English

روایت خواهر شهید جاویدالاثر عباس رستم زاده؛

عشق یعنی انتهای انتظار/روایت ۳۷ سال چشم انتظاری از بازگشت پیکر شهید عباس

خواهر شهید جاویدالاثر عباس رستم زاده در گفت گو با موج گفت: ۳۷ سال است که چشم انتظار بازگشت پیکر برادر شهیدمان هستیم که تنها از او یک ساک لباس به ما رسید.

عشق یعنی انتهای انتظار/روایت 37 سال چشم انتظاری از بازگشت پیکر شهید عباس
به گزارش خبرنگار گیلان خبرگزاری موج

، لابلای جمعیتی که برای بدرقه شهدای گمنام رشت آمده بودند زنی را پشت نرده‌ها دیدم که  به دیوار تکیه داده بود و به پهنای صورت اشک میریخت. با دو دستش لبه دیوار کوتاه زیر نرده صدا و سیمای گیلان را گرفته بود و سرش را به نشان زاری ارام به دیوار می زد.

هرزگاهی سربلند میکرد و  به حرکت تابوتی که بر دستان مردم به سوی جایگاه ابدیش میرفت نگاهی می انداخت و آهی از جنس حسرت میکشید و  دوباره بلند ضجه میزد و زیر لب چنین می گفت:می جان عباس، اخه توو کویا ایسایی عباس جان، مو چقدر تره نذر بوکونم؟!عباس جان، چره نیایی عباس جان، موتره بیمیرم عباس جان، می جان دل برار آی برار آی...." جلوتر رفتم دستم را روی شانه‌اش گذاشتم و صدایش زدم خواهر ان شالله حاجتت را بگیری، چرا اینقدر بی تابی؟!  نگاهی به سمت تابوت کرد و با اشاره دستش جواب داد اینها همه جگر گوشه های منند، اینها همه برادران منند...

فهمیدم گم کرده‌ای دارد کنارش ایستادم آرام‌تر که شد از برادر شهیدش گفت از گمنامی‌اش، از جاوید الاثر شدنش، از یک انتظار ۳۷ ساله که پایانی نداشت از عباس شهیدش که در منطقه حاج عمران کربلایی شد و شد عباس کربلای ایران.

خواهری که هر بار با شنیدن خبر آمدن شهید گمنامی، در مراسم تشییع او به یاد برادرش عباس شرکت میکرد تا شاید زخمهای ۳۷ ساله انتظارش در زیر تابوت آن شهید گمنام کمی التیام یابد.

هر وقت که پای صحبت مادر یا خواهر شهیدی می‌نشینم صبر زینب گونه‌شان را سرمشق زندگیم می‌کنم که چگونه این داغ بر دل نشسته را سال‌هاست که صبوری می‌کنند و امید دارند که روزی گمگشته‌شان را خواهند یافت. خواهر شهید جاوید الاثر عباس رستم‌زاده همچنان که بغض خود را فرو می‌خورد داستان شهادت برادرش را اینگونه برایم روایت کرد؛

نمی‌دانم باید رد پای برادر شهیدم را در کدام قطعه حاج عمران بجویم فقط می‌دانم آن شب تنها در نینوا غوغا نبود بلکه کوه‌های حاج عمران نیز شاهد کربلایی دیگربود. عملیات کربلای ۲ شهریور۱۳۶۵.

روایت خواهر شهید جاویدالاثر عباس رستم زاده

سرهای بی تن، تن های قطعه قطعه شده، لب های خشکیده و بی‌صدا که شهادت را نصیب خود کرده بودند.ان‌ها که با سربند یا حسین(ع) و یا زهرا (س) به عشق زیارت اباعبدالله قدم به قتلگاه گذاشتند و از مرگ نهراسیدند به عروس شهادت لبخند زدند و کالای جان را با خدای خویش معامله کردند تا در زمره عند ربهم یرزقون باشند.

در این میان در عجبم که عباس در آخرین لحظات از خدای خویش چه خواسته بود که پیکرش برای همیشه از نگاهمان دور بماند و گمنام باشد؟ آیا به این نیندیشید که ما بعد از او با سیلی از اشک و آه و حسرت دیدار چه کنیم؟! بعد از عباس شبها فقط خواب اورا میبینم گاهی سوار اسب، گاهی لب جوی، گاهی میان آدمها...عباس برای ما یک رویای دست نیافتنی شده است.

هر بار که دلم می‌گیرد و به یادش می‌افتم ناخودآگاه می‌گویم یا زهرا(س) ببین فرزندانت  چقدر عاشق و شیدایی مظلومیت شما هستند که حتی نخواستند کسی از مکان شهادت و دفنشان آگاه باشد خوشا به حال عباس غریبم که به آرزویش رسید.

حالا بعد از ۳۷ سال انتظار هر بار که شهید گمنامی مهمان شهرمان می‌شود من خود را سراسیمه برای شرکت در مراسم تدفینش به آنجا می‌رسانم تا شاید گلی را که در سال‌های دور گم کرده‌ام اینجا ببویم؛ اینها همه برادران من هستند؛ این‌ها همه عباس من هستند؛

شهدای گمنام پناه و مرهمیست برای دلتنگی‌های مادران و خواهران و همسران شهدایی که سال‌هاست به امید برگشتن آنها چشم انتظار نشستند، اینان عشق را تا انتهای انتظار تجربه کردند تا شاید نشانی از سفرکرده بی نشانشان بیاید و قلبشان ارام گیرد، فراقی که شاید ما هرگز تجربه نکردیم.

و این حس، حس بسیار سخت و طاقت فرسایی است که دیگر یارای بیان کردنش را ندارم.

 

 

آیا این خبر مفید بود؟
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری موج در وب منتشر خواهد شد.

پیام هایی که حاوی تهمت و افترا باشد منتشر نخواهد شد.

پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیرمرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

ارسال نظر