روایتی دیگر از فاجعه ای کوردلانه در دفتر ریاست جمهوری
مرور تاریخ هشت شهریور سال ۶۰، نهایت خباثت منافقین و کوردلانی را نشان می دهد که برای لطمه زدن به انقلاب از هیچ جنایتی دریغ نمی کردند تا جایی که رییس جمهور و نخست وزیر محبوب و کاری نظام را به همراه جمعی از دلسوزان به انقلاب و نظام به شهادت ر ساندند و حال امروز برخی مدعیان سنگ منافقان را بر سینه می کوبند.
خبرگزاری موج، سرویس سیاسی /فاطمه باقری:دو ماه از ترور آیتالله بهشتی و بیش از ۷۰ تن از چهرههای سیاسی و اجرایی عضو حزب جمهوری اسلامی در دفتر این حزب میگذرد. محمدعلی رجایی در انتخابات دوم مرداد ۱۳۶۰ با کسب بیش از ۱۳ میلیون رأی مردم به عنوان دومین رییس جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد. ۲۸امین روز حضور رجایی در پست ریاستجمهوری بود که در ساعت ۱۴ و ۴۵ دقیقه روز یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۶۰ و جلسه ویژه شورای امنیت حاضران: محمدعلی رجایی(رئیس جمهور)، محمد جواد باهنر(نخست وزیر) و مسعود کشمیری(جانشین دبیر شورای امنیت) دور میز جلسه
نشسته اند. تیمسار هوشنگ وحید دستجردی کنار باهنر و بعد از او اخیانی به جای فرماندهی ژاندارمری کل نشسته، در کنار وی به ترتیب تیمسار کتیبه، سرورالدینی معاون وزیر کشور، خسرو تهرانی از اطلاعات نخست وزیری، کلاهدوز قائم مقام سپاه یک طرف میز بودند و طرف دیگر میز تیمسار شرف خواه معاون نیروی زمینی، سرهنگ وحیدی معاون هماهنگی ستاد مشترک، سرهنگ وصالی فرمانده عملیات نیروی زمینی و سرهنگ صفاپور فرمانده عملیات ستاد مشترک قرار دارند. ضبط صوت بزرگ کشمیری که مخصوص ضبط جلسات است، درست نزدیک رجایی و باهنر قرار می گیرد و کشمیری به معمول هر جلسه چای می ریزد و برای حاضرین می آورد و پس
از گفتگویی کوتاه با خسرو تهرانی از جلسه خارج می شود. او پیش از خروج از جلسه کیف بزرگی را که همیشه همراه دارد با پا به نزدیکی رجایی هدایت می کند. کشمیری از ساختمان نخست وزیری خارج شده و به میدان پاستور و نزد کسانی می رود که منتظر او هستند تا جانشین دبیر شورای امنیت را به یک نقطه امن انتقال دهند. همزمان صدای انفجار شدیدی منطقه را می لرزاند. مطابق نظر کارشناسان بمب از نوع خاص «تخریبی - آتشزا» بوده که از حدود ۲ پوند تی - ان - تی و مقداری منیزیم تشکیل و در یک کیف دستی جاسازی شده بوده است. سیدرضا زواره ای ماجرای آن دقایق را این گونه شرح می دهد: «مطابق با اظهارات بازجویی، که من
دیدم، در روز انفجار نخست وزیری، آرایش نیروهای حاضر در نشستن، به این شکل بوده که رییس جمهور در صدر میز[ضلع شمالی میز مستطیلی جلسه] و در سمت چپ او[ابتدای ضلع طولی چپ به سمت در خروجی] نخست وزیر، بعد صندلی وزیر کشور، بعد رییس شهربانی و سپس نمایندگان نیروهای مسلح در دو طرف میز، در سمت راست رییس جمهور[ابتدای ضلع طولی سمت راست رییس جمهور] مکان منشی جلسه قرار داشت که «کشمیری» در آن روز روی آن صندلی نشست. کیف بمب را در کنار پای خود نزدیک به «شهید رجایی» کار گذاشت. «کشمیری» نمی بایست در آن جلسه شرکت کند و در صورت شرکت احتمالی هم، باید در انتهای ضلع طولی چپ میز یعنی تقریباً
