در گفتگو با کارشناسان مطرح شد؛
خانواده ایرانی، خانواده ای بی سر!؟/چه کسی در خانه حرف آخر را بزند؟
خانواده ایرانی از قدیمالایام ویژگیهای خاصی داشته و همواره نهادی مهم و مقدس برای جامعه ایرانی به شمار میرفته است، اما امروزه با تغییرات حاصلشده در جامعه ایرانی و بهتبع روندهای جهانی، برخی ویژگیهای این نهاد دچار تحولاتی شده است که در کنار جاذبههای ملموس مدرنیته آن، آسیبهایی را نیز به اولین نهاد اجتماعی بشر تحمیل کرده است.
به گزارش شیما فتحی، خبرنگار خبرگزاری موج کرمانشاه، واقعیت امر این است که ما در ایران و در یک خانواده ایرانی زندگی میکنیم و این کشور به لحاظ قدمت و ساختار باستانی خود دارای اعتقادات، ارزشها و الگوهای خاصی است که حتی بهرغم وجود تحولات و تغییرات تکنولوژیک همچنان در نهاد هر فرد و خانواده ایرانی وجود دارد و تغییر و یا حذف آن نیازمند گذشت سالهای متمادی است، درست مانند شاکله و تعریف خانواده و اجتماع در جوامع غربی و دیگر کشورها؛
" آخرالزمان که میگن، همین الانه، قدیما کی اینجور بود... سر کوچه که صدای احوالپرسی پدر میآمد، سوراخ موش گیر هیچ بچهای نمیافتاد، ازبسکه بابای خانواده عزت و احترام داشت... اما حالا باباهه تا نصف شب مشغولِ کاره شب که میخاد استراحت کنه تازه موقع قصه شبانه اس و علناً شده مهدکودک سیار بچه..."
" یادش به خیر، اولین باری که شوهرم رو دیدم، شب عروسی بود و تازه تا ماهها اصلاً روم نمیشد تو چشم مادر و پدر خدابیامرزم نگاه کنم... بس که شرم حیا وجود داشت... ولی حالا دخترِ چشمسفید راستراست تو چشم باباش نگاه میکنه و میگه یا اون یا هیچکس دیگه...."
" هنوز بعد از ۲۰ سال ، شبها بزرگترین کابوسم ، زمانهایی که بابام عصبانی میشد و به خاطر اینکه نمره ریاضی کم آورده بودم، زیر کمربند سیاه و کبودم میکرد... نمیخام بچهام هم مثل خودم ترسو باشه و با یه صدای بلند به لکنت زبان بیفته، هر کاری میکنم که خوب بتونه از پس خودش و اطرافیانش بر بیاد..."
" تمام دلخوشی من و خواهرام اون سالها فقط دم عید نوروز بود که با هزار تا خواهش و تمنا یه بلوز یا یه دامن و شاید یه گل توسر برامون بخرن، اونم وقت خرید یه گله آدم راه میانداختن زیر بازارچه قاسم و چند ده متر پارچه یه رنگ برا همه میگرفت و اسمش رو میذاشتن خرید عید...، عقده همه چیزای خوب به دل خودم موند، نمیزارم بچم کم و کسر بکشه... حتی اگه شبانهروز کارکنم...."
شنیدن این جملات و هزاران واژه ازایندست را تقریباهمه ما شنیدهایم حالا چه از زبان به قولی نسلهای گذشته و چه پدرها و مادرهای امروزی، اما بهراستی کدام روش تربیتی درست بود، در خانوادههای گذشته که پسرها ۱۸ تا ۲۰ سالگی و دختر ۱۵ تا ۱۸ سالگی به صلاحدید پدر و مادر تشکیل خانواده میدانند و هر خانواده تقریباً ۶ یا ۸ فرزند داشت، پدر مدیر و رئیس خانه بود و برای حفظ ریاستش در همه حال تامالاختیار، مادر ستون و غمخوار خانواده ولو اینکه زیر مشت و لگدهای پدر سیاه و کبود میشد اما دم برنمیآورد، دختران همچون مادر خانهداری میکردند و پسرها به سمت شغل پدر پیشهای میرفتند، اسمی از حریم خصوصی و اتاق نبود، هرچه به اسم غذا سر سفر میآمد، بی چکوچانه خورده میشد و همه اعضای خانواده تابع یک قانون خاص بودند و حتی نحوه روابط دیگر اعضای خانواده را بزرگ خانه مشخص و تعیین میکرد.
در مقابل خانواده امروزی با ازدواج انتخابی پسر از ۳۵ سال به بالا و دختر ۲۶ سال به بعد با هزار دلواپسی و اماواگر شکل میگیرد، دختر قبل از ازدواج به دنبال استقلال مالی، کسب تحصیلات علمی و یافتن جایگاه و پرستیژ اجتماعی است و با جهیزیهای کامل وارد خانه پسری میشود که از قبل باید خانه، ماشین و حقوق درخور توجه داشته باشد، پس از گذشت ۵ تا ۷ سال بعد از ازدواج در صورت تفاهم، اجازه حضور یک بچه را به حریم خصوص خود میدهند، کودک در یک اتاق مستقل با کلیه امکانات تا شش سال بعد از تولدش به دنیا آمده و پدر و مادر اینجاست که تماموقت، هزینه، آرزو و زندگیشان در این کودک خلاصه کرده که مبادا بهقولمعروف آب در دلش تکان بخورد، خوردوخوراک، نحوه پوشش، تفریحات، برخورد با خویشاوندان و حتی خصوصیترین امور خانواده نیز عملاً برحسب نیازها و رفتارهای کودک تعریف میشود .
