آخر به هر نحوی بود به کنار سید رسیدم و به بچهها گفتم شما رگبار ببندید تا مجروحها را به عقب ببریم، آخر غیر از سید که از یگان ما زخمی شده بود، دو تا از نیروهای سپاه و یک نفر هم از عملیات ویژه زاهدان زخمی شده بودند. موقعی که رسیدیم بالای سر سید، صورتش کاملاً خونی شده بود. تیری که به سرش اصابت کرده بود، دو زمانه بود. یعنی یکزمانی که شلیک شده بود عمل کرده و یکزمان هم موقع اصابت به سر چاشنی عمل کرده بود که با این اوضاع شدت تخریب خیلی زیاد بود. بهیار با یک چفیه سر سید را محکم بست تا برای رسیدن به بیمارستان به عقب برگردد؛ وضعیت سید طوری بود که حتی 10 درصد هم امید نداشتیم زنده بماند چون مقداری از مغزش روی زمین افتاده بود و گودی سرش مشخص بود. با این اوصاف، زنده ماندن سید یک معجزه است. تیر دوزمانه، خروج مقداری از مغز، شدت خونریزی، مدت زمان طولانی تا انتقال به بیمارستان، باور کنید انسان این موارد را که کنار هم میگذارد، جز دست الهی چیزی نمیبیند."
روایت سیده زهرا موسوی "فرزند شهید زنده لرستان"
سیده زهرا: زمان مجروحیت بابا، من 6 سال بیشتر نداشتم، اما حالا که با او درد دل میکنم، احساسم میگوید که او همه چیز را درک میکند. من اصلاً احساس نمیکنم که پدرم زندگی نباتی دارد چرا که او با خنده من میخندد و با اشک من دلگیر میشود. این را از طرز نگاهش و حرکت چشمانش میشود فهمید.
روایت سید محمد "فرزنده شهید زنده لرستان"
سید محمد: من زمان مجروحیت پدر 5 ساله بودم و از آن روز چیزی به یاد ندارم، اما ایشان با عمل خود، درس ایستادگی، رشادت و جوانمردی را به من و ما یاد داد که امیدوارم من و همه نوجوانان و جوانان ایران اسلامی، آن را سرمشق زندگی خود قرار دهیم.
روایت سردار اشتری فرمانده ناجا و سردار قنبری فرمانده وقت انتظامی لرستان پس از دیدار با سیدنورخدا
سردار اشتری "فرمانده ناجا": سیدنورخدا موسوی یک سند افتخار است. من امثال ایشان را که میبینم، هم شرمنده میشوم و هم احساس میکنم که باید بیشتر به جامعه خدمت کنم. بی شک خدمت من در مقابل خدمات ایشان بسیار ناچیز است. انشاء الله بتوانیم راه این عزیزان را ادامه دهیم.
سردار قنبری "فرمانده وقت انتظامی لرستان": آقا سید، برکتی است برای اسلام، کشور، نظام و استان لرستان. آقا سید میفهمد، انسان میتواند بنشیند و با او درد دل کند، او همه چیز را درک میکند، این را می توان از نگاهش فهمید.
روایت کبری حافظی از محل مجروحیت همسرش، پس از بازدید میدانی از منطقه عملیاتی لار/ اسفند 1394
"اسفند ماه 1394، من و سیده زهرا، پس از گذشت 7 سال از زمان مجروحیت آقا سیدنورخدا، به بهانه برگزاری یادواره 2000 شهید ناجا در استان سیستان و بلوچستان، به زاهدان سفر کردیم. طبق برنامه ریزی صورت گرفته، سیده زهرا که آن روز 13 ساله شده بود، در یادواره سخنرانی کرد. دلنوشتهی او مورد توجه حاضرین "شیعه و سنی" قرار گرفت تا جایی که اشک، تنها راه خالی کردن بغض بود".