آخرین فاصله از رییس جمهور و نخست وزیر می نشست. ولی درست جلسه قبل از انفجار و نیز جلسه انفجار او در مکان کنار رییس جمهور که جای نشستن مسئول اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری یعنی «خسرو تهرانی» بود، جا گرفت «در کنار در ورودی یعنی پشت صندلیهای نخست وزیر، وزیرکشور، رییس شهربانی، در ورودی و خروجی جلسه بود که در کنار در با کمی فاصله، فلاسک های آبجوش و چای و تعدادی استکان و نعلبکی وجود داشت. «کشمیری» بدون کیف، از جای خود بلند می شود. برای «باهنر» و «رجایی» چای می ریزد. از پشت «باهنر» و «دستجردی» به طرف جای اصلی استقرار خود در انتهای میز که «خسرو تهرانی» روی آن نشسته بود، می
رود. با او مکالمه کوتاهی می کند. به جای اینکه برود و سرجای جدید خود در کنار مرحوم «رجایی» بنشیند، از در خارج می شود.» سرهنگ کتیبه در شرح واقعه روی داده می گوید: «من موقع ورودم به اتاق کنفرانس مشاهده کردم که آن خائن از خدا بی خبر(کشمیری) در حال ورود به جلسه است. قبل از همه مرحوم «شهید وحید دستجردی» گزارش وقایع هفته شهربانی را عنوان کرد. مرحوم کلاهدوز هم در آن جلسه از طرف سپاه پاسداران حضور داشت. در همین لحظات که بحثو گفتگو در جلسه ادامه داشت من ناگهان احساس کردم همینطور که روی صندلی نشسته بودم بی اراده سرپا ایستاده و تمام صورتم و مخصوصاً پیشانی ام بهشدت می سوزد.
مسئله ای که برای من اهمیت دارد، شدت انفجار بود که ما صدای آن را در آن لحظه نشنیدیم، ولیکن پرده های گوش افرادی که آنجا بودند تمام پاره شده بود.»
با صدای انفجار مهیب از ساختمان نخست وزیری، کارکنان به طرف محل انفجار دویدند، جمعیت زیادی از راه رسید، همه نگران رجایی و باهنر بودند.بمب در داخل یک کیف دستی جاسازی شده بود که انفجار آن سبب شد قسمتهایی از طبقه اول و طبقه دوم ساختمان نخستوزیری در مجاورت خیابان پاستور دچار حریق شده و آتش و دود فضای محل انفجار را فرا گیرد. یک شاهد عینی درباره لحظات انفجار گفت: «پس از انفجار ناگهان دود غلیظی توام با آتش از طبقه اول و
دوم ساختمان نخستوزیری به چشم خورد و پس از مدتی ماموران و عدهای از مردم که در نزدیکی ساختمان نخستوزیری بودند با فریاد «الله اکبر» به طرف نخستوزیری دویدند. از طرف دیگر ماموران آتشنشانی و سپاه و کمیتهها و شهربانی نیز در محل حاضر شدند و برای نجات مجروحین به تلاش پرداختند. یکی از کارمندان قسمت آبدارخانه نخستوزیری که از ناحیه دست مجروح شده بود هم درباره واقعه انفجار گفت: وحشتناک بود! در طبقه دوم داشتم به طرف آبدارخانه میرفتم که صدای وحشتناکی تنم را لرزاند و بلافاصله زبانههای آتش را دیدم که از اطاق کنفرانس به بیرون تنوره میکشید. از وحشت نمیدانستم چه
