اشعار شهریار / اشعار ترکی شهریار
گزیده بهترین اشعار ترکی شهریار / اشعار ترکی شهریار با ترجمه فارسی
در ادامه مجموعه ای از اشعار ترکی شهریار با ترجمه فارسی را بخوانید. اشعار ترکی شهریار بسیار زیبا و دلنشین است.
اشعار ترکی شهریار
در ادامه مجموعه ای از اشعار ترکی شهریار با ترجمه فارسی را بخوانید. اشعار ترکی شهریار بسیار زیبا و دلنشین است.
من بو باغا گلمیشم
یاغا یاغا گلمیشم
گتیرمیشم دردیمی
آغلاماغا گلمیشم
ترجمه فارسی:
من به این باغ آمده ام
گریه کنان آمده ام
دردم رو آورده ام
برای گریه کردن آمده ام
***
گؤیرچینلر دسته قالخیب، اوچاللار
گوْن ساچاندا، قیزیل پرده آچاللار
قیزیل پرده آچیب، ییغیب، قاچاللار
گوْن اوجالیب، آرتارداغین جلالى
طبیعتین جوانلانار جمالى
ترجمه فارسی:
پرواز دسته دسته زیبا کبوتران
گویى گشاده پرده زرّین در آسمان
در نور، باز و بسته شود پرده هر زمان
در اوج آفتاب نگر بر جلال کوه
زیبا شود جمال طبیعت در آن شکوه
***
بیر یوواسیز قوشا دونسم
گوزدن آخان یاشا دونسم
انتظاردان داشا دونسم
یاددان چیخاتمارام سنی
ترجمه فارسی:
اگر به یک پرنده بی لانه تبدیل شوم
اگر به اشکی جاری شده از چشم تبدیل شوم
اگر از انتظار به سنگ تبدیل شوم
هیچگاه تو را از یاد نخواهم برد
***
صبح اولدی هر طرفدن اوجالدی اذان سسی
گـــویا گلیــــر ملائـکه لــــردن قــــرآن سسی
بیر سس تاپانمیـــرام اونا بنزه ر، قویون دئییم:
بنزه ر بونا اگـر ائشیدیلسیدی جـــان سسی
سانکی اوشاقلیقیم کیمی ننیمده یاتمیشام
لای لای دئییر منه آنامیـــن مهربـــان سسی
سـانکی سفرده یم اویادیــرلار کی دور چاتاخ
زنگ شتر چالیر، کئچه رک کـــاروان سسی
سانکی چوبان یاییب قوزونی داغدا نی چالیر
رؤیا دوغـــور قوزی قولاغیندا چوبـــان سسی
جسمیم قوجالسادا هله عشقیم قوجالمیوب
جینگیلده ییـر هله قولاغیمدا جـــوان سسی
سانکی زمان گوله شدی منی گوپسدی یئره
شعریم یازیم اولوب ییخیلان پهلـــوان سسی
آخیر زماندی بیر قولاق آس عرشی تیتره دیـر
ملت لرین هــارای، مددی، الامـــان سسی
انسان خـزانی دیر تؤکولور جـان خزه ل کیمی
سازتک خزه ل یاغاندا سیزیلدار خزان سسی
ترجمه فارسی:
صبح شد و از هر سمت، صدای اذان بلند شد
گویا که از فرشتگان، صدای قرآن میآید
صدایی مثل آن نمییابم، بگذارید بگویم که
اگر صدای جان شنیده میشد، به آن شبیه بود
گویا بسان دوران کودکیام که در گاهواره آرمیدهام
صدای مهربان مادرم برایم لالایی میگوید
یا اینکه در سفر هستم و بیدارم میکنند که برخیز تا به مقصد برسیم
زنگ شتر نواخته میشود که کاروان دارد عبور میکند
یا اینکه چوپان، گوسفندان را پراکنده است و در کوه نی میزند
و این صدای چوپان در گوش گوسفندان رویا میآفریند
اگر جسمم هم پیر شده باشد، هنوز عشقم پیر نشده است
و در گوشم هنوز صدای جوانی طنین انداز است
یا اینکه زمان با من کشتی گرفته و مرا به زمین کوبیده است
و شعر و نوشتههایم همانند صدای پهلوان به زمین خورده است
آخرالزّمان شده و گوش فرا دهید که
فریاد کمکخواهی مردم، عرش را به لرزه درمیآورد
پاییز انسانی است و جان ها همانند برگ پاییزی به زمین میریزند
برگهای پاییزی وقتی میریزند، پاییز همانند ساز، ناله سر میدهد
***
نه ظریف بیر گلیــــــن عزیزه سنی
منه لایق تــــــــاری یــــاراتمیشدی
بیر ظریف روحه بیر ظریف جسمی
ازدواج قدرتیـــــــــله قـــــاتمیشدی
عشقیمین بولبولی سنی دوتموش
هرنه دونیـاده گول وار، آتمیشدی
سانکی دوستاق ایکن من آزاددیم
ائله عشقون منی یاهـــاتمیشدی
سؤیدوگیم سانکی هم نفس اولالی
قفسیمدن منی چیخـــارتمیشدی
جنّت ائتمیــش منیم جهنّمی می
یانماسین یاخماسین آزاتمیشدی
قــــاراگون قارقاسی قونـاندا منیم
