English

به قلم یک خبرنگار هرمزگانی؛

آن تابستان منتشر شد

آن تابستان رمانی اجتماعی در حوزه ادبیات داستانی جدی است که به سبک رئالیست و ادبیات اقلیمی بومی نوشته شده است.

آن تابستان منتشر شد

به گزارش خبرگزاری موج هرمزگان، آن تابستان رمانی اجتماعی در حوزه ادبیات داستانی جدی است که به سبک رئالیست و ادبیات اقلیمی بومی نوشته شده است. این کتاب در ٤٠٨ صفحه به قلم ایرج اعتمادی نویسنده و خبرنگار قشمی روانه بازار کتاب شده است. این کتاب که از سوی انتشارات فرهنگستان ادب منتشر شده به تحولات اجتماعی منطقه‌ای در جنوب استان فارس در برهه‌ای از زمان می‌پردازد. این رمان به لحاظ اقلیمی بودن به تمامی جنبه های فرهنگی منطقه اعم از زبان، غذا، پوشش، نوع معماری، آیین ها، آداب و رسوم و شغل مردم منطقه‌ی فضای داستان پرداخته و به فولکلور و فرهنگ عامه توجه خاصی نشان داده است به طوری که با به تصویر کشیدن آیین‌ها و نمادهای فرهنگی منطقه، سعی در احیای هویت فرهنگی بخشی از مناطق جنوب کشور دارد.

اعتمادی درباره این کتاب گفت: در این رمان چندلایه، داستان سه نسل از میانسالان، جوانان و نوجوانان روایت شده که کاراکترهای اصلی داستان، شخصیت‌های نوجوان رمان هستند که در یک دوره تاریخی رشد می کنند و علیرغم تحولات پیرامون خود به ثبات فکری و اندیشه‌ای پایدار می‌رسند و حماسه‌هایی ماندگار در داستان خلق می‌کنند.

ایرج اعتمادی نویسنده/روزنامه نگار جنوبی نزدیک به دو دهه است که در هرمزگان به فعالیت‌های ژورنالیستی مشغول است، وی به طور حرفه‌ای کار روزنامه‌نگاری را دنبال می‌کند و به واسطه یادداشت‌ها و گزارش‌های انتقادی‌اش چهره‌ای شناخته‌شده در عرصه‌ی روزنامه‌نگاری استان است. اعتمادی دارای مدرک لیسانس مدیریت گردشگری است و ساکن جزیره‌ی قشم است. از این نویسنده تاکنون کتاب‌هایی در زمینه ادبیات داستانی، آثار ژورنالیستی، طنز و نیز کودک و نوجوان منتشر شده است.

برای فروش آنلاین این کتاب در فضای مجازی صفحه‌ی اینستاگرامی @aan_tabestan) راه‌اندازی شده است. قیمت این کتاب ۷۵هزار تومان می‌باشد و با هزینه پستی رایگان به سراسر کشور ارسال می‌شود. در ادامه یک پاراگراف از متن کتاب می خوانیم:

یال اسبی به دست باد تاب می‌خورد، می‌پیچید به دور گردن، سپید و افراشته، و گیسوان بلند به رنگ شبق، پیچ و تاب می‌خورد. یک پَرِ بیرقی سیاه در هوای سر داشی پرپر می‌کرد و یکی در گرداگردش دوّار و تند و بی‌مهابا می‌رقصید و بر گرد خود مجنون‌وار می‌چرخید.

صدایی از دوردست در آسمان طنین انداخته بود، بلند.

بلند بَش کوه‌میانی! با یک دست، بغل داشی را گرفته بود، و او را مجنون‌وار به گرد خود می‌رقصاند و می‌چرخاند؛ بلند بَش کوه‌میانی! کوه‌میانی ایستاده می‌میرد!

آیا این خبر مفید بود؟
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری موج در وب منتشر خواهد شد.

پیام هایی که حاوی تهمت و افترا باشد منتشر نخواهد شد.

پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیرمرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

ارسال نظر

مهمترین اخبار

گفتگو

آخرین اخبار گروه

پربازدیدترین گروه