پژند سلیمانی در گفتگو با خبرگزاری موج:
فمنیست نیستم چون به برابری جنسیتی اعتقاد دارم/اگر با مردم زندگی کنیم همیشه سوژه ای برای خلق داستان داریم
نویسنده کتاب شاید برگردم از روند نگارش این اثرش، نحوه برخورد اروپائی ها با آثار قبلی اش، نگاهش به فمنیسم و تاثیر پذیری اش از جامعه سخن گفت.
به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری موج، چندی است که رمان «شاید برگردم» اثر پژند سلیمانی از سوی انتشارات سیب سرخ روانه بازار شده است. نویسنده ای که دومین مجموعه داستانش نه در ایران بلکه در قلب اروپا منتشر شده و با استقبال هم روبرو بوده است و جدای از اینکه دستی بر قلم دارد، فعالیتهای جدی و حرفه ای در عرصه های مختلفی از هنر نمایش را هم از نمایشنامه نویسی و بازیگری گرفته تا انتشار یک فصلنامه تخصصی در حوزه تئاتر و سینما با عنوان «پیام چارسو» در کارنامه خود دارد.
بر همین اساس با این نویسنده دهه شصتی به گفتگو نشستیم که مشروحش را در ادامه می خوانید:
لطفا کمی از پیشینه فعالیت خود بفرمائید و توضیح دهید که چگونه سر از عرصه نویسندگی در آوردید.
من از تئاتر شروع کردم، بازیگری تئاتر. شاگرد استاد سمندریان بودم و بعد در پاریس و برلین دورههای تئاتری دیدم. رشته تحصیلی ام البته سرشار از نوشتن ها بود. مترجمی زبان انگلیسی و کارشناسی ارشد زبان شناسی که بسیار به نوشتنم و تحلیل نوشته ها و داستان ها کمک کرد. شاید اولین باری که تصمیم به نوشتن گرفتم سال ۹۰ بود که نمایشنامهای نوشتم که اتفاقا یک جایزه برد. بعد از چند سال این نوشتنها هدف پیدا کرد. قالب داستانی، شد دغدغه من و الان چند سالی است که به طور متمرکز فقط داستان می نویسم. کتاب «همیشه با شکر» که به آلمانی منتشر شد، در مدت کوتاهی به چاپ دوم رسید.
شاید همین ها سبب ثبات قدم و اطمینان بیشترم در راه نوشتن داستان شد.
بفرمائید که این کتاب چندمین اثر شما است و آثار قبلیتان در چه حوزه هایی بوده؟
شعرهایی که باید (مجموعه شعر، انتشارات بوتیمار )، سه قطعهی سرسامگرفته (نمایشنامه، انتشارات شهاب ثاقب )، بیتن (مجموعه داستان، انتشارات افراز )، همیشه با شکر (داستان بلند، انتشارات آلمانی بلبل، برلین) آثار منتشر شده من تا کنون است و کتابهای مُضارعی که تمام نمیشود (مجموعه شعر، انتشارات هونار) و حوالی یک خیال بنبست (مجموعه داستان که شامل داستان سانتافه، برگزیده تیرگان ۲۰۱۹ و داستانهای دیگر است، انتشارات نیماژ) در دست چاپ هستند.
این کتاب پنجمین کتاب چاپ شده از من و اولین رمان من است. کتاب های اول همانطور که گفتم، شعر، داستان کوتاه و نمایشنامه بودند. چند سال پیش یک مجموعه داستان از من توسط انتشارات افراز به چاپ رسید که ورودم به دنیای داستان ها از همان جا شروع شد. سه سال پیش هم یک داستان بلند به صورت یک کتاب هم به زبان آلمانی توسط ناشر آلمانی به چاپ رسید. شاید اول از همه بازخورد داستان هایم را در خارج از ایران دیدم. همان باعث ادامه مسیر و حضورم در راه نوشتن شد.
شما در حوزه های مختلفی از ادبیات و هنر فعالیت دارید آیا این یک امر ناگزیر است یا از شاخه ای به شاخه ای دیگر پریدن و تلاش برای یافتن مسیر موفقیت؟
البته بسیاری از نویسندههای بزرگ در ایران و جهان هم از فضای تئاتری، به خصوص بازیگری وارد عرصه ادبیات شدند و ماندند، مانند محمود دولت آبادی ، منیرو روانیپور، حتی شکسپیر هم بازیگری تئاتر میکرد.