آغ گونوم وارســـادا قــاراتمیشدی
آدی بـــــاتمیش اجل گلنده بیـــزه
من آییم چیخدی گونده باتمیشدی
ترجمه فارسی:
عزیزه! خداوند تو را یک عروس ظریف
که لایق من بود خلق کرده بود
و ازدواج یک روح ظریف را با قدرت
به یک جسم ظریف پیوند داده بود
بلبل عشقم هر چه گل در دنیا بود را
رها کرده بود و تنها تو را انتخاب کرده بود
عشقت بقدری مرا بیخود کرده بود که
گویا من از زندان در حال رها شدن بودم
گویا آنکه او را دوست داشتم با من
هم نفس شده و از قفسم خارج کرده بود
و دوزخ مرا مبدّل به بهشت نموده
و آتش و سوزاندنش را کاسته بود
کلاغ سیاه بختی من وقتی به پرواز درآمد،
اگر روز سپیدی هم داشتم آنرا سیاه کرده بود
مرگ که اسمش محو شود وقتی به منزل ما پا گذارد،
ماه من درآمده و خورشید هم غروب کرده بود
***
اوغول بو دنیادا چوخ آرزولار وار
انتظار آرزوسون چکنلردن اول
تیغ دن ایتی توکدن باریک یولی وار
پل صراطدن گئچنلردن اول
ائل ایچینده پاک تانیتدیر آدیوی
ایشمه شراب بیلمه اونون دادینی
ساخلییاندا ساقی الده جامینی
او آب کوثردن ایچنلردن اول
ترجمه فارسی:
پسرم تو این دنیا آرزوهای زیادی وجود داره،
تو از کسانی باش که انتظار می کشند
پل صراط راهش از مو باریک و از تیغ برنده تر است
از کسانی باش که از این راه عبور می کنند
در میان قوم و خویش ات چنان رفتار کن
که همه تو را پاک بشناسند شراب نخور و مزه ی آن را ندان
وقتی که ساقی کوثر جام آب را در دستانش گرفته
و به خوبان می ده، تو هم از آن آب بخور
***
دیلیمین اوستو یارا
آلتی قان، اوستو یارا
دیلیم سنی کسه رم
نه دئدین ، کوسدی ، یارا؟
ترجمه فارسی:
روی زبانم زخمی هست
و زیرش پر از خون
ای زبانم ،تو رو خواهم برید
به یار چی گفتی که یار قهر کرد و رفت
***
یار گونومی گؤی اسگییه توتدو کی دور منی بوشا
جوتچو گؤروبسه ن اؤکوزه اؤکوز قویوب بیزوو قوشا ؟
سن اللینی کئچیب یاشین ، من بیر اوتوز یاشیندا قیز
سؤیله گؤروم اوتوز یاشین نه نیسبتی اللی یاشا ؟
سن یئره قویدون باشیوی من باشیما نه داش سالیم ؟
بلکه من آرتیق یاشادیم نئیله مه لی ؟ دئدیم یاشا
بیرده بلالی باش نچون یانینا سوپورگه باغلاسین؟
بؤرکو باشا قویان گرک بؤرکونه ده بیر یاراشا
بیرده کبین کسیلمه میش سن منه بیر سؤز دئمه دین
یوخسا جهازیمدا گرک گلئیدی بیر حوققا ماشا
دئدیم : قضا گلیب تاپیب ، بیر ایشیدی اولوب کئچیب
قوربانام اول آلا گؤزه ، حئیرانان اول قلم قاشا
منکی اؤزومده بیر گوناه گؤرمه ییرم ، چاره ندیر ؟
پیس بشرین قایداسی دیر ، یاخشی نی گؤرسه دولاشا
دوستا مروت ائتمه لی دوشمه نیله کئچینمه لی
قایدا بودیر ، حئیف دئگیل بشر یولون آشیب چاشا ؟
من ده سنین دای اوغلونام سن ده منیم بی بیم قیزی
گؤنول باخیرسا گونه شه ، گؤزده گرک بیر قاماشا
ایندی بیزیم مارال کیمی ، اوچ بالامیز واردی ، گرک
آتا – آنا ساواشسادا ، بونلارا خاطیر باریشا
هر کیشی یه عیالی دا ، اؤز جانی تک هؤروکلنیب
هدیه ده اولماز ائله سین عیالی قارداش قارداشا
بو دونیا بیر یول کیمی دیر ، بیز آخرت مسافیری
کجاوه ده هاماش گرک اؤز هاماشینان یاناشا
آخیرتی اولانلارین ، دونیاسی غم سیز اولمویوب
سئل دی گله ر آخار کئچر ، آمما گرک آشیب – داشا
مثل دی : « یئر کی برک اولور ، اؤکوز اؤکوزدن اینجییور »
هی دارتیلیر ایپین قیرا ، یولداشیلا بیر ساواشا
بیزیم ده روزیگاریمیز یامان دی ، بیزده عیب یوخ
بلکه وظیفه دیر بشر قونشولاریلان قونوشا
حق حیات یوخ داها بیزلره ، چوخ بؤیوک باشی
زندانیمیزدا حققیمیز ، بیر باجا تاپساق ، تاماشا
آمما اونون شماتتی آللاها خوش گلمیوبن
گئتدی منیم حیاتیمی ووردی داشا چیخدی باشا
ترجمه فارسی:
یار (همسرم) روزگارم را سیاه کرده و می گوید:« بلند شو و طلاقم بده!
