پارچه های پدیدار شناختی روی طاق نصرت پاریس
در این چند روزی که اثر پارچه پیچی و بسته بندی کریستو و ژان کلود روی طاق نصرت پاریس در حال اجراست، افراد زیادی سوال پرسیده اند که این چه نوع هنری ست؟ و چگونه می توان با آن ارتباط برقرار نمود و آن را تحلیل وتفسیر کرد؟
سرویس فرهنگی خبرگزاری موج، حسین اکبرینسب*- کریستو و ژان کلود زوج هنرمندی هستند که در دوران معاصر و در دل گفتمان « هنر معاصر » پروژه های چالش برانگیز بزرگی از جمله پارچه پیچی و بسته بندی بر روی بناهای بزرگ تاریخی و اماکن شهری مانند ساختمان رایشتاگ در آلمان، پل های بزرگ در شهرهای مختلف جهان، پیاده روهای کنار خیابان ها و اماکن طبیعی شامل ساحل صخره ای بزرگی در استرالیا، پوشاندن اطراف جزیره هایی در اقیانوس و کشیدن پرده در عرض دره های عظیم، نصب سایبان هایی به تعداد بسیار زیاد در بیابان ها و بسته بندی اشیاء روزمره مانند گوشی تلفن، خودروها و غیره با پارچه را انجام داده اند و یکی از رویاهای آنها پارچه کشیدن روی طاق نصرت پاریس در کنار خیابان شانزه لیزه بود که طرح آن در سال۱۹۶۱ هنگامی که در پاریس اقامت داشتند به ذهنشان رسید و بارها نقشه ی اجرا و مدل آن را از جمله در یک فتومونتاژ، طراحی کرده یا کلاژ آن را تهیه کردند. اما اکنون طرح آنها پس از ۶۰ سال توسط همکارانشان در حال اجرا ست این زوج هنری در قید حیات نیستند تا شاهد تحقق یکی دیگر از پروژه های جاه طلبانه هنری خود باشند.
پارچه کشی روی طاق نصرت پاریس توسط ۹۰ نفر از تکنسین های خبره که برای انجام کارشان با دیواره های طاق نصرت تماسی نخواهند داشت، در این روزها در حال تکمیل است و از ۱۸ سپتامبر تا ۳ اکتبر به مدت ۱۶ روز در معرض دید عموم خواهد بود. در این پروژه ۲۵۰۰۰ متر مربع پارچه قابل بازیافت از جنس پلی پروپیلن و ۳۰۰۰ متر طناب قرمز رنگ استفاده شده است که پس از اتمام و جمع شدن پروژه معمولا برای تامین بخشی از هزینه ها به فروش گذاشته می شوند. (هزینه های عظیم پروژه این هنرمندان (۱۴ میلیون یورو) با فروش طرح های اولیه، اسکیس ها، طناب و پارچه ها وسایر مواد استفاده شده و کمک دولت ها تامین می شود.)
حال که این اثر فضاهای رسانه ای را تحت تاثیر قرار داده و اخبار مربوط به آن مدام دست به دست می شود، سوالات بسیاری در اذهان عمومی طرح شده؛ از جمله اینکه این پروژه و پروژهای مشابه آن چه نوع هنری محسوب می شوند و چگونه می شود با این هنر ارتباط برقرار کرد و به خوانش، تحلیل و تفسیر آن پرداخت؟
در سالهای انتهایی دهه ۵۰ و سالهای دهه ی ۶۰ قرن بیستم میلادی جریاناتی در دنیای هنر پا گرفت که ویژگی های بارز آنها ایستادن در خارج از مرزهای سنتی و کلاسیک هنر چند هزار ساله بود. اکثر این هنرها مرزهای تعریف شده را درنوردیدند، از چارچوب بوم نقاشی و طراحی و قالب های مجسمه و به طور کلی ترکیب بندی های حاکم بر دنیای هنر خارج شدند و در مراحل تولید و نمایش و عرضه هم از گالری ها و موزه ها خارج شدند و به دل زندگی معمول مردم رفتند و در مکان های نامعمول برای شکل گیری هنر، شکل نهایی خود را پیدا کردند.
