طلاق عاطفی مرگ تدریجی زندگی زناشویی است
تعارضهای حاصل از شیوههای تربیتی غیرهمسو در مورد فرزندان و عادات مخربی نظیر اعتیاد و خیانت و خوشگذرانیهای خارج از محدوده خانواده، هرکدام، زنگ خطری برای سقوط در ورطه بیاعتنایی احساسی و طلاق عاطفی هستند.
به گزارش خبرگزاری موج، رضایتمندی زناشویی، یکی از مهمترین شاخصهای سالم بودن عملکرد نهاد خانواده و زمینهساز فضای مناسب برای تلاقی و تبادل احساسات و عواطف مثبت زوجها است؛ از اینرو، در زندگی زناشویی، توانایی درک و پذیرش افکار، احساسات و عواطف یکدیگر با احساس رضایتمندی بیشتری همراه است. هرگونه کوتاهی در غنیسازی روابط، موجب برخورد غیرمنطقی با حوادث پراسترس و اختلافات زناشویی میگردد که میتواند به گرفتارشدن در منازعات طولانی و بیفایده یا احساس انزوا و تنهایی منجر شود. در ایران، برابر آمارهای ارائه شده، میزان سالانه طلاق در حال افزایش است،
آمار طلاق سال ۹۴در لرستان حدود ۲٫۷ درصد نسبت به سال قبل افزایش داشته است. البته، نباید از نظر دور داشت که این آمارها بهطور کامل، نشاندهنده میزان ناکامی همسران در زندگی زناشویی نیست؛ زیرا در کنار آن، آمار بزرگتر اما کشف نشدهای به طلاقهای عاطفی اختصاص دارد، طلاق در لغت بهمعنای جدا شدن و فاصله گرفتن نیز آمده است و عاطفه بهمعنای هیجان، احساس و مجموعهای از هیجانات مثبت و منفی است. حال اگر در فضای زندگی زوجین، بین عواطف انسانی و نیازهای آنها فاصله ایجاد شود تا جاییکه نتوانند نیازهای عاطفی خود را در قالبهای مختلف بروز داده، تقویت و ارضا کنند،
دچار طلاق عاطفی شدهاند. طلاق عاطفی رویدادی است که در هیچ جا ثبت نمیشود و نمود عینی ندارد. بسیاری از زوجها با هم زندگی میکنند ولی از وجود و درون هم بیخبرند، این قطع رابطه عاطفی، عوامل پنهان و ناگفته بسیار دارد. یعنی زندگیهای خاموش و روابط سرد و تو خالی که زن و مرد ظاهراً در کنار هم زندگی میکنند ولی هیچگاه تقاضای طلاق قانونی نمیکنند. در واقع، در این رابطه، ضعف ارتباطی زن و شوهر منجر به سردی همه روابطی میشود که یک زوج میتوانند با هم داشته باشند، مانند رابطه جسمی، عاطفی، کلامی و حتی روحی. زوجها در بیگانگی دنیای یکدیگر گم شدهاند و بهجای همسر،
برای هم حکم همخانه را دارند، همخانههایی که بهلحاظ فاصله روحی و جسمی، خط قرمزهایی برای همدیگر مشخص کرده و هرکدام در خلوت خود دیگری را متهم میکنند. خانوادههایی وجود دارند که بهعلت مسائل سنتی و عرفی حاکم بر عقاید آنها؛ برخی از باورهای نادرست و نگرشهای منفی جامعه نسبت به زنان مطلقه؛ ترس و نگرانی از تنهایی؛ از دست دادن فرزندان یا ناتوانی در تأمین نیازهای زندگی، تصمیم میگیرند که به اجبار زیر یک سقف زندگی کنند. در چنین اوضاع نابسامانی، زن انزواطلبی اختیار کرده، خود را شریک زندگی نمیداند و تنها بهدلیل شرایط اجتماعی، خانوادگی و فرهنگی به زندگی
ادامه میدهد؛ درحالیکه دیگر از اعتماد و احساس ناب و بکر اولیه خبری نیست، زیرا زوجین از ابراز عواطف ساده خود هم به همسرشان دریغ میکنند و باوجودیکه بسیاری از فعالیتهای گذشتهشان مثل غذاخوردن، کارکردن و حتی سفررفتن را بهاتفاق یکدیگر انجام میدهند، اما در آن هیچگونه احساسی را مداخله نمیدهند و از روی عادت و برای گذران زندگی آن را دنبال میکنند. مکالمه روزمرهشان کمتر و کمتر شده و ارتباطی غم زده، جایگزین شور و نشاط میگردد و در نهایت و به مرور زمان، از قالب همسر خارج شده و به شکل همخانه در میآیند. عوامل مختلفی در ایجاد طلاق عاطفی دخیل هستند،
مانند نبود تعاملات مثبت با همسر، عدم تأمین نیاز عاطفی، نارضایتی جنسی، عدم جذابیت ظاهری، خیانت، مسائل مالی، بیماریهای مزمن، بدرفتاری فیزیکی و… که منجر به بروز علائم افسردگی، اضطراب، احساس گناه، ناامیدی، کنارهگیری از فعالیتهای اجتماعی، نگرش بدبینانه و مداوم درباره خود، همسر و آیندهشان میشود. طلاق عاطفی روندی تدریجی است و بهندرت، ناگهانی بروز میکند. در واقع، صمیمیت و عشق بهتدریج رنگ میبازد و همراه با آن، خستگی جسمی و عاطفی و روانی عارض میشود. مشکلات و تعارضات باعث پیدایش طلاق عاطفی در خانواده، دایره وسیعی دارند که شامل ناهماهنگیها،
تفاوتهای شخصیتی، عدم همگرایی در شیوههای تربیتی فرزندان، اختلاف نظرها در مورد فعالیتهای مختلف، کمبود یا نبود مهارتهای ارتباطی، تنوعجوییها و فزونطلبیها، تصمیم به ازدواج براساس رفع نیازهای مختلف، مشکلات اقتصادی و خشونتهای خانگی است. نداشتن آمادگی لازم برای ازدواج، وجود مشکل در ارتباط متقابل زوجین و زندگی مشترک زمینه بحثهای مکرر را ایجاد میکند. در گذشته، ازدواجهای اجباری توسط خانوادهها به فرزندان تحمیل میشد؛ اما امروزه، بعضاً خود افراد بهدلیل ثروت، زیبایی، تحصیلات یا موقعیت اجتماعی طرف مقابل، این ازدواج را به خود تحمیل میکنند،
یا ازدواجهایی براساس شدت نیازهای مختلف مانند گریز از تنهایی، بچهدار شدن یا نیاز جنسی صورت میگیرد که در صورت عدم رفع نیاز خاص به شکل مطلوب، روابط بهمرور به سردی میگراید. تعارضهای حاصل از شیوههای تربیتی غیرهمسو در مورد فرزندان و عادات مخربی نظیر اعتیاد و خیانت و خوشگذرانیهای خارج از محدوده خانواده، هرکدام، زنگ خطری برای سقوط در ورطه بیاعتنایی احساسی و طلاق عاطفی است. تفاوتهای شخصیتی مانند برونگرایی و درونگرایی، فعال و منفعل، مستقل و وابسته، خودبزرگبینی و تحقیر دیگری، نداشتن مهارتهای ارتباطی و گفتگو، مسیر زندگی عاشقانه را به زندگی بدون
احساس و خالی از تفاهم اولیه زناشویی تبدیل میکند.
ارسال نظر