آدم درگیر شخصیت که می شود نمی تواند از دستش خلاص شود و با او می ماند. وقتی به عنوان بازیگر می خواهی شخصیتی را روی صحنه ببری، زیر و بمش را در می آوری. درست همانطور که در نوشتن شناسنامه شخصیت ها را می نویسی، شکلشان می دهی و به داستان هایشان گوش می سپاری. معتقدم داستان ها راه خودشان را پیدا میکنند. شخصیت ها نویسنده خودشان را پیدا می کنند و روایت می شوند.
اما در بازیگری از سوی کارگردان انتخاب می شوید و شخصیتی که نمایشنامه یا فیلمنامه نویس خلق کرده بازی می کنید.... شما هم نمایشنامه و داستان می نویسید، هم شعر می سرائید، هم کارگردانی، بازیگری و هم رسانه داری می کنید.
شما بازیگری کرده اید؟ فکر کنم چون بازیگر نبوده اید این طور به قضیه نگاه می کنید. وقتی قرار باشد شخصیتی را روی صحنه ببرید، باید بدانید اگر این جمله را قرار است بگوید، چطور می گوید، چگونه می ایستد، چه حالی دارد. ابروهایش، فرم صورتش، لحنش، لهجه اش، تیک عصبی اش، همه را شما پیدا می کنید. شما باید همه را بدانید، باید بگذارید آن شخصیت جای شما حرف بزند. شما دیگر روی صحنه، جلوی دوربین، خودتان نیستید. شخصیتی می شوید که داستانش را می شنویم.
اینکه در مورد نمایشنامه فرمودید حتما ساختار نمایشنامه و داستان با هم متفاوت هستند و شما هم به این تفاوت ها واقفید. اما زمانی که یک بازیگر در صدد بر می آید تا یک نقش را به روی صحنه ببرد آن را از صفر می سازد. طبیعتا تجربه زیسته نویسندهها با یکدیگر متفاوت است و بدیهی است که ما یک تجربیاتی داریم که با آنها بزرگ شده ایم پس برای خلق یک شخصیت یا بازی آن مجبوریم به گذشته آن شخصیت برگردیم و بررسی کنیم که در چه شرایطی کودکی خود را سپری کرده و بزرگ شده و به این شخصیتی که الان در داستان آمده، رسیده است. مثلا اگر می خواهیم نقش یک قاتل بازی کنیم باید بدانیم که در زندگی اش چه گذشته است.
شخصیت ها همانند کاراکترهای آثار مولیر فقط سیاه یا سفید نیستند بلکه بیشتر شخصیت ها در ادبیات مدرن خاکستری هستند و ما هم براساس یک پیشینه در ذهن خود تصور می کنیم که او چه می کرده، عادتهایی در ذهنمان برایش می سازیم و آن را با همان عادت ها، تیکها، فرم های رفتاری و ظاهری به روی صحنه می بریم.
این همان اتفاقی است که در داستان نویسی رخ می دهد فقط با این تفاوت که من داستانش را میگویم. چارچوب و قالب را خودم می تراشم چرا که ما خالق این دنیای جدید هستیم که از صفر تا صدش را خودمان بنیان می گذاریم.
من فکر می کنم که بعد از یک مدت هر فردی انتخاب خودش را خواهد کرد. نکته ای هم وجود دارد که به نظرم مسئله مهمی است، آن هم اینکه خیلی از نویسندگان بزرگ دنیا معتقدند که نویسنده نمی تواند قبل از سی سالگی نویسنده شود گرچه خیلی ها هم خلاف این را ثابت کرده اند و زیر سی سالگی بوده اند و نویسنده های بزرگی شده اند.
به نظر من دلیل اینکه می گویند نمی توان زیر سی سالگی نویسنده بزرگی شد این است که یک نویسنده باید تجربه زیست زیادی داشته باشد واین در خلق اثری متفاوت نقش پررنگی ایفا می کند. بنابراین اگر قرار باشد که در مورد فضایی صحبت کنم که ترجیح می دهم در مورد جغرافیایی سخن بگویم که تجربه اش کرده ام.
