خبرنگاران امنیت ندارند
نمیدانم تا کی و کجا باید قربانی بدهیم که حرفه سخت خبرنگاری را تنها منوط به یک ۱۷ مرداد و اهدا کارت هدیه و بیان چند جمله کلیشهای بر روی لوحهای تقدیر چاپی محدود نکنند...
به گزارش شیما فتحی، خبرنگار خبرگزاری موج کرمانشاه، «اگر میخواهی عزیز بشوی یا بمیر یا ...» حکایت حال و احوال این روزهای صنف ماست، خبرنگاران یا همان افراد سمج و فضول به تعبیر خیلی از مسئولین و دشمنان دوستنما که سر از همهجا و زندگی همهکس درمیآورند و کاری جز مچگیری بلد نیستند، چند روز قبل دو تن از آنها، پیش چشم همین دوستان غریبانه پرپر شدند...
نمیدانم تا کی و کجا باید قربانی بدهیم که حرفه سخت خبرنگاری را تنها منوط به یک ۱۷ مرداد و اهدا کارت هدیه و بیان چند جمله کلیشهای بر روی لوحهای تقدیر چاپی محدود نکنند... نمیدانم باید در چه گوشهایی نجوا که چه عرض کنم، فریاد بزنیم که ما برای بقای سالم در حرفه خبرنگاری و انجام رسالتی که اکثریتمان به عشق و نه بهاجبار آن را پذیرفتهایم، امنیت میخواهیم... امنیتی از جنس امکانات، آزادی بیان، توان پذیرش انتقاد، بیمه، نفس کشیدن، واکسن و اگر واضحترش را بخواهید "آقایان مسئول، ما خانهای امن و فارغ از هر نگاه سیاسی میخواهیم که هر ۸ سال یکبار عدهای از ما را همچون گوشت قربانی سلاخی نکنند..."
« مهشاد سه روز دیگه عروسیاش بود، میتونست نیاد اما شرف داشت اومد، حالا باید پدر و مادرش جنازه او را تحویل بگیرند...
جملات پایانی زینب رحیمی خطاب به کلانتری، رئیس سازمان محیط زیست، بهترین آغاز است. بغض این خبرنگار آسیبدیده از سانحه اتوبوس، فریاد همه ما خبرنگارها و حتی مردم عادی است.
گرفتن یک اتوبوس سالم برای خبرنگارها کار سختی بود؟ فکر میکردید این اتوبوس هم برای مسئولان فلان نهاد و بهمان وزارتخانه است. چرا جان ما مردم عادی برای شما مهم نیست؟ مهشاد سه روز دیگر عروسیاش بود. شب را چگونه خوابیدید؟ اگر کارتان را درست انجام داده بودید، الآن مهشاد در حال رتقوفتق عروسیاش بود و ریحانه یاسینی به خانهاش برگشته بود و با بهراد مهرجو به دنبال یک آخر هفته آرام بودند.»
برای من و خیلی از همکارانم خبر فوت این دو عزیز بیش از آنکه شوک از دست دادنشان را به ذهن نهیب بزند، تجسم قرار گرفتن دهها بار در بازدیدهای مختلف استانی مشابه این عزیزان بود که شاید در شرایط غیراستاندارد اینچنینی و شاید بدتر، ریسک را خودآگاه بپذیریم، جمع میشویم ساعتها در گرما و سرما منتظر قدوم گرم و پرافتخار آقایان مسئول میمانیم، بارها پیش میآید که گشنه و تشنه چندین ساعت خودمان را به اینترنتهای دائماً منقطع از طریق گوشیهای همراه آویزان میکنیم تا بتوانیم زودتر از همدیگر اخبار را بهسرعت مخابره کنیم...
در همین شرایط خطرناک کرونا که مسئولان محترم به خاطر رعایت پروتکلهای بهداشتی گاها دیدارهای عمومی را قطع کرده و حتی زحمت برگزاری نشست حضوری را بعضاً به خود نمیدهند، ما و هم یارانمان ساعتها روی صندلی مینشینیم به آمارها و ارقام بلند و کوتاه گوش میدهیم و جالب آنکه میدانیم که اکثراً کاغذی است اما باوجدانمان به بهانه امید دادن میجنگیم و اگر دراینبین یک شیرپاکخوردهای به قولی سرش به تنش زیاده کرده باشد و سؤالی انتقادی بپرسد و یا بیشتر از جملات فرمایشی مطلبی را مخابره کند، به انواع و اقسام تهدیدها و توهینهای لفظی و تلفنی بهسرعت از خجالتمان درمیآیند و تازه از پشت میز ریاست این ژستهای مکش مرگ من را به خود میگیرند که "شما که جای ما نیستید، ببینید کار چقدر سخت است..."
آه کشیدن، اشک از گوشه چشم پایین آمدن بیاختیار، بارها و بارها صحنههای دلخراش وداع با اجساد این عزیزان ازدسترفته و ... تنها گوشه کوچکی از داغی است که جامعه خبرنگار کشور این شب و روزها تحمل میکند، اما از فردای حادثه بازهم مصممتر قلم، کاغذ و گوشی به دست عزممان را برای شروعی دوباره برای خبررسانی جزم میکنیم و همچنان دلمان میسوزد و خانوادههایمان را جای والدین داغدارشان تصور میکنیم...
کی و کجا قرار است که بزرگواران مجلس نشین که در زمان تبلیغات انتخاباتی بهزور و زر هم که شده قلم و توان انعکاس اخبار ما را در رسانههای مجازی و مکتوب ملعبه دست خود میکنند، فکری اساسی به حال " اصلاح قانون خانههای مطبوعات" خواهند کرد...
چرا دستگاه قضا که بهمحض روئیت کوچکترین خطای نوشتاری که به مذاق فلان مدیر خوش نیامده باشد، کوهی از تهدیدات و پروندهها را برای همصنفانمان ردیف میکند، چارهای به حال عدم امنیتهای جامعه خبرنگار نمیاندیشد...
خلاصه آنکه "مهشاد و ریحانه" رفتند، غریبانه هم رفتند اما همچنان "کریمیها و یاسینیها" بیریا و از سر عشق و معصومانه مشغول به کار همچنان منتظر حمایت واقعی، نه ترحم تصنعی هستند؛ حال که قوه مجریه تازه پوستانداخته، قوه مقننه یکدست شده و تازهنفس است و قوه قضاییه قرار است سکانش به نظر موافق دو قوای دیگر بیفتد، لطفاً تا بازهم مثل همیشه زود دیر نشده است، فکری اساسی و از جنس عمل به حال خبرنگاران کشور بکنید.
به قول یک بزرگواری "کاری دیگر از دستمان برنمیآید؛ مگر اینکه همنوا با علی زند وکیل بشویم و بخوانیم:
بخواب ای دختر زیبای شبنم، لالا کن روی زانوی شقایق
بخواب تا رنگ بیمهری نبینی، تو بیداریه که تلخه حقایق"»
ارسال نظر