پروژه های کریستو و ژان کلود هم از مصداق های همین جریان های نامعمول و چالش برانگیز هنری هستند که به طور کلی هنر معاصر را تشکیل می دهند. کار آنها به واسطه ی بودن و اتفاق افتادن در محیط زندگی معمول مردم، هنر محیطی محسوب می شود و از طرف دیگر نوعی از هنر چیدمان (اینستالیشن) است که عناصر مختلفی را در کنار هم می چیند تا فرم هنری خاصی را برای مخاطبان تدارک ببیند. کار آنها از هر لحاظ مینیمال است زیرا بری از تزئینات معمول دنیای هنر است و نوعی تکرار و شباهت بر بخش های متعدد آن حاکم است و فقدان تنوع بصری به تعبیر مینیمالیست ها کلیت اثر را فارغ از سلسله مراتب دیداری و ترکیب بندی معمول بصری قرار می دهد. پارچه ها اثر را به شئی واحد و کلیتی یک پارچه تقلیل می دهند که فارغ از جزئیات، در هیبت غولی بزرگ در آستانه ی نوعی تازه از ارتباط با مخاطب ظاهر می شود. اثر که یک شاهکار بینارشته ای مهندسی و هنر است و از این جنبه هم اثری مینیمالیستی محسوب می شود، پس از اجرا سازه ای نوپدید محسوب می شود به گونه ای که انگار تاکنون در شهر به این شکل و در این هیبت حضور نداشته است!
با این نگاه، این شاهکار به تعبیر هایدگری «حاضر» است و فضای اطراف و کلیت شهر پاریس را هم از نو با «حضور» خود بازتعریف می کند. گویی پاریسی نو درجریان است که تاکنون حضور نداشته است. پاریسی که با حضور این اثر در افکار عمومی جهان طنینی مجدد افکنده است و توجهات بسیاری را به خود جلب کرده است.
این پارچه ها با حضور نرم و لطیف و قابل لمس خود چیزهایی را پوشانده اند، جزئیاتی را کتمان کرده اند و تاریخ یک بنا را پنهان کرده اند تا به تعبیر پدیدارشناسانه، برای لحظاتی تمام پیش فرض های موجود در مورد این بنا را در «پرانتز تعلیق» قرار دهند و هستی دیگری از آن را با تازگی پدیداری اش بر ما بگشایند و عیان سازند و به تعبیر مارتین هایدگر در مقاله ی «سرچشمه اثر هنری» بر ما «نا_نهان» گردانند! هنر به این شیوه برپاساختن هستی هر بار از نو است؛ هستی به شکلی که تمایل به «هستانیدن» هایدگری دارد!
طاق نصرت پاریس با اجرای این پروژه، دیگر آن بنای تاریخی هر روزه نیست که یادگاری از دوران گذشته تلقی شود؛ بلکه با جذب نگاه ها و چشم های بیشماری به خود، به شکل یک هیبت هیولا وش از جای خود بر زمین کنده شده و فضای شهر و فضای بخش های قابل توجهی از جهان فیزیکی و مجازی را متاثر از خود گردانیده است! این «هیولای معاصر» از این پس، حتی در زمان پس از پروژه هم حاضر خواهد بود و نقش خود را در گسترش و بازتعریف فضا ایفا خواهد کرد!
پارچه پیچی ساختمان عظیم رایشتاگ در آلمان توسط این دو هنرمند به این بنای تاریخی که از نمادهای نفرت مدرن و تجسم خشونت ویران گر جنگ بین الملل دوم بود را حیاتی دوباره بخشید. این بنا انگار با این پارچه های سفید غسل تعمید پیدا کرد و تولدی دیگر یافت!
آن حجم عظیم نفرت از جنگ و خشونت و نماد آن در پرانتز تعلیق قرار گرفت و این بنا در «پسا بسته بندی» با الصاق خاطره ی بسته بندی کرسیتویی به خود، پیوندی جدایی ناپذیر با آن پیدا کرد و با عبور از یک فاجعه ی «مدرن» خود را به «پسامدرن» کریستویی الحاق نمود!
در مورد سایر پروژه ها هم می توان این تفسیرِ حیاتِ مجددِ «پساپروژه ای» را به کار برد به گونه ای که آن مکان یا آن بنا یا آن شیء پس از پروژه ی بسته بندی و پارچه پیچی واجد حیاتی مجدد می شود و از این منظر «هنر امری حیات بخش» محسوب می شود که به امور جانی و جهانی دوباره می بخشد!
این زوج هنری، در جستجوی هنر آزاد، حماسه های نو و از جنس زمانه ی ما خلق کردند؛ هنری که ذاتا آزاد است و هیچ کس حتی خود آنها هم نمی تواند آن را تصاحب کند؛ هنری همگانی که برای همه است و در زمان و فراتر از زمان جاری است و با مرگ آنها هم پرونده اش بسته نمی شود!
این زوج یگانه واقعا معاصر اند و در معاصریت هنرشان، مکان ها و زمان ها را به تعبیر پدیدارشناختی اپوخه می کنند، از جا می کنند و با قدرت تمام به سمت آینده پرتاب می کنند!
ارسال نظر