مرثیهای بر مصیبت!
، هنوز رخت عزای سانچی بر تن است و پیکرهایی چند از آبهای دور به خاک میهن نرسیده که میخوانی و میبینی کودکانی دلبند در نزدیکی صدها فضای سرپوشیده عمومی و در دسترس کرمانشاهان! که می تواند جانپناهشان باشد از سوز سرما و نه بیمسئولیتی! جان باختهاند و البته میدانی که زمستان مقصر است!
هنوز در سوگ آن مرگها نشستهای، سقوط هواپیمایی با چندده هموطن، بر دامنه کوه برخورد کرده و ناپدید میشود! و این بار نیز دنا میتواند این تقصیر را بر گردن بگیرد و مه صبحگاهی!
قطاری با قطار دیگر در حوالی ایستگاه هفت خوان برخورد میکند و دهها سوگ! پلاسکو با بخشی از خاطرات اهالی تهران فرو می ریزد و دهها سوگ! معدن زغال سنگ یورت منفجر میشود و باز هم دهها سوگ!
یک اتوبوس در محور گدوک واژگون می شود و اتوبوسی دیگر و اتوبوسی دیگر! مرگهای پیاپی جمعی و فردی! سوانح پرشمار جادهای، ریلی، هوایی، دریایی!
و زمینلرزه هم فراموش نمیکند که سهم خود از این را عزا بردارد و سهمگین میآید برای بردن هزاران تن!... رودبار، قاینات، بم، ورزقان، کرمانشاهان! و خود نیز یاریاش میرسانیم به وجدانهای سُست مان در ساخت خانههایی بیبنیاد!
سیل نیز هرازگاهی میبرتمان! و خشکسالی که در کار مرگی است تدریجی!
ریزگردها، آلودگی هوا و... بر این خوان مرگ نشسته و سهم خود را میبرند از این سفره پهن و هماره! و نشسته ایم به نظاره!
انگار در مرگ خودکفا شدهایم....
ارسال نظر