کنم. هرچه سعی کردم فکرم را متمرکز و ببینم چه اتفاقی رخ داده است. موفق نشدم، چون دود غلیظی تمام سالن طبقه دوم را فرا گرفته بود. از وحشت از طبقه دوم به اتفاق یکی دیگر از همکارانم به کوچه کنار نخستوزیری پریدیم، و در این موقع بود که دستم مجروح شد، وقتی در کوچه مقداری بر اعصابم مسلط شدم، صدای «الله اکبر» را از داخل ساختمان همراه با شکستن شیشهها میشنیدم، نمیدانستم چه کنم، هنوز آتشنشانی نیامده بود، وقتی ماموران آتشنشانی رسیدند و آتش را خاموش کردند به درون ساختمان رفتیم و به کمک امدادگران پرداختیم. یکی از پاسداران محافظ نخستوزیری لحظه وقوع انفجار در دفتر
نخست وزیری را این گونه بیان میکند: بیرون ساختمان نخستوزیری مشغول پاسداری بودم که صدای انفجاری شنیدم سراسیمه خود را به نزدیک در ورودی خیابان پاستور رسانیدم و متوجه شدم که چند تن از امرای ارتش در حالی که یکی از آنها خون از سرش جاری بود از پلههای نخستوزیری به پایین میدویدند، و از طرفی صدای «الله اکبر» نیز که از داخل ساختمان شنیده میشد، مرا متوجه ساخت که کسانی احتیاج به کمک دارند. بلافاصله خود را به طبقهای رساندم که آتشسوزی از آنجا جریان داشت و در همانجا پایم نیز زخمی شد، اما فوری محل را ترک کردم و پایین آمدم و در همین زمان بود که ماموران آتشنشانی به
محل رسیدند و به انجام عملیات خاموش کردن آتش پرداختند. محمد رضا اعتمادیان مبارز پیشکسوت انقلاب اسلامی و معاون نخستوزیر در آن زمان گفت: آن زمان سازمان اوقاف در خیابان نوفل لوشاتو بود. وقتی نخست وزیری منفجر شد، صدای آن تا محل کار من رسید. از کارکنان سازمان پرسیدم: صدای چه بود؟ گفتند می گویند ساختمان نخست وزیری منفجر شده است. همان جا، تلفن را برداشتم، دیدم قطع است. فورا بدون پاسدار به سمت ساختمان که منفجرشده بود رفتم. میگفتد آقای رجایی شهید شده است. اعتمادیان با اشاره به وضعیت محل انفجار ادامه می دهد: وقتی به محل انفنجار رسیدم، هنوز آتش و دود بود. سوال کردم کسی کشته
شده است؟ گفتند: نه! با تلاش گسترده ماموران آتشنشانی، شهربانی، کمیتهها، سپاه و گروهی از مردم آتش خاموش شد و تعدادی از افراد که در زیر آوار مانده بودند از زیر آوار خارج شده و به بیمارستان انتقال یافتند. جنازه چند شهید نیز از زیر آوار خارج گردید که به علت شدت سوختگی قابل شناسایی نبود. تعداد مجروحین و شهدا تا ساعت ۱۲ شب، ۸ شهید و ۲۳ مجروح گزارش شده بود. مجروحان بلافاصله با کمک امت و نهادها و امدادگران به بیمارستانهای فیروزگر، مصطفی خمینی، انقلاب، سوانح سوختگی، سینا، امیراعلم و امام خمینی انتقال داده شدند و تحت عمل جراحی قرار گرفتند. از این عده مجروحین تعدادی
سرپایی مداوا شدند و بیمارستان را ترک کردند. بقیه مجروحین در بیمارستانها بستری هستند. پیرزنی عابر که از مقابل ساختمان نخستوزیری میگذشت زیر آوار ماند و شهید شد. ضمنا گزارش شد که در این حادثه تعدادی دست و پای قطع شده توسط ماموران و نهادها جمعآوری شد. بعد از انفجار بمب دو فروند هلیکوپتر بر فراز نخستوزیری برای اطفای حریق و حمل اجساد و مجروحان به پرواز درآمدند و پس از خروج تدریجی مجروحین از ساختمان، امدادگران آتشنشانی با کمک پرسنل ارتش جمهوری اسلامی ایران به پاکسازی منطقه مشغول شدند.