در زمانه ای که اوضاع فرهنگ کتابخوانی خوب نیست چرا به نوشتن و چاپ اثر روی آورده اید و دلخوشی شما برای این کار چیست؟ آیا زیست کرونایی کمکی به زودتر خوانده شدن کتاب خواهد کرد و اینکه آیا کتاب شما برای مخاطب گرفتار زیست کرونایی جذاب خواهد بود؟
اتفاقاً معتقدم، این دوره قرنطینه آدم ها را بیشتر با قصه ها درگیر کرده و بسیاری آدم ها دوست دارند قصه بخوانند و حتی بنویسند. خیلی ها برای من داستان هایشان را فرستادند که اولین اثرشان بوده و این نشان می دهد که بیش از پیش درگیر داستان ها شده اند. بی شک وقتی کسی داستان می نویسد بیش از پیش باید بخواند و بیش از پیش آگاهانه شخصیت پردازی و روند داستانی را دنبال کند.
چقدر از محیط و زمانه خویش تاثیر پذیرفته اید و اگر آثار خود را آینه ای از جامعه می دانید کدام بخش جامعه در آثار شما نمود بیشتری دارد؟ اصولا شما چقدر در جامعه حضور دارید؟ آیا هنرمندی هستید که جامعه را تخیل می کنید یا اینکه در کوچه و بازار، مترو و اتوبوس، تالار و مسجد با مردم حشر و نشر دارید و در واقع جامعه را لمس می کنید.
من عاشق مردمم. دوست دارم بهشان گوش دهم. به قصههایشان، ببینمشان، همراهشان شوم. شاید به همین دلیل، چه در ایران و چه در خارج از ایران استفاده از وسیله نقلیه عمومی را ترجیح دادهام. البته در دوران پیش از کرونا. همینها تجربه زیستی هر نویسنده را منحصر به فرد و یگانه میکند. همین دیدهها و شنیدهها، همین زیستها. همین عادات و رویکردها، جهانبینیها و دغدغهها.
به طور خاص در مورد روند تولید کتاب «شاید برگردم» توضیح دهید که چقدر طول کشید تا این رمان آماده نشر شود؟
شاید برگردم در سال ۹۳-۹۴ نوشته شد. چند سالی سراغش نرفتم و چند سال بعدش برای بازنویسی سراغش رفتم. بخش اول رمان را در برلین نوشتم، اما بازنویسیاش را زمانی که در ایران بودم انجام دادم.
در این رمان برخی از کاراکترها ما به ازای بیرونی داشته و برخی هم نه. من با گذشت زمان و فاصله ای که از افرادی که می شناختم آنها را در داستانم باز تولید کرده ام.
البته در این بین هم مشغول نوشتن بودم. داستان ها و رمان هایی که همچنان در حال ورز دادن و کلنجار رفتن با آنها و شسته رفته کردنشان هستم.
من کتاب شاید برگردم را طی یکی دو روز اخیر، دوبار خوانده ام و حتی برایم سوال بود که چرا متن ابتدای داستان اول که به سایه ها اشاره داشت، در ابتدای داستان دوم نیامده؟ منظورم «همه جا پای یک سایه در میان است....» است؛ اما بعد که دقت کردم هر چند یک بارُ جملاتی در مورد سایه نوشته اید و انگار همچون بند تسبیح در طول کتاب به حضوری نا ملموس اشاره دارید.
چقدر خوشحالم و لذت بردم که کتاب را دوست داشتید. توجه تان به حضور سایه ها هم هوشمندانه است. اولین فصل رمان تنها فصلی است که وقتی صدای «غزاله» هست سایه هم هست، چون اولین فصلِ رمان «رویا» است. رمانی که در فصل آخر جایزه را می برد.
دقیقاً سایهها حضور دارند و قصههایشان را برای ما میگویند، نرم و آرام میلغزند توی خلوت نویسنده و حرف میزنند. قصه میگویند و میروند. اینجا ولی میمانند. تا پایان داستان و همراه دو نویسنده که یکی در داستان دیگری شکل گرفته است. یعنی رویا نویسندهای است که داستان غزاله را روایت میکند و در آخر میداند که خودش هم سایهای میشود، راویای میشود برای روایت داستانش توسط نویسندهای دیگر.
