موج گزارش می دهد؛
ماجرای اجرای یک حکم قصاص در زندان مرکزی خرم آباد
علیرغم تلاش اصحاب رسانه، هنرمندان، خیرین، عوامل پلیس و مدیران زندان مرکزی خرم آباد جهت صلح و سازش میان طرفین، حکم اعدام «ک.م» اجرا شد.
به گزارش خبرگزاری موج لرستان، علیرغم تلاش اصحاب رسانه، هنرمندان، خیرین، عوامل پلیس و مدیران زندان مرکزی خرم آباد جهت صلح و سازش میان طرفین دعوا، ساعاتی پیش، حکم اعدام «ک.م» اجرا شد.
این روایت واقعی است، چراکه ساعاتی پیش، حکم اعدام «ک.م» متهم به قتل یک جوان کوهدشتی در زندان مرکزی خرم آباد اجرا شد.
اگرچه قصاص حق مسلم اولیای دم بود اما، ماجرای اجرای این حکم قصاص، روایتی از شیرینی ها و تلخی های جامعه ماست.
ساعت ۱۸ روز سه شنبه شانزدهم مهر ماه نود و هشت
همسر «کیومرث»محکوم به قصاص، در راستای تلاش های یک هفته گذشته با من تماس می گیرد. آخر از هفته گذشته به واسطه نجم الدین کرم الهی از خوبان وزارت ورزش و جوانان به پرونده اش ورود کردهایم تا با کمک خیرین، مبلغ دیه را تامین کنیم. صدای زن اما می لرزد، پیامش کوتاه است، کیومرث را به قرنطینه زندان منتقل کرده اند. گویی زمان در قامت ساعتی شنی خودنمایی می کند، وقت تنگ و است فرصت اندک.
با علی امرایی از پیشکسوتان تلویزیون و سید نوری موسوی بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون تماس می گیرم، اعلام آمادگی می کنند تا برای کسب رضایت اولیای دم به کوهدشت برویم. بلافاصله امین عباسیان مدیر روابط عمومی اداره کل زندانهای لرستان را خبر می کنم، او مرا به یک روحانی وارسته که عضو ستاد صلح و سازش است ارتباط می دهد تا دلگرمتر شده باشیم اما، تلاش ها برای جلب رضایت اولیای دم بی نتیجه می ماند.
ساعت ۹ شب، تماس با پدر مقتول
شماره پدر مقتول به دستم رسیده، با او تماس می گیرم، جواب داد. خودم را معرفی می کنم و از آیات قرآن تا کلام بزرگان و هرآنچه باید گفت می گویم، دلش رضایت نمی دهد. ادامه می دهم شاید سنگ دلش آب شود اما، نمی پذیرد. می گوید فرزند جوان من در آزمون قضاوت پذیرفته شده و اگر زنده بود برای خودش جایگاه والایی می داشت. از او خواهش می کنم که اجرای حکم را عقب بیندازد، پاسخش منفی است. حسی می گوید که رضایت امری محال است اما ادامه می دهم، عذرخواهی می کند که پذیرش خواسته ام برای او و خانواده اش محال است، ترجیح می دهم موقتاً تنهایش بگذارم اما از او می خواهم این ساعات پایانی را با خود و خدای خود خلوت کند شاید به حرمت همسر و ۳ کودک خردسال محکوم، رضایت دهد.
ساعت ۱ بامداد چهارشنبه هفدهم مهر ماه نود و هشت
همسر کیومرث تماس می گیرد. تا ۳ بامداد به خرم آباد می رسند، آخر به لطف بچه های بسیج صبا شهر تهران، خانه ای محقر در اختیار زن بی سرپناه قرار گرفته است.
ساعت ۳ بامداد
با اصغر ملکشاهی رئیس زندان مرکزی خرم آباد تماس می گیرم، پاسخ نمی دهد، برایش پیغام می فرستم که در مسیر صلح و سازش سهیم باشد.
ساعت ۴ بامداد
همسر کیومرث به همراه برادر و ۳ فرزند خردسالش وارد خرم آباد شده و عازم زندان مرکزی هستند. پدر و مادر کیومرث هم همراهشان هستند. به آنها قول می دهم که خود را به زندان مرکزی برسانم.
ساعت ۵ بامداد
رئیس زندان مرکزی پاسخ می دهد، ملکشاهی می گوید که از هیچ کوششی در روند صلح و سازش فروگذار نخواهد کرد اما تصریح می کند که باید رضایت اولیای دم اخذ شود و کاری از او و هیچ مقام اجرایی یا قضایی بر نمی آید.