حافظی ادامه میدهد:"پس از خاتمه یادواره، سردار حبیبی " فرمانده وقت مرزبانی ناجا در سیستان و بلوچستان " مقدمات عزیمت ما به منطقه را فراهم کرد. من و سیده زهرا، در معیت سردار بهرام نوروزی " فرمانده وقت انتظامی سیستان و بلوچستان و معاون وقت پلیس پیشگیری ناجا " و سردار حبیبی و چند افسر، درجه دار و سرباز، طی مسیر کردیم تا به نقطه صفر مرزی ایران و پاکستان رسیدیم، از خود بیخود شده بودم، به دنبال ردی از خون سید میگشتم که یکی از همراهان خواست تا بر احساسات خود غلبه کنم. با دیدن منطقه و شنیدن ماجرای مجروحیت آقاسید، غلبه بر احساسات کار دشواری بود، آنجا بود که بیریا و بدور از هرگونه تعارف، عمق مظلومیت حضرت زینب "س" را درک کردم، اینکه صبر و بردباری حضرت در ظهر عاشورا کجا و حال و روز منِ کمترین کجا، باید اعتراف کنم که آن روز و آن لحظه بود که ظهر عاشورا را با همهی وجود درک کردم" ...
..." در ادامه بازدید میدانی از منطقه، همرزم همسرم میگفت: خواست خدا بوده که سید به شانه راست بر زمین افتاده. آری، آن سرباز وطن راست میگفت، چون با دیدن منطقه متوجه شدم که اگر سید به سمت چپ، زمین میافتاد، بیشک در درّهی عمیقی که در یک قدمیاش بود سقوط میکرد و سرنوشت، به گونهای دیگر رقم میخورد"...
... " در آنجا دیدم که موقعیت شهادت هر یک از شهدا را به یادشان نامگذاری و نشانهگذاری کردهاند. کار خوبی به نظر رسید، از خدا خواستم که به حق خون به ناحق ریختهی شهدای عزیزمان، نام این سربازان وطن را با وجب به وجب این خاک مقدس، درآمیخته کند" ...
... " در راه بازگشت، خودرویی با چند سرنشین "اعضای یک خانواده" در مسیر مانده بود، از ما طلب بنزین کردند، سردار نوروزی توصیهی امنیتی کرد و گفت شاید تله باشد. سردار حبیبی گفت با رعایت نکات امنیتی می مانیم و به این خانواده کمک میکنیم. سرانجام ماندیم، و آن خانواده با دیدن آن همه مهر و انسانیت سرداران سرافراز میهن و سربازان جان بر کف وطن، دست به دعا برداشتند برای سلامتی و توفیق همه سبزجامگان نیروی انتظامی و خاکی پوشان مرزبانی جمهوری اسلامی ایران".
یکسال بعد/ سال 1395/ دیدار مردم و مسئولین با سیدنورخدا
سال 1395، عامّه مردم و اکثر مسئولین کشوری و لشکری، به دیدار سیدنورخدا موسوی آمدند. از پیرمردی که آرزو داشت تا سیدنورخدا را پیش از مرگ ببیند و آرزویش محقق شد و پس از آن چشم از جهان فروبست، تا وزیر کشور و وزیر بهداشت، از سردار اشتری "فرمانده ناجا" تا حاج محسن رضایی "دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام" و حتی رزمندگان و مدافعان حرم. اگر چه پیش از آن نیز بسیاری از مردم و مسئولین به دیدار این نورِخدا آمده بودند اما، سال 95 را میتوان، فصلی نو در معرفی راه سیدنورخدا موسوی دانست.
سال 1395/ ترویج فرهنگ ایثار و شهادت توسط عاشقان سیدنورخدا
از خیرمقدم سیده زهرا در فرودگاه خرمآباد به رئیس جمهور در سال 1393، تا سخنرانیهای روشنگرانهی او و مادرش در جلسات مختلف به منظور تنویر افکار عموم مردم و آشنایی هرچه بیشتر نسل جوان با فرهنگ ایثار و شهادت، و از فعالیت گسترده در فضای مجازی، تا شرکت در برنامههای متعدد رادیویی و تلویزیونی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، همه و همه را میتوان در راستای معرفی و اشاعه فرهنگ ایثار و شهادت برشمرد. این اقدامات باعث شد تا خیل مشتاقان مکتب حسینی سیدنورخدا موسوی، اعتقاد او که همانا گسترش فرهنگ ایثار و شهادت بود را در ایران و برخی کشورهای جهان ترویج کنند.
