آزادی یعنی در اسارت بیگانه نبودن؛
پدرانمان خرمشهر را آزاد کردند و ما قدس را
پدرانمان خرمشهر را آزاد کردند و ما قدس را آزاد خواهیم کرد
معصومه پاداش ستوده- خبرگزاری موج؛ پدرانمان خرمشهر را آزاد کردند و ما قدس را آزاد خواهیم کرد.
بزرگداشت وقایع تاریخی تنها در صورتی ارزشمندند که بستر برداشت ها و عبرت های حکیمانه، برای بهرهمند شدن در مسیر پیش رو باشد.
یادآوری آزادی خرمشهر از این منظر میتواند آینده ساز باشد چرا که این روزها را باید برای عاشقانه زیستن و عاشقانه اندیشیدن سرمشق قرار داد.
ما کوکی آدمیان بیهوده ای شدیم که نه به معنی واقعی عاشق خودمانیم، نه عاشق دست های زحمتکش مادرانمان و استادانمان و نه عاشق وطن!
ما بی اعتبار و بی هویت شدیم.پرت شدیم، رها به حال خود رها به کرختی و افسردگی و بی هدف!
نه سنگرداران خوبی هستیم و نه جنگجو نه اهل تعقلیم و مطالعه و نه اهل دل و ساده، الهی در مسیر حق...
و اما خونین شهر! شهری که درآمد و شد کهکشانی از ستاره های خون آلود، پیروزی را معنا کرد و استقامت را تفسیر و هنوز هم میل بودن دارد!
خرمشهر دشنه ای است به قلب استکبار تا هنوز و هنوز و همیشه تاریخ!
بله، چهل سال گذشت؛ چهل سال از خلق حماسهای که به ۲۰ ماه اشغال خرمشهر پایان داد و بهت و حیرت همه را برانگیخت.
خرمشهر در اشغال بعثی ها بود و اگر شجاعت و از جان گذشتگی و دلاوری های جوانان عزیزمان البته با دست های خالی نبود امروز بعد از گذشت چهل سال برای رفتن به خرمشهر باید از دشمن بعثی اجازه می پرسیدیم.
«آهنگ ممد نبودی ببینی ... کویتی پور» رابارگیری می کنم؛ هربار که آن را گوش می دهم؛ بر می گردم به دوران کودکی ام یاد آن روزها...که مادرم به شیشه ها چسب می زد تا اگر شهر زیر بمباران دشمن رفت شیشه ها بر سرمان نریزند.
صدای آژیر خطر که هربار از رادیو پخش می شد و باید برق ها را خاموش می کردیم و دار و ندار خود را رها، تا در جای امنی پناه بگیریم.
حالا در زمان حاضر دیگر خبری از هواپیماهای دشمن و آژیر خطر نیست. دشمن شیوه مبارزه اش را تغییر داده و در روبروی مان دیده نمی شود...
یادم هست؛ بعد از عید ۱۳۶۱ امام رحمت الله علیه دستور اکید دادند تا رزمندگان اسلام، خرمشهر را از رژیم بعث عراق باز پس بگیرند. به گفته مادرم خوب یادم هست که از گیلان فقط یک هزار جوان رزمنده عازم شدند تا در این نبرد سخت به دیگر همرزمانشان کمک کنند.
بچه های بامرام و بامعرفتی که دیگر انگار قرعه به نامشان افتاده بود و قالب تن برایشان تنگ شده بود و باید آسمانی می شدند.
پدران و برادرانمان رفتند تا یک وجب خاکشان نرود، رفتند و ۲۶۰ نفرشان از گیلانمان شهید شدند.
بعد از روزها نبرد سخت و نفسگیر زیباترین شاهکار حماسی برای بازپسگیری یک شهر از وطن عزیزمان بادست خالی اما پر از غیرت و تعصب و شجاعت جوانان خونین کفن رقم خورد.
زمزمه هایی می شنیدیم؛ بزرگترها می گفتند خرمشهر مثل صحرای کربلا شده بود و اگر ان نخل ها به زبان بیایند شهادت خواهند داد که جنگ تن به تن، خانه به خانه، کوچه به کوچه بود و همه جا خون و خون....و سر انجام اتفاق خوب رقم خورد.
از رادیو صدای گوینده را شنیدیم که گفت:«شنوندگان عزیز توجه فرمایید؛ امت شهید پرور ایران توجه فرمایید؛ تا لحظاتی دیگر خبر بسیار مهمی از جبهه های نبرد حق علیه باطل به اطلاع شما خواهد رسید، شنوندگان عزیز خرمشهر، شهر خون، ازاد شد و بعد این بانگ الله اکبر بود که در همه جای ایران عزیز طنین انداز شد.
خرمشهر را خدا آزاد کرد.
ارسال نظر