رجایی از چند روز قبل به فرمان حضرت امام، خانواده اش را در یکی از
واحدهای مسکونی نهاد ریاست جمهوری ساکن کرده بود تا دیگر مجبور به رفت وآمد به خانه اش نباشد. کمال، پسر سیزده ساله رجایی از دور شاهد شعله های آتش بود. او با حالی آشفته به مادرش تلفن کرد و ماجرا را با او در میان گذاشت تا همسر شهیدرجایی خودش را برساند.پیکرهای خونین و سوخته رجایی و باهنر را به بیمارستان منتقل کردند. شدت انفجار به حدی بود که ابتدا هیچ کس نتوانست کشته شدگان را شناسایی کند. جنازه ها را به بیمارستان انقلاب منتقل کرده و پیکر شهیدرجایی را در سردخانه قراردادند.اجساد شهدای این فاجعه به صورتی سوخته بود که به هیچ وجه شناسایی آنها ممکن
نبود. از سوی دیگر در میان زخمیهای این حادثه اثری از برادران رجایی و باهنر به چشم نمیخورد و بدین ترتیب حدس زده میشد که ۲ جسد از سه جسد به دست آمده متعلق به رییس جمهور و نخستوزیر باشد. بالاخره در آخرین ساعت شب پیکرهای قربانیان حادثه ۸ شهریور از روی علائمی که در دندانهای هر کدام از آنها وجود داشت شناسایی شدند.
اعتمادیان معاون شهید باهنر درباره شناسایی شهدا میگوید:به بیمارستان رفتم و دوباره سوال کردم وگفتم کسی را اینجا آوردند؟ گفتند نه! قبول نکردم به سمت سردخانه رفتم. گفتم در سرخانه را باز کنید. گفتند: در بسته است و نمیشود. داد زدم: «نمی شود یعنی
چه؟ من معاون نخستوزیر هستم میگویم در را باز کنید، اگر هم امکانش نیست قفل را بشکنید». در نهایت در را باز کردند و پایین رفتیم. اعتمادیان با بیان اینکه «جنازه شهید رجایی مشخص نبود چون جزغاله شده بود»، خاطر نشان می کند: برای کمک به شناسایی جنازه شهید رجایی بیرون آمدم. آقای هادی غفاری و هادی منافی بیرون ایستاده بودند به آنها گفتم بیایید بروید پایین یک جنازه هست. پایین آمدند و از روی دندانهای آقای رجایی او را شناختند.
هیچ کس نمی دانست که این پیکر سوخته، بدن شهیدرجایی است. به فکر یکی از اطرافیان او رسید که از روی دندان ها می توان فهمید که پیکر سوخته، بدن
شهیدرجایی است یا خیر؟ اما سوختگی آن چنان بود که دهان رجایی به سادگی باز نمی شد. لحظاتی بعد یکی از پزشکان از راه رسید و پس از شستن لب ها با آب اکسیژنه، دهان را باز کرد و دندان ها دیده شد، اما باز هم کسی او را نشناخت. همسر شهید رجایی به بیمارستان آمد و در سردخانه پیکر سوخته شهید رجایی را شناسایی کرد.معاون نخست وزیر در دوران شهید رجایی همچنین به چگونگی شناختن جنازه شهید باهنر اشاره و می افزاید: شهید باهنر را پیدا نکرده بودم. معلوم شد به پزشک قانونی در خیابان بهشت بردند. با ماشین خودم به آنجا رفتم. آنجا هم نمیگذاشتند داخل بروم. داد زدم و گفتم: «من معاون