دیماه 1395/ کبری حافظی، نماد هشت سال پرستاری و یک عمر عاشقی
در این میان، فارغ از درس جانبازی سیدنورخدا موسوی، نقش شیرزنی از دیار لرستان مغفول مانده است. نقش زنی که هم معشوقه است و هم پرستار، زنی که درس عاشقی و دلدادگی را به شیوهای زهرایی "س" و زینبی "س"، به همهی زنان عالم آموخته است.
"کبری حافظی" کسی است که نبض به نبض سیدنورخدا شب را به صبح و فلق را به شفق میرساند. پس تردیدی نیست که اجر او نزد خدا محفوظ و نزد جده سادات پابرجاست.
در همین رابطه، دکتر تَروَند "رئیس سازمان انتقال خون لرستان" و دکتر عباسزاده "فوق تخصص جراحی" در دیدار جمعی از پزشکان متخصص و فوق تخصص لرستان با سیدنورخدا موسوی چنین گفتند:
دکتر تروند: در این دیدار، همکاران متخصص و فوق تخصص عفونی، گوارش و جراحی حضور دارند و سید بزرگوار را معاینه کردند، باید عرض کنم که 8 سال نگهداری و مراقبت از یک جانباز در منزل، آن هم به مدد تجهیزات " آی.سی.یو" و بدون بروز علائم "بِدسور- زخم بستر"، بیشتر به معجزه شبیه است.
دکتر عباسزاده: در معاینهای که از سیدنورخدا موسوی داشتم، جز توکل به خدا و عشق، چیزی ندیدم. نمیشود 8 سال روی تخت خوابید و زخم بستر نگرفت، بیشک لطف خدای بزرگ و تلاش عاشقانه و شبانهروزی همسر مکرمه این جانباز سرافراز بوده که ما شاهد این اتفاق مبارک هستیم.
تیر ماه 1395/سیدنورخدا موسوی و کبری حافظی مورد تفقّد رهبر معظّم انقلاب قرار میگیرند
14 تیر 1395، مسئول معاونت ارتباطات مردمی دفتر مقام معظّم رهبری، ضمن ارسال یک جلد قرآن کریم با امضاء معظّمله و پیام ایشان خطاب به خانم کبری حافظی، در نامهای چنین مینویسد:
بسمه تعالی
سرکار خانم کبری حافظی
سلام علیکم؛
یک جلد کتاب ارسالی شما به محضر رهبر معظّم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله العظمی خامنهای (مد ظله العالی) واصل گردید.
ضمن تشکر از تلاش ارزشمندتان، فرمایشی از معظّمله به شرح ذیل و یک جلد قرآن کریم به رسم یادبود به پیوست اهداء میگردد.
"درود بر عزیزانی که با درخششهای خود، این فصل از تاریخ کشور را درخشان کردند و با فداکاری شجاعانه خود، خون تازه در رگ این ملت و این کشور دواندند".
سلامتی، صبر، اجر و سرافرازی شما را از درگاه ایزد منّان مسئلت میکنیم.
سید علی مقدم
آبان 97/ حال عمومی سید نورخدا، وخیم است
چند روز پیش بود که خانواده سید نورخدا موسوی از وخامت حال او خبر دادند. رسانهها به سرعت این خبر را منتشر کردند و چند تیم پزشکی برای درمان او وارد عمل شدند.
15 آبان/ دکتر ناظر: یک عفونت ویروسی عامل وخامت حال شهید زنده لرستان است
دکتر محمدرضا ناظر سرپرست تیم پزشکی سید نورخدا موسوی به خبرنگار موج میگوید که یک عفونت ویروسی سبب وخامت حال شهید زنده لرستان است اما، جای نگرانی نیست و وضعیت او رو به بهبودی است.
شامگاه 15 آبان 97/ وعده سیدنورخدا، با خدا
شامگاه 15 آبان 97 است و چند ساعت پس از اعلام نظر کادر درمانی است که خبری، فضای حقیقی و مجازی کشور و لرستان را تحت تاثیر قرار میدهد. خبر کوتاه است، «سید نورخدا، به خدا پیوست».
