زنهار که تاریخ، غربال به دست از پشت سر میآید
نهضت المپیکگرایی در ایران در این ۷۴سالی که از عمر ناکافیاش میگذرد مردان بسیاری را به چشم دیده است که از پایش خار درآورده یا بر جانش گزندی رساندهاند.
به گزارش خبرگزاری موج؛ از نخستین خادم المپیکی، جناب ابوالفضل صدری که عضویت نخستین ایران در کمیته بینالمللی المپیک مدیون تلاشهای بیصبرانه او بود و خود نیز جانش را سر راه المپیک گذاشت و در ملبورن ۱۹۵۶ یک روز پیش از مراسم افتتاح بازیها، بر اثر استرسهای بسیار و سکته قلبی، چشم از جهان فروبست و امامعلی حبیبی تا صبح بالای سرش یاسین خواند که روحش در غربت آرام بگیرد، تا مردانی دیگر از طیفی دیگر که المپیک را ناندانی خود کرده بودند. مضایقه نتوان کرد که هرکس آمد آجری بر دیوارهای قطور این نهاد مردمی گذاشت یا روی دیوارش یادگاری کوچکی نوشت و رفت. چنانچه اکنون نه از تاک، نشانی مانده و نه از تاکنشان. اما بالاخره تاریخ، غربال به دست از پشت سر خواهد آمد و با قضاوتی الهی، کارکرد تمامی آنها را از خاطر خواهد گذراند. آنجا که ابوالفضل صدری جانش را بر قوام یافتن نهضت المپیک در ایران گذاشت و دیگرانی که با چرکدلی ریاست کردند و وقتش که رسید خرقه تهی کردند. از مرگ صدری فقط بیست سال گذشته بود که مردان تحصیلکرده و متخصصی چون جلال رسولی توانستند با برگزاری بازیهای اسیایی ۱۹۷۴ در تهران، آبرویی برای المپیک ایران بخرند. چند سالی بعد از او نیز نوبت به مردانی رادیکال و پرخاشجو رسید که عضویت ایرانیان در پستهای زیرمجموعه کمیته بینالمللی المپیک و فدراسیونهای جهانی را مخدوش کردند تا خود بر جای ایشان بنشینند اما دنیا محل گذر بود و برای آنها نیز رهتوشهء ثوابی باقی نگذاشت. کمیته المپیک ایران سپس طی چند دهه، ایام راکد و رکودی را از سر گذراند تا به داشتههای بخور ونمیر خود بسنده کرده و روال کلیشهای و روزمرگی خود را ادامه دهد. تاریخ درباره این "رئیسکارمند"ها نیز غربال و الک خود را خواهد داشت.
یک درد بزرگ ورزش ایران در سده اخیر، فقدان و گمگشتگی تاریخ ورزش ایران بود. ورزشی که مدیران و نویسندگانش در گردآوری تاریخ آن کوتاهی کرده و همین فقدان ادراک صحیح درباره نقش تاریخ، مسبب مفقود شدن بخش عظیمی از تاریخ حقیقی ورزش ایران در پشت مهآلودگیها و سوتفاهمها و تحریفها شده است. کمیتهای که برخی مدیران چند دهه قبلش، همه آرزوهای فرهنگی خود را در نشر کتابهای کلیشهای فاقدخوانندهء حوزه فیزیولوژی کرده بودند تا بودجه فرهنگیشان مردهخور نشود و گاهی خود نیز وقتی به انبار کتابها سرک میکشیدند برق از سرشان میپرید وقتی انبار پر از کتابهای فاقد خواننده و و بدون کاربرد را میدیدند که سر به سقف ساییده است. با چنین عقبه تلخی بود که وقتی کمیته المپیک در سالهای میانه این دهه، دپارتمان تاریخ شفاهی را تاسیس کرد هنوز برخی از منتقدان از ضرورت تشکیل آن خبر نداشتند اما هنگامی که صدها ساعت راش و فیلم و فایل صوتی و متن ورلد از مصاحبه با چهرههای تاریخی ورزش ایران گرداوری شد انگار حالا دیگر تاریخ هم غبار از تن خود میشست. غباری که باعث شده بود دهها تن از بنیانگذاران و ستارههای نسلهای اول و دوم ورزش ایران، در اوج فراموشی و گمگشتگی، خاطرات و دانستههای مستند خود را به گور ببرند. اگر این کمیته در این یک دهه، هیچ کاری هم نکرده باشد دعای آیندگان بابت موزه و دپارتمان تاریخ شفاهی، نصیب بنیادگزاران و زحمتکشان این دو حوزه خواهد شد. دو پروژهای که متاسفانه تیم عریض و طویل رسانهای کمیته المپیک نتواست به قدر عظمت و کارآییشان از آنها دفاع کند و مردم بدانند که در موزه ملی ورزش و دپارتمان تاریخ شفاهی چه جواهرهایی جمع آوری شده است. البته شاید هم همین فقدان موج رسانهای، از سیاستهای کمیته بوده است. شاید آنها خود خبر دارند که بالاخره تاریخ، غربال به دست، از پشت سر خواهد آمد و درباره کارنامهها قضاوت خواهد کرد. همچنان که قران خواندن امامعلی بالای جنازه ابوالفضلخان صدری در تاریخ مانده است سردیسهای افسانههای ورزش ایران نیز در غرفهها خواهد ماند و آیندگان در روزگارانی که دیگر حساب سره از ناسره شفاف شده است چشم در چشم پرتره آنها خواهند دوخت و آهی خواهد کشید و "روحتان شاد"ی برایشان زمزمه خواهند کرد.
