فیلم برف آخر؛ عاشقانه هایی در آخرین برف به وقت گرگ
در پلتفرم دقیق فیلم برف آخر، زمین بازی برای بازیگر اصلی به اندازه لغزندگی دارد که مثابه تمامی سطح روستای سرمازده لوکیشن فیلم سخت، سنگین و پر از یخ است و هر اشتباه باعث زمین خوردن بازیگر می شد.
به گزارش خبرگزاری موج خراسان رضوی، محمد هادی عرفانیان تهرانی کارشناس و منتقد سینما در مورد نقد فیلم برف آخر اینگونه می نویسد:
"فیلم برف آخر؛ نقطه عروج یک هبوط زده منجمد در سرما تفکر"
سرما – سکوت – در پهنای صورتی رنج کشیده بدون واگویه های اذعان شده به این درد متورم؛ شروع فیلمی با نماهای واید و تصویر برداری در قابهای لانگ شات یک کارگردان حرفه ای برای رسیدن به هدفی بزرگ است.
امین حیایی عوج سه دهه بازی خود را در این فیلم به منصه ظهور می گذارد و انقدر قدرت بازی را به رخ بیننده کشید و به جایی رسید که فیم از شکل ساختار به یک استیج تمام عیار برای بازی یک بازیگر تناتر تبدیدل شده بود.
در پلتفرم دقیق فیلم برف آخر، زمین بازی برای بازیگر اصلی به اندازه لغزندگی دارد که مثابه تمامی سطح روستای سرمازده لوکیشن فیلم سخت، سنگین و پر از یخ است و هر اشتباه باعث زمین خوردن بازیگر می شد.
به تعبیری راحت تر می توان گفت ؛ برف آخر یک فیلم تک پرسناژ بود با همه ره آوردهای آورده شده در متن سناریوی – مردی زخم خورده از روزگار از یک آتش سوزی و رنج او از فقدان همسری که بخاطر این زخم بیرونی درون او را زخمی کرده و همگی داستان او در سکوتی مبهم می گذر .
این زخم و پوشاندن آن، زخم درون همه کسانی هست که برای از بین نرفتن داشته های دیگران زخم برداشته اند و التیام این درد تنها در تنهایی آنهاست.
بازیگر اصلی این فیلم انقدر از المانهای شاخص در سینما استفاده صحیحی کرده و آشنا به همه ساختار بندیهای اصلی بود که تمامی حرکات او شمرده شده و مابه ازای هر حرف در کادر جای می گیرد.
برداشت صحیح از گاوداری و مغزهای سلج زده به عنوان یک ماتریس چیدمان شده، بخشی جدا ناپذیر از این داستان است که همه مردم روستا در توهم تفکرات خود غرق لذت بودند و برای آنها تنها چیزی که ملاک بود نتیجه فردی هر کدام بود نه واقعیت اتفاق افتاده و سهل انگاریهای روزمره برای وامدار شدن این لحظات گذر در زمان بود.
استفاده کارگردان از گرگ برای القا بیشتر هدف یک تاثیر مضاعف در فیلم به دوش بازیگر گذاشته بود که خود از جذابیتهای بی بدلیل آن به شمار می رفت و یک الگریتم شکار و شکارچی را در رنگ مخالف داشت و شکارچی که گرگ شکار می کرد خود به دام عاشقانه های یک محافظ از گرگها خواهد افتاد .
نقش لادن مستوفی هر چند کم اما رگه دار بود از تمامی آنچه یک زن برای زندگی نیاز دارد و تشبیه زن به زمین و اکوسیستم برای زایش و ماندگاری بسیار منطقی بار گذاری شده بود.
لادن مستوفی به عنوان یک دوستدار محیط زیست در این فیلم نقشی مادر گونه دارد و دغدغه مند رسیدن به آنچه در پهنه زمین در گذشته دور خود بوده است می باشد.
نکته بازی و کارکتر لادن مستوفی"زن" و گاو ها در فیلم شاخصه ای در رشد و نمو است که هر دو آیین و داستانها به عنوان نشانه ای از برکت و زندگی است و استعاره متناظر آن این گرگ است که با کمی تغییر جانمایی در تعریف و خلاف آنچه در فیلم به آن تاکید دارد نقش مردان در این زندگی و جانمایی آن در اکوسیستم است.
یک تعارض در مفهوم با شکلی ساختاری.
خارج از اینکه داستان فیلم شباهتی به فیلم خاکستری (The Grey ) به کارگردانی جو کارنهان و رمانی به نام Ghost Walker اثر ایان مکنزی جفرز و با بازی لیام نیسون بود اما فارغ از همه بازی امین حیای ستودنی و تصویر برداری بی نظیر بود.
کارگردان در تصویرقابها چنان بیننده را غرق در شگفتی کرده که در عین سرد بودن فیلم و برف و یخ بندان خون گرم را در رگها جاری می کند و این فیلم در لایه های زیرین ساختار یک جان داری عجیب و زندگی جریان دارد.
سکوت ممتد امین حیایی دقیقا آن چیزیست که یک بیننده منتقد نیاز دارد و ذهن کاوشگر را در سیال این جریانت به هر طرف سوق می دهد و لغزندگی از تصاویر به ذهن رسوخ می کند.
قاب بندیهای مستحکم در این فیلم لذت ادامه را چند برابر کرده و یک رویا پردازی را در بر دارد و خط روایی نیازی به توصیفهای دور و دراز و دیالوگهای اضافه ندارد و خود لغزندگی کافی را دارد.
داستان دختر گمشده گمگشتگی های زن ایرانی را در بر دارد، زنی که وامدار خواست سنتهای گذشته است و حتا در عاشقیهایش در تنهای خود مجبور به یخ زدن در این تاریخ است.
در کنار این دختر پسری که حکایت از عدم تصمیم گیری در خواستهای درونی دارد و عاشقی در خفگیهای فروخورده این پسر با همه ضعفهای ساختاری در زندگی وی مشهود است.
مجید صالحی نقطه کور این سناریو محسوب می شود؛ پدری که می آید و با شکست از این داستان خارج می شود، و به نوعی استدلال بر میانداری این پیکره بندی را در همه جریانات دارد و کلید همه داستان است اما در کادر کراپ شده کمتر به نقش او توجه شده است اما هر چه تعلیق داریم از این شخصیت شکل گرفته و رها شده است.
و این خط رنگ است که کار را در همه ابعاد تمام می کند.
قاب های به تصویر درآمده، تک درختان یخ زده در تنهایی و برف هستند.
داستان فیلم برف آخر شاید در انتها به یک دوگانگی در خاتمه می رسد و کلید واژه های بهتری برای اتمام آن می توانست متصور شد، اما هرآنچه هست این از ارزش بازی بی بدلیل امین حیایی و قاب تصویرهای ارزشمند به یادماندنی به همراه کارگردانی خوب و تاثیرگذار کم نخواهد کرد.
عاشقانه هایی در آخرین برف به وقت گرگ
ارسال نظر