در تعریف دکتر محمدمهدی لبیبی؛ جامعهشناس و استاد دانشگاه از خانواده ایرانی چهار ویژگی از دوران گذشته تاکنون نمود عینی دارد: « اولین ویژگی اقتدار پدری است در این ساختار مرد در مقام بالاتری بوده و در بالای هرم قدرت جای میگرفته، اما منطقی بر این قدرت حاکم بوده است؛ در آن مشاوره، انصاف و رعایت حقوق دیگران نیز در نظر گرفته میشده است و این فضا باعث میشد که خانواده ایرانی استحکام پیدا کند؛ درواقع یک نوع مدیریت در خانواده شکل میگرفت و همین امر سبب بقا میشد.
ویژگی دوم خانواده ایرانی درگذشته تعداد جمعیت آن است. خانواده ایرانی به جمعیت بالا در طول تاریخ شناختهشده و هیچگاه خانوادهای تکفرزند نبوده است، در این زمینه میان جوامع شهری و روستایی تفاوت چشمگیری وجود نداشت. این امر هم صرفاً به دلیل توجه به نیروی کار اقتصادی فرزندان نبوده است، بلکه حتی در دهه 50 و یا دهه 60 که بچهها نیروی کار اقتصادی نبودند و بیشتر در مناطق شهری زندگی میکردند هر خانواده ایرانی خانواده پرجمعیتی است.
سومین مشخصه خانواده ایرانی درگذشته را شاید بتوان محوریت و کانون بودن مادر نام برد. مادر فوقالعاده جایگاه رفیع و بالایی داشته است؛ بهطوریکه حتی وقتی پسرها و دخترها به سن بالایی هم میرسیدند و خودشان دارای فرزند میشدند، همچنان همان تعظیم و احترام و تکریم را نسبت به مادرشان حفظ میکردند.
چهارمین ویژگی خانواده ایرانی را میتوانیم گستردگی شبکه روابط و خویشاوندی بدانیم، خانواده ایرانی، خانوادهای بوده که در آن اقوام و خویشان با یکدیگر ارتباط نزدیکی داشتند، سعی میکردند کنار هم باشند، مراوداتی داشتند و این مراودات نیز اغلب در قالب مناسک شکل میگرفت. »
اما بهراستی چه تغییر و تحولاتی باعث کمرنگ شدن ویژگیهای مذکور در خانواده ایرانی امروز شده است، دکتر طیبه اسکندری در پاسخ به آن چهار تحول را برمیشمارد: « تحول اول اینکه در دنیای امروز انسان باید به منافع فردی خودش فکر کند، اینکه فرد باید به فکر خود و منافع فردی خود، لذت خود، سلامتی خود، استقلال خود باشد.
تحول دوم، به معنای لذتگرایی است؛ یعنی تفکر خوش بودن و در لحظه فکر کردن، خوش بودن به این معنی نیست که لزوماً همراه خانواده باشیم، من خودم باید خوش باشم. شاید اصلاً با خانواده به من خوش نمیگذرد.
تحول سوم، به معنای مادیگرایی است که شاید بیش از آن دو الآن در خانواده ایرانی نمایان است؛ یعنی حاکمیت پول و پولدار بودن یعنی خوشبختی. این در جامعه ما رسوخ کرده است. 40- 30 سال پیش میگفتیم برای ازدواج اول اخلاق پسر مهم است، بعد خانوادهاش و تحصیلاتش و...؛ الآن در مرحله اول میپرسند خانه و زندگی دارد یا خیر؟ یا پسر ترجیح میدهد به خواستگاری دختری برود که خواهر و برادر کمتری دارد تا بعداً میزان ارث بیشتری به او برسد.
تحول چهارم، فاجعه ای به این معنا که انسان امروزی انسان مدرن است و نیازی به مذهب و .... ندارد.»
شاکله امروز خانواده ایرانی مبدل به "خانواده بدون سر "شده است
حاصل این تعارضات در ارزشها و نمایان شدن برخی ضد ارزشها در نمود عینی زندگی به تعبیر حجتالاسلام عباس حسنزاده، کارشناس مسائل دینی میشود: « "خانواده بدون سر" یعنی خانوادهای که سر ندارد، رئیسی در آن نیست؛ یعنی اقتدار پدری دیگر وجود ندارد؛ یک احترامی میگذاریم، حرفهایش را گوش میکنیم، ولی عمل نمیکنیم.
وی می افزاید: فردگرایی وقتی میآید، ساختار قدرت در خانواده را به هم میریزد. مدیریت خانواده را به هم میریزد. وقتی این اتفاق افتاد، شما یکسری آدم دارید که در کنار هم زندگی میکنند و خیلی رابطه عاطفیای باهم ندارند، کاری به کار همدیگر ندارند و همینطوری کنار هم زندگی میکنند، مادر دیگر در نقش دلسوز و غمخوار جایگاهش را از دست میدهد و همواره در کشمکش تصاحب جایگاه ریاستی از مرد است و برای رسیدن به آن به کاری ولو شاغل شدن، انجام امور مردانه ... دست میزند و درنتیجه فرزندی نیز که در این خانواده رشد و نمو پیدا میکند، تحت تأثیر آشفتگیهای شخصیتی والدین و همچنین وجود انواع رسانههای دیداری و شنیداری بجای عاملی برای بقای نسل و مایه آرامش پدر و مادر به یک غول بزرگ اقتصادی بدل میگردد.»
ارسال نظر