دهه نود اما برای کمیته ملی المپیک ایام متبرکی بود که با پوست انداختن فرهنگ خود به پیش رفت. حالا ورای نتایج قهرمانپروری در المپیکها که معمولا در طول تاریخ در یک خط ثابتی پیش رفته است، پیشکسوتانی که به ساختمان مرکزی این کمیته در خیابان سئول میرفتند علامتهایی میدیدند که به آنها احساس فرحناکی میبخشید. وقتی به موزه ملی المپیک سر میزدند ساعتها سردرگریبان در خاطرات خود غرقه میشدند و یا وقتی برای مصاحبه با دپارتمان تاریخ شفاهی ورزش ایران پا به لوکیشنهای جذاب موزه میگذاشتند باور میکردند که هنوز نشانهای از آنها در این جهان فراموشکار باقی مانده است و باقی خواهد ماند. موزه المپیک با وجود ایرادهایی که برخی علمای فن ورزش به آن میگرفتند که "این موزه برای امروز و فرداست و موزه دیروز نیست" اما هرچه که بود برداشتن محکم گام اولش چیزی مثل افسانه سیزیف بود. به یاد بیاوریم ستارههای بزرگ و استثنایی ورزش ایران را که هنگام مرگشان در این فکر بودند که چگونه بعد از مرگشان، تمام آن مدالها، بجها، کتابها، نشانها، پرچمها، بازوبندها، تمبرها و کاپهایی که برایشان جان کنده بودند یتیم و بیکس خواهد ماند و فرزندانی که هیچ از ارزش معنوی آنها خبر نداشنند اشیای قیمتی را در چهارراه منوچهری به سمساریها آب خواهند کردند و چنین شد که بخش اعظمی از نشانههای گرانسنگ تاریخ ورزش ایران یا به زیرزمین کلکسیونرهای وطنی گریخت و یا اشیای ارزشمندش را مجموعهدارهای خارجی روی هوا زدند. موزه ملی ورزش ایران صرفنظر از ساختار و ارزشهایش، اکنون اما میتوانست به مامنی برای یادگاریهای ارزشمند قهرمانان از دست رفته که همیشه خدا دلنگران یافتن پناهگاهی برای نگهداری از نشانههای افتخارات خود بودند تبدیل شود. حالا باید میبودید و غرور را به چشم کسوتدارانی که غرفهها و تندیسهای نیمتنه خود را در موزه میدیدند میدیدید. آهی که آنها میکشیدند بابت این بود که اگر این موزه سالها قبل و دههها قبل که هنوز افسانههای ورزش ایران زنده بودند و کسی جویای احوالاتشان نبود ساخته شده بود تا کنون چقدر غنی میبود. فخر موزه اما فقط به اشیای عتیقهاش نبود. بخشی از آن نیز به حرمت گذاشتن برای پیشکسوتهایی بود که سالها از خاطرهها گریخته بودند و غباری افزون بر زندگی تیره و تارشان نشسته بود. دردمندانی که ساعتها پشت درِ مدیران المپیک مینشستند تا به صورت سرپایی بخشی از درد ناهنگامشان را در میان بگذارند اما وقتی با در بسته مدیران متفرعن مواجه میشدند با پای لرزان و قلبی شکسته ساختمان المپیک را ترک میکردند. اکنون آنها وقتی می دیدند رئیس کمیته خم میشود و دستشان را میبوسد انگار با تولدی دوباره جان یافته بودند. وقتی که ستاره تابناک تنیس روی میز ایران به چشم خود میدید که رئیس کمیته برای سامان دادن به گرفتاریهای وحشتناک زندگی او در کنارش ایستاده و از هیچ کمکی مضایقه نمیکند حس میکرد که پناهی و پناهگاهی یافته است. شاید این نیز صحیح باشد که موزه ملی المپیک اکنون ممکن است در خاطر منتقدین افراطی کمیته، قدر نیابد اما بیشک دوسه دهه بعد بازدیدکنندگان از آن، درک خواهند کرد که برداشتن قدم اول برای هر کاری در ورزش ایران به ویژه کارهای فرهنگی، چقدر صعبالعبور و دردمندانه بوده است.
گام و قدم اولی که دکتر سیدرضا صالحیامیری در این راه برداشتهاند و نیز با نصب پلاک افتخار بر سردر منزل پیشکسوتان افتخارآفرین ادامه دادند، قطعاً نقشهی راهی برای ادامهی این کار بوسیله مسئولین آینده خواهد بود.
علی افتخاری
ارسال نظر