ساعت 5.5 بامداد، مقابل درب ورودی زندان مرکزی خرم آباد
به اتفاق دوستان و همراهان به درب ورودی زندان خرم آباد رسیده ایم، با رئیس زندان تماس می گیرم. ما و خانواده محکوم را به داخل محوطه دعوت می کند. پس از تحویل وسایل و انجام بازرسی بدنی وارد محوطه می شویم. همه چیز آماده اجرای حکم اعدام است، تن آدم می لرزد.
برای نخستین بار «کیومرث.م» را می بینم. دستبند بر دستانش برق می زند اما، قوی و استوار سخن می گوید. همه پای کار هستند تا صلح و سازشی میان طرفین برقرار شود اما خانواده مقتول و اولیای دم، اجرای حکم را به قانون واگذار کرده اند.
همه چیز به هم می ریزد. دیگر کسی نیست که دست به دامانش شویم. قصد کرده بودم پای پدر مقتول را ببوسم اما، گویی همه چیز تمام شد.
بیرون می روم و تلفنی از امام جمعه محترم و جانشین انتظامی شهرستان کوهدشت طلب کمک می کنم. قول می دهند تا در راس هیاتی به منزل اولیای دم بروند.
نیم ساعت بعد
تلاش ها بی نتیجه است. سرهنگ گراوند پیغام می دهد که خانواده مقتول خواستار اجرای حکم قصاص هستند.
رئیس زندان مرکزی اخطار می دهد که زمان قانونی سپری شده و حکم باید اجرا شود. از او خواهش می کنیم کمی فرصت دهد، با قاضی ناظر مشورت می کند. 30 دقیقه طلایی از این لحظه آغاز می شود.
در بیرون زندان همه در حال مکالمه تلفنی هستند. هر کسی به جایی، به کسی، من هم تلفن به دست می گیرم و تلفن پدر مقتول را شماره گیری می کنم. خاموش است !.
30 دقیقه بعد
درب زندان باز می شود. سرهنگ محمد ملکشاهی از درب کشویی خارج می شود. به او نزدیک می شوم، چه خبر؟!. با بغضی از روی انسانیت می گوید که حکم اجرا شد.
فرزند خردسال کیومرث نزد من می آید، عمو چه کردید ؟. بغض به اشک تبدیل می شود چراکه نمی توانم پاسخش را بدهم. او را در آغوش می گیرم. به یکباره صدای زجه همسر، و خواهر معدوم، خبر اعدام کیومرث را جار می زند.
با اصغر ملکشاهی رئیس زندان مرکزی خرم آباد تماس می گیرم. او نیز به رسم انسانیت ناراحت است و من به او زنده باد می گویم که تا لحظه اجرای حکم قانون، از هیچ کوششی فروگذار نکرد. وارد زندان شدم تا از قاضی ناضر نیز که در مسیر برقراری صلح و سازش میان طرفین همکاری لازم را بعمل آورد تشکر کردم.
نکته قابل توجه اینکه، از رئیس زندان و یگان حفاظت و کارکنان ندامتگاه گرفته تا قاضی و پلیس و نماینده پزشکی قانونی و راننده آمبولانس، همه و همه به رسم انسانیت شرایط را مهیای صلح وسازش کردند اما خواست الهی بر این بود تا پرونده زندگی کیومرث بسته شود.
هفدهم مهر ماه نود و هشت، آغاز سرگردانی خانواده کیومرث در مسیر زندگی
اگرچه به فرموده مولای متقیان حضرت علی (ع) گذشت تاجی زینت بخش بر سر همه مکارم اخلاقی است. «العفوُ تاجُ المکارِمِِ» اما خانواده مقتول این پرونده بر حق قانونی خود «قصاص» پافشاری کردند تا «کیومرث.م.ف» به دار آویخته شود. این روایت واقعی از سویی تلخی تبعات اقدامات آنی در منازعات دوسویه را نشان داد و از سوی دیگر، تلاش زندانبان و زندانی برای جلب رضایت از اولیای دم را حکایت کرد. ماجرای اعدام کیومرث، سرنوشت یک زن بی پناه روستایی و 3 فرزند خردسال اوست، که آیندهای مبهم در انتظار دارند.
این گزارش، روایتی از شیرینی تلاش آنانی است که با اشارتی، پای در مسیر بازکردن گره از کار هموطنی می گذارند، حال آنکه نتیجه مطلوب نظرشان باشد یا خیر.
زندگی کیومرث به خط پایان رسید. پایانی تلخ که تبعاتش را جامعه ایرانی و لرستانی پرداخت خواهد کرد. زنی بی سرپناه، با کودکانی که در ماه مهر و مدرسه، آینده ای مبهم و تاریک در پیش گرفتند.
کیومرثِ گزارش، برای همیشه رفت اما، خبرگزاری موج امیدوار است فرهنگ مهربانی در جامعه لرستانی بیش از پیش توسعه یابد تا به دنبال عفو و بخشش از یکدیگر نباشیم.
ارسال نظر