نخستوزیر هستم میخواهم ببینم چه کسی را اینجا آوردهاند». وقتی رفتیم دیدیم که یک جنازه هم آنجا است. معلوم نبود که جنازه شهید باهنر باشد. یک تکه عبای سوخته شده به بدن ایشان چسبیده بود. زنگ زدم دفتر امام و به حاج احمد آقا گفتم: «اینجا یک جنازه است و مشخصاتش این است». میخواستم ببینیم چه کسی است و نشانی دادند که کدام دندانهای آقای باهنر مصنوعی است. بعد رفتم مطابقت دادم، دیدم همان است. بعد از این ماجرا به خانوادههایشان اطلاع دادند. خانم آقای رجایی زنگ زدند به آقای عسگراولادی و ایشان گفتند: بنده میدانم کجاست. بعد خانم رجایی به من زنگ زدند. گفتند: میآیم تا با هم
برویم جنازه را شناسایی کنیم. من ایشان را به محل جنازه بردم. دیدند و تایید کردند. اعتمادیان در خصوص مراسم تشییع جنازه این دو شهید، میگوید: فردا صبح قرار شد جنازهها را تشییع کنند وقتی تشییع دیدم سه تابوت گذاشتهاند. شهید رجایی، شهید باهنر، آخری هم شهید کشمیری. داشتند جنازهها را میبردند. آقای مرتضایی فر داشت شعار می داد رجایی خداحافظ، کشمیری خداحافظ، باهنر خداحافظ. بنده جلو رفتم و جنازه شهید رجایی را نگاه کردم. دیدم یک مقدار خاک است که در کیسه کردهاند. گفتم این رجایی نیست. فهمیدیم که خواستند جنازه ها را قاطی کنند که بگویند جنازه رجایی، کشمیری است تا همه فکر
کنند کشمیری هم کشته شده و کسی متوجه او نباشد. اعتمادیان با اشاره به صحبت هایش با آیت الله قدوسی، می افزاید: آقای قدوسی آنجا ایستاده بودند و رفتم کنار ایشان و گفتم: «حاج آقا من دیروز جنازه آقای رجایی دیدم؛ این جنازه رجایی نیست. قلابی است. روی تابوت رجایی زدهاند کشمیری. ببینید میخواهند چکار کنند؟ وی می گوید: منافقین که فهمیدند ما داریم تلاش می کنیم که ثابت کنیم این جنازه مربوط به شهید رجایی نیست، فوراً رفتند اسمها را عوض کردند که دست از سر جنازه آقای رجایی بکشیم. بعد معلوم شد کشمیری در حال خروج از مملکت بوده است و تابوت قلابی هم برای این بوده است که بگویند شهید
شده است! کشمیری روز انفجار از ایران فرار می کند. همسرش نیز همان ساعت سه روز هشت شهریور منزلش در مهرشهر کرج را ترک کرده و به سمت مرز غربی کشور فرار می کند.» *توضیحات دادستان وقت کشور درباره چگونگی انفجار مرحوم ربانیاملشی، دادستان کل کشور شب ۱۸ شهریور در یک گفت وگوی تلویزیونی عامل انفجار نخستوزیری را مسعود کشمیری معرفی می کند. وی در این گفت وگو در توضیح چگونگی انفجار می گوید: «این شخص بمبی در کیف خودجاسازی کرده بود که به طور عادی و معمولی، بدون اینکه هیچکس به او ظنین شود و هیچکس هم کیف او را بازرسی و رسیدگی نمیکرده و خیلی عادی و طبیعی بوده که کیفش را دست بگیرد
و برود در جلسه شرکت کند. ازآنجا که منشی جلسه هم بود، کنار مرحوم شهید رجایی نشسته و کیف خود را هم در کنار آنها قرار داده و طوری هم تنظیم کرده بود که انفجار، اولین بار این دو شخصیت بزرگ و ارزنده و عزیز را بگیرد. خودِ او هم رفتاری معمولی داشته است، گاهی بیرون میرفته، داخل میشده، با این و آن صحبت میکرده، میرفته چیزی از بیرون میآورده و گاهی چای میداده است. دربین یکی از این مواقعی که رفتوآمد میکرده است، به بیرون رفته و دیگر برنگشته و درهمان موقع، این انفجار به وجود آمده و این عزیزان را از ما گرفت. کشمیری فرار کرد و هماکنون نیز متواری است و زنده است، مگر