انتشار خبر شهادت سید نورخدا موسوی در نیمه شب، خیل جمعیت را به منزل او میکشاند
پاسی از شب گذشته که انبوهی از جمعیت، درب منزل شهید زنده لرستان تجمع میکنند. بغض و اشک و آه، تنها حس مشترک حاضرین است. زنها به رسم مردم لرستان شیون میکنند، مردها اما بیمجال اندیشه به غرور لریاتی، در سکوت اشک میریزند، آمبولانس سررسیده و پیکر سید نورخدا به سردخانه آرامستان صالحین خرمآباد منتقل میشود.
یک روز بعد/خبر در شهر میپیچد
16 آبان است، بیآنکه عزای عمومی اعلام شده باشد، شهر غرق در ماتم است. کاربران مجازی نیز صفحات خود را به تصویر سیدنورخدا موسوی مزین کردهاند، حس عجیبی است، گویی دهه 60 با ظاهری امروزی است و نورخدا نخستین شهید لرستان است. واکنش زن و مرد و پیر و جوان و محجبه و بیحجاب و مسوول و غیرمسوول و همه و همه مثبت است، حرف همه یکی است اما هر یک به ظن خود یار سید شدهاند. آنجاست که ترجمان «شهیدان زندهاند» معنا پیدا میکند تا بدانم و بدانیم که نورخدا موسوی همان «شهید زنده لرستان» باقی خواهد ماند.
17 آبان 97/ تشییع پیکر شهید زنده لرستان
پیکر شهید سیدنورخدا موسوی با حضور چشمگیر مردم و مسوولین کشوری و لشکری در خرمآباد در حال تشییع است، مشاهدات عینی نگارنده حکایت از استقبال کمنظیر مردم از یک آئین تشییع و تدفین دارد. مارش نظامی طنینانداز میشود و پیکر شهید وارد ستاد فرماندهی انتظامی لرستان میشود.
نماز میت شهید، توسط نماینده ولی فقیه در لرستان اقامه میشود
مردان و زنان لرستان برای اقامه نماز میت صف کشیدهاند، آیت الله سید احمد میرعمادی نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه خرمآباد به محراب میرود تا تمام کرده باشد رسم مسلمانی را.
نماز که تمام میشود همه گرد پیکر شهید زنده لرستان جمع میشوند، پیام تسلیت سران و مسوولین کشوری و لشکری قرائت میشود. همه عزادار کوچ ابدی سیدنورخدا هستند اما خوشحالند از اینکه او نمرده، بلکه شهید شده است.
فصل الخطاب/رهبر انقلاب، شهادت سید نورخدا را تبریک و تسلیت گفتند
سردار حسین اشتری فرمانده ناجا در حال سخنرانی است که پیام تسلیت شفاهی فرماندهی کل قوا حضرت آیت الله خامنهای را قرائت میکند. پیام کوتاه، اما گویا است.
اشتری اعلام میکند که در تماس تلفنی دفتر مقام معظم رهبری، اعلام شد که رهبر انقلاب فرمودهاند «در مراسم، سلام ما را به مردم لرستان و خانواده شهید برسانید و از قول ما شهادت ایشان را تبریک و تسلیت بگویید.».
روایتی مستند، قضاوت با مردم
باری، این گزارش از یکسو روایتگر بخشی از ایثار و مجاهدت، وطنپرستی، ایمان و اعتقاد، پایداری و پرستاری، و در نهایت، عشق و دلدادگی جانبازان و شهدای کشور و خانواده آنان بود، و از سوی دیگر، عبرتی برای آنان که شمشیر عداوت کشیدهاند بر آرامش، آسایش و امنیت مردم ایران اسلامی.
در این میان اما، بر عامّهی مردم، خاصّه نسل جوان و آیندهساز کشور است که با بصیرت همیشگی، ابعاد این حادثه و حوادث مشابه را با نگاهی عمیق واکاوی کند. اینکه در نهایت، چه کسی محکوم زورِ خدا شد و چه کسی محکوم نورِخدا !.
بیشک، تاریخ از سرگذشت و سرنوشت سیدنورخدا موسویها و عبدالمالک ریگیها بیشتر خواهد نوشت.
گزارش:
امین ساکی
ارسال نظر