انگیزه نوشتن و انتخاب سوژه هایتان چیست؟
برخلاف کسانی که می گویند برای نوشتن داستان باید فکر کنند، هیچ وقت کمبود ایده نداشته ام. داستان های زیادی در اطرافم گذشته و با مردم زیاد زندگی کرده ام. زمانی که در مردم و با مردم زندگی کرده باشیم، تجربه هایی را به ما می دهد که در نوشتن به کمک ما می آید.
به هر حال امیدوارم همه اینها سبب خلق آثاری شوند که مخاطب دوست دارد و با آن ارتباط برقرار میکند.
آیا نگاهی فمنیستی دارید یا اینکه به دلیل زن بودن از نگاه زنان ماجراها نقل شده است؟
به هیچ وجه مردستیز نیستم. با فمینیسم مشکل دارم چون معتقدم برابری جنسیتی با برخی مواضع فیمینیسم مخالف است. نمیشود فمینیست بود و گفت تفاوت جنسیتی وجود ندارد. گرچه من جهان جنسیتگریز را بدون فمینیسم میدانم اما فمینیسم در جامعهای چون ایران هنوز نیاز است و باید حضور پر رنگ داشته باشد. البته جامعه رو به رشد است و مردم آگاهتر از پیش شدهاند. بنابراین جامعه ناخودآگاه رو به یک دیدگاه جنسیت گریز می رود.
به هرحال سنت جامعه ما مردسالارانهست و من به عنوان یک ناشر یا صاحب امتیاز یک نشریه ترجیح میدهم در دنیایی که مردها تریبون های بسیاری برای معرفی کتاب و تبلیغات کارهای خودشان دارند، در صورت پیدا کردن موقعیت، از کتاب زن ها و داستان های آنها حمایت میکنم. تمامی سرمقالههای مجله «پیام چارسو» که من مدیرمسئول و سردبیرش هستم، زنان نوشتهاند. مجموعه زنان را منتشر میکنم. معتقدم، زنها در جامعه ما فرصت کمتری دارند و باید خود ما زنها، در صورت امکان این موقعیتها را برای یکدیگر فراهم کنیم.
موانع و فرصت های پیش روی خودتان را در چه می بینید؟
معتقدم اثر خودش راه خودش را پیدا میکند. تنها ممیزیها هستند که میتوانند مانع نشر اصیل اثر شوند. نشر اصیل یعنی آنچه نویسنده میخواسته بگوید ولی مجبور به تغییر یا حذف آن میشود.
آیا دچار سانسور هم شده اید؟ آیا ناشر همراهی خوبی با شما داشته است؟
این کتاب اصلاً دچار سانسور نشد و حتی یک مورد اصلاحی هم نداشت. یکی دو تا از کتاب های نشر سیب سرخ را تهیه کرده بودم و از شیوهی چاپ و طرح جلدشان و کیفیت آثار خیلی خوشم آمد و تصمیم گرفتم باهاشان تماس بگیرم. که چنین شد. ناشر قرار حضوری گذاشت و بعد از گپ و گفت، قرار شد داستانم را برایشان بفرستم که پس از بررسی با من تماس گرفتند. نشر سیب سرخ با من خیلی همراه بود و هست.
آیا اصولا به کدام قشر مخاطب اندیشیده و اثر را برایش خلق کرده اید؟ آیا تصوری از مخاطب بین المللی هم دارید و گمان می کنید که بشود اثر شما در آن سوی مرزها ترجمه و توزیع شود؟
بله. خب چون یکی از کتاب های من در آلمان به چاپ رسیده و یک کتاب دیگرم به زودی در آمریکا منتشر خواهد شد، تقریباً بازخورد مخاطب را میدانم. البته معتقدم به طور مستقیم به موضوع اثر برمیگردد. بعضی از موضوعها مورد استقبال بیشتری قرار میگیرند. آنها تشنه دانستن شرایط و موقعیتهای زن شرقی هستند، داستان های شرقی از زن شرقی. این برایشان جالب است.
در یکی از نشست هایی که در آلمان برای رونمایی کتابم داشتم، چون ناشر در سراسر آلمان جلسات داستان خوانی گذاشته بود، کسی که کتابم را خرید به من گفت که فکر نمیکرده زن های ایرانی اینقدر قوی و خوشحال باشند. برایش جالب بود که من هم دیدگاهم مثل اوست. مثل او زندگی کردهام، تجربه کردهام و مینویسم. با مشکلات دست و پنجه نرم میکنم اما نمیگذارم مانع کارم شود.
ارسال نظر