هیچ دیده ای که از آمیزش دو گاو نر، گوساله ای زاده شود؟!
سن تو از پنجاه سال گذشته و من دختری سی ساله ام!
بگو ببینم که پنجاه سال و سی سال چه تناسبی با هم دارند؟
تو اگر سرت را روی خاک بگذاری و بمیری، من چه خاکی بر سرم بریزم؟!
شاید من عمر بیشتری کردم! آن وقت چه کنم؟! من (شهریار) هم به او گفتم که حق با توست!
همسرم ادامه داد چنین سر پر بلایی چرا دیگر باید جارو هم به دمش ببندد(و بدبختی هایش را افزونتر کند)؟
کسی که کلاهی بر سرش می گذارد، باید به آن کلاه بیارزد!
تو قبل از بله برون (درباره اعتیادت) چیزی به من نگفته بودی!
و گرنه در میان جهیزیه ام، بافور و منقل هم می آوردم!
من (شهریار) در پاسخش گفتم: سرنوشت اینگونه شده و کاری است که شده و همه چیز تمام شده!
من به فدای آن چشمان زیبا و ابروهای کمانی تو!!
من که در خود گناهی نمی بینم! چاره چیست؟
قاعده آدم بد این است که اگر آدم خوبی پیدا کرد خود را به او بچسباند و اذیتش کند!
قاعده این است که باید با دوست مروت کرد و با دشمن مدارا نمود.
پس حیف نیست که بشر از راه خود منحرف شده و طغیان کند؟
من پسر دایی تو هستم و تو هم دختر عمه منی. (پس باید با هم هماهنگ تر باشیم)
مثل اینکه اگر به خورشید خیره شوی، چشمانت به ناچار باید عکس العمل مناسب نشان دهد.
اکنون ما سه فرزند زیبا داریم و پدر و مادر به خاطر فرزندانشان هم که شده
باید با هم آشتی کنند و دعوا را فیصله دهند.
هر زنی مثل روح وجان به شوهرش گره خورده است.
هیچ برادری نمی تواند همسرش را به برادرش هدیه دهد!
این دنیا همانند یک جاده است و ما مسافر آخرتیم.
دو همسفر باید در یک کجاوه همدیگر را تحمل کنند و در طول مسیر با هم سازگار باشند.
کسانی که در آخرت، عاقبت خوبی خواهند داشت، در این دنیا نمی شود هیچ غم و اندوهی را تحمل نکنند.
قضیه همانند سیلی است که می آید و می رود، ولی در مسیرش فراز و نشیب های فراوانی را طی می کند.
ضرب المثلی داریم که می گوید: اگر زمین کشاورزی سفت باشد، گاو نر از گاو نر دیگر آزرده شده
و تلاش می کند که طنابش را پاره کرده و با آن گاو همراهش درگیر شود!
ما هم همانند این دو گاو، روزگارمان بد است و خودمان عیبی نداریم.
بلکه ما موظفیم که با همسایگان خود سازگاری پیشه کنیم.
ما در این زمانه حتی حق حیات هم نداریم.
تنها حقی که در این زندان به ما داده اند این است از روزنه زندان، دنیا را تماشا کنیم!
ولی خدا را خوش نمی آید که همسرم مرا اینگونه شماتت کند و زخم زبان بزند که چرا من از تو سنم اینقدر کمتر است!
او با رفتنش و مرگ زود هنگامش، شیشه عمر مرا هم به سنگ بست.
ارسال نظر