اینکه سازمان منافقین از آنجا که ببینند شاید مثلاً وجودش برایشان مضرباشد، وی را از بین برده باشند.» مسعود کشمیری منشی وقت شورای عالی امنیت ملی، عامل اصلی انفجار دفتر نخست وزیری بوده است. وی یکی از مرتبطان با سازمان منافقین بود. همسر کشمیری نیز عضو رسمی سازمان منافقین و برادر همسرش کاندیدای رسمی این سازمان برای نمایندگی شهر اسلامآبادغرب در انتخابات مجلس اول بود. مرکز اسناد انقلاب اسلامی در راستای بررسی تاریخ جمهوری اسلامی و مقابله با تحریفات حادثه ۸ شهریور اقدام به انتشار کتاب پرونده مسکوت کرده است. نگارندگان این اثر در چند سال گذشته تمام تلاش خود را برای
مستند بودن این کتاب انجام دادهاند که نتیجه تلاششان در این کتاب شامل چهار فصل و شانزده ضمیمه و تعدادی از اسناد پرونده است. مسعود کشمیری، جانشین دبیر شورای امنیت کشور بود که در روزهای ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی به نهادهای امنیتی نفوذ کرده بود. کشمیری ابتدا توسط علی اکبر تهرانی به کمیته مستقر در اداره دوم ستاد کل ارتش برده شد و سپس با حمایتهای محمد رضوی مسئول کمیته ضداطلاعات در نیروی هوایی شد. در تیرماه ۱۳۵۹ با وقوع کودتای نوژه کشمیری به عضویت ستاد خنثی سازی کودتا درآمد و پس از مدت کوتاهی یکی از مهمترین عناصر این ستاد شد. او در فروردین ۱۳۶۰ مجددا با معرفی علی
اکبر تهرانی وارد دفتر نخست وزیری شد و خیلی زود به دفتر اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری رفت و همه کاره این دفتر شد. تابستان سال ۶۰ حوادثگوناگونی بر جمهوری اسلامی رفت و با انفجار جلسه شورای امنیت کشور و کشته شدن رییس جمهوری و نخست وزیر میشد کار نظام را تمام شده دانست، لذا کشمیری در نقش مهمترین نفوذی سازمان، مهمترین کار را بر عهده گرفت و در ۸ شهریور ۱۳۶۰ شد آن چه شد. یک روز بعد تشییع جنازه رجایی و باهنر بود و این بار نیز علی اکبر تهرانی نقش آفرین شد و جنازه ای به نام مسعود کشمیری از خاکسترهای باقیمانده در محل انفجار درست کرد. چند روز بعد مشخص شده بود که کشمیری عامل
انفجار است و این مساله موجب شد تا بسیاری از مقامات امنیتی جمهوری اسلامی در معرض اتهام قرار گیرند و تعدادی از آنها در مقاطع مختلف دستگیر و بازجویی شوند. بررسی پرونده انفجار در سه دوره زمانی انجام شد، اول از شهریور ۱۳۶۰ تا شهریور ۱۳۶۱ که دادستانی کل انقلاب با مدیریت مرحوم آیت الله ربانی املشی و عاملیت شهید علی اسماعیلی پرونده را در دست داشت. مرحله دوم که از شهریور ۱۳۶۱ تا دی ماه۱۳۶۳ است که پرونده زیر نظر شهید لاجوردی و در شعبه هفت دادسرای انقلاب تهران پی گیری شد و در نهایت مرحله سوم که از بهمن ۱۳۶۳ تا پایان خرداد۱۳۶۵ که پرونده با مدیریت عالی محمد موسوی خوینی ها به
عنوان دادستان کل کشور و توسط معاونت سیاسی دادسرای انقلاب تهران، سید ابراهیم رئیسی و شعبه ۷ دادسرای انقلاب مرکز بررسی شد و در نهایت منجر به آزادی تمامی متهمان و ناتمام ماندن پرونده شد. تقریبا اکثر اسناد و مدارک مرحله اول و دوم بررسی این پرونده توسط نگارندگان بررسی شده و حتی المقدور در متن کتاب یا ضمیمه استفاده شده است.» در ادامه مقدمه این کتاب آمده است: همیشه متهمین پرونده انفجار نخست وزیری، این سئوال را مطرح میکنند که چرا به پرونده انفجار هفت تیر ۱۳۶۰ رسیدگی نمیشود و این پرونده در مظان افکار عمومی قرار نمیگیرد؟ پاسخ سئوال شاید این باشد که رمز و راز ارتقای
مسعود کشمیری از یک عنصر بینام و نشان تا جانشین دبیری شورای امنیت و پس از آن سناریویی که موجب فرار او شد، نه تنها در انفجار هفت تیر که در هیچ یک از مقاطع تاریخ معاصر ایران سابقه نداشته است. از سوی دیگر فشارهای سنگین سیاسی برای توقف پرونده نیز که در نهایت منجر به مختومه شدن گردید، مزید بر علت است، در عین حال که پرونده انفجار نخستوزیری، پروندههای ویژه با ظرفیتی بالا برای بررسیهای تاریخی است. همچنین پرونده انفجار هفت تیر ۱۳۶۰ گرچه اهمیت سیاسی و امنیتی فراوانی دارد اما چند نکته در آن قابل توجه است. اول اینکه انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی رخ داده است که
روزانه صدها نفر در آن رفت و آمد داشتهاند، نه در دفتر نخستوزیری و در جلسه شورای امنیت کشور که محل مهمترین تصمیم گیریهای امنیتی کشور بوده است. دوم اینکه، گرچه محمدرضا کلاهی عامل انفجار هفت تیر به مانند مسعود کشمیری در پروژه نفوذ حضور داشته اما کلاهی هیچگاه بالاتر از یک نیروی اجرایی صرف در حزب جمهوری اسلامی نرفت و هیچگاه دبیر شورای امنیت کشور نشد. سوم اینکه، شهید جواد مالکی که مسئول و معرف کلاهی بود، خود در انفجار هفت تیر به شهادت رسید و کسی بعدا برای کلاهی جنازه سازی نکرد و در مسیر بررسی مسئولان سنگ اندازی ننمود. و در نهایت انفجار هفت تیر اولین عملیات
بمب گذاری تروریستی توسط عوامل سازمان مجاهدین خلق بود و تسامح در امور امنیتی و حفاظت توجیه پذیر بود اما در انفجار هشت شهریور همگان میدانستند که رییس جمهور و نخست وزیر مهمترین اهداف سازمان مجاهدین خلق برای عملیات تروریستی هستند. پس از مطالعه کل پرونده و مراجعه حضوری به آقای خسروتهرانی مسئول وقت دفتر اطلاعات و تحقیقات نخستوزیری دریافتم که او در ماجرای انفجار نخستوزیری تقصیری نداشته است و امکان داشت که ایشان در انفجار هشت شهریور به مقام رفیع شهادت برسد و دیگر جانفشانیهای ایشان و دیگر حاضرین در جلسه شورای امنیت کشور برای انقلاب اسلامی بلاتردید است؛ با
اینحال مقاومت در برابر بازپرسان و سنگاندازیهای مکرر در مسیر پرونده بسیار تامل برانگیز است. وانگهی قصور یک مقام امنیتی آن هم در بالاترین رده که منجر به کشتهشدن رئیسجمهور و نخستوزیر میشود، در همهجا یک خطای استراتژیک تلقی میشود که صلاحیتهای یک مقام امