English

یادداشت؛

عمودهای رُند؟ نه!

اربعین برای اربعینی ها همه‌اش خاطره است و امسال همچون سال گذشته، چون جماعت اربعینی به طریق الحسین نرسیده اند، از چیزی حدود دو هفته قبل تر، خاطره بازی هایشان شروع شده است.

عمودهای رُند؟ نه!

محمد پاداش-خبرگزاری موج: اربعین برای اربعینی ها همه‌اش خاطره است و امسال همچون سال گذشته، چون جماعت اربعینی به طریق الحسین نرسیده اند، از چیزی حدود دو هفته قبل تر، خاطره بازی هایشان شروع شده. یکی تصاویر آب های لیوانی الکفیل، آن مکعب های دوست داشتنی را در صفحه شخصی اش می گذارد و با حسرت فقط می نویسد مای بارد، مای بارد! دیگری کلمن های نارنجی با یک لیوان پلاستیکی کهنه‌ی آویزان را یادمان می آورد و آن یکی آهنگ یوسف پیامبر حمل کپسول گاز در مشایه را دست و پا شکسته با دهان می نوازد. من هم مثل خیلی ها با همه‌ی اینها خاطره دارم!

با عمودهای رُندی که برای قرار گروه های مختلف نشان می‌شد و به خاطر ازدحام جمعیت ما معمولا ۵ عمود از عمود رُند بالاتر قرار می‌گذاشتیم، خاطره دارم. با مکالمه‌ی دو خطیِ +کبابش صف داره؟ -آره ولی سریع رد میشه، بیا وایسیم، خاطره دارم. با صدای نا مفهوم از پیش ضبط شده‌ی بلندگوهای متکدیان و دستفروشان عراقی خاطره دارم. با یخ در بهشت های سبز و زرد و قرمز شارع العباس که یک میلیون مگس روی میزها و میوه ها نشسته بود، خاطره دارم. با جمله یک خطی ِ +زودتر بریم یه موکب تمیز پیدا کنیم، غروب شد، خاطره دارم. با سرویس های بهداشتی بدون شلنگ، با استحمام با آب خنک، با خشک کردن با چفیه خاطره دارم. با موکب مختار ثقفی با عکس بزرگ فریبرز عرب نیا جلوی درش خاطره دارم. با ترکیب آخوند بدون عبا و کوله پشتی و کفش تن تاک خاطره دارم. با آب لیمو عمانی، با آب انگور تگری که تا نخوری ندانی خاطره دارم. با صدای خش دار "هلا بزوار" پیرمرد عرب که هر دو سه دقیقه یکبار، یک "وای فای رایگان" می گوید هم خاطره دارم. با سیم های برق کوچه پس کوچه های نجف، با گم شدن در وادی و السلام بی در و پیکر، با توک توک سواری خاطره دارم. با اظهار نظرهای بی سر و ته رفقا که زین یا آسیاسل، که دست آخر هر دو را هم می خریدیم و هیچ کدام آنتن نمی داد و رومینگ ایرانسل عزیز زحمت کنتور انداختن دوبله سوبله‌ی قبض‌مان را می کشید هم خاطره دارم. من با چشماشون می گفتن "یکی بردار"، با برچسب اسمامون با دست خط های خرچنگ قورباغه پشت گوشی هامون خاطره دارم. من با آن کامیون موزی که در میدان ثوره العشرین نجف، نمیدانم از کجا هرشب آن همه موز می آورد و دانه دانه روی سر مردم می ریخت، خوب خاطره دارم. با پیرمردی که یک دسته‌ی عینکش شکسته بود و ترکیب دمپایی و جوراب سفیدی که دیگر سفید نبود، خاطره دارم.

نمی دانم شما با مبل های معمولا نارنجیِ خسته‌ی کنار جاده خاطره دارید یا نه؟ اما من با آنها هم خاطره دارم. من با فنجان های چرک مرده‌ی قهوه‌ی عربی و آن صدای چیک چیک به هم خوردنشان خاطره دارم. با کوبیده های نصفه در سیخ، با لگن های پرآبی که استکان های دهن زده با یک بار فرو رفتن در آن مثلا تمیز می شوند، خاطره دارم. با صدای بلندگوی مرکز مفقودین که یک ریز روی مغز زوار پیاده روی می کند، با "سیده خدیجه الماجدی من اهالی البصره" هم خاطره دارم. با ستوته سواری یا به قول خودمان موتور سه چرخه های قرمز، با ون های دولا پهنا حساب کن گاراژ مرکزی کربلا، با رانندگی های خطرناک عراقی ها بدون گواهینامه خاطره دارم. با پیرزن های عرب، این اسطوره ها و سلاطین حفظ تعادل و آن ساک دستی روی سرشان خاطره دارم. با نصف شکر، نصف چای عراقی در لیوان یک بار مصرف که با وجود آن همه شکر بازهم به تلخی می زند هم خاطره دارم. با سیگار دست همه بچه ها، با تتوهای عجیب و غریب نوجوانان عراقی خاطره دارم. با نون ماهی شکل، با ترکیب خیار و گوجه و پیاز، با کباب ترکی و فلافل های مسیر خوب، خوب خاطره دارم. من با تلّ پتو و تشک های ته موکب، با تلّ دمپایی های جلوی حرم، با شلوغی صف قرمه سبزی جلوی تلّ زینبیه خاطره دارم. با کالسکه های دو قلو، با گاری، با زن نشسته در گاری، با ترکیب سبد میوه و طناب، با صدای بی وقفه‌ی کشیده شدن روی زمین خاطره دارم. با کوه خرما و ارده و کنجد، با دهین های نجف، با ببسی عربی یا به قول خودمان پپسی عربی خاطره دارم. با صدای ماشین ها که سریع رد می شوند، با خسته های راه، با تاول زده های کنار جاده که منتظرند بیست هزار تومان بدهند تا سیصد چهارصد تا عمود بیفتند جلوتر، خاطره دارم. با بسته‌ی دستمال کاغذی، با عطر و اسپری در دست بچه ها خاطره دارم. با روز خواب، شب پیاده روی، با گرمای پدر و مادر دار سر ظهر خاطره دارم. با نیمروی اول صبح غرق در پاتیل روغن، با منقل ها، با دود چشم سوزشان، با قهوه جوش های طلایی چیده شده شان، با بوی عود، با دود عودهای عربی شان، خاطره دارم. با خورشید بغل جاده که می رود پایین، با "دنبال پتوی گلبافت نباش پسر جان"، با از کجا اومدین شما؟ خاطره دارم. با پرچم کشورهای مختلف روی دوش آدم ها، با کاغذهای "مبیت للنساء" روی درب خانه ها خاطره دارم. من هم مثل شما یک دنیا با اربعین، با مشایه، با کربلا خاطره دارم.

توییتری‌ها برایم نوشتند ما بیشتر از همه با آهنگ یوسف پیامبر ماشین حمل کپسول گاز در مشایه خاطره داریم، برخی نوشتند با صندلی‌های پلاستیکیِ با طناب به هم وصل شده‌ی رنگارنگِ بعضا شکسته‌ی مسیر خاطره دارند، یکی نوشته بود من فقط با صدای خدام حرم، وقتی می‌گویند "حرّک زائر" خاطره دارم.

من هم با تمام گزاره‌هایی که برایم نوشتند خاطره دارم. من با راه قدس از کرب و بلا می‌گذرد خاطره دارم. با خنکای پله برقی‌های نجف، با پنکه‌های مه‌پاش آن خیابان بهشتی خاطره دارم. با پیدا کردن یک آشنا در میان میلیون‌ها آدم در نجف، در مشایه، در کربلا خاطره دارم. با اضافه کردن یک "ال" اولِ تمام کلمات فارسی خاطره دارم. نمیدانم شما سه چهار روز قبل از حرکت روی پروفایل‌تان می‌زدید "عازمم،حلالم کنید" یا نه؟! من با عازمم حلالم کنیدها هم خاطره دارم. با "کنار قدم‌های جابر"، با ماساژهایی که بدتر مُرده‌ترت می‌کرد خاطره دارم. با سنگ‌های خنک کف حرم خاطره دارم. من با هر قدم به نیت یکی در مشایه هم خاطره دارم. با بطری‌های صورتیِ گلاب در ورودی‌های وادی‌السلام، با هر ایرانی یک شال عربی، من با گزاره‌ی "اَه،آنتن ندارم" خیلی خاطره دارم. شما یک بطری خالی آب معدنی که وزنی ندارد را بگذاری کنار خیابان، سال بعد بری سراغش، بطری همانجاست، باد هم بطری را جابجا نکرده، من با شهری که شهرداری ندارد خاطره دارم. من با "اوووف، شرطه‌هاشون چه ماشینایی داشتن، فوردهای آمریکایی بودنا" هم خاطره دارم. با آن مغازه تعویض روغنی و مغازه‌ی کناری‌اش که به خاطر کسادیِ ایام، با هم زده بودند در کار چاقیدن قلیان برای زوار هم خاطره دارم. من با بوی سوختن عنبرنسارا در مشایه کمتر، در طریق العلما خیلی خیلی بیشتر، خاطره دارم. با "شما برید فلان عمود بایستید، من خودم رو می‌رسونم‌های مشکوک" خاطره دارم. من با پل زائر در مهران با دستفروش‌های شبانه‌اش، با بزرگترین پارکینگ موقتی جهان، موسوم به پارکینگ اربعین که هرسال بعد از پارک ماشین، پیاده تا مسیر اتوبوس‌ها، انداختن چُرتکه‌ی درآمد پارکینگ از محل پارکِ این همه ماشین، جزو لاینفک این سفر معنویست هم خاطره دارم. من با کوله پشتی به جای بالشت، با قایم کردن دمپایی، با دربه‌در و خوابالو دنبال صبحانه گشتن، با شوره روی پیراهن مشکی خاطره دارم. با ماهی کباب، ماهیِ شط، با فریادِ "مبیت موجود" خاطره دارم. من با طناب‌های سر هر چهار راه وقتی چراغ قرمز بود هم خاطره دارم. من هم مثل شما یک دنیا با اربعین، با مشایه، با کربلا خاطره دارم.

آیا این خبر مفید بود؟
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری موج در وب منتشر خواهد شد.

پیام هایی که حاوی تهمت و افترا باشد منتشر نخواهد شد.

پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیرمرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

ارسال نظر

آخرین اخبار گروه

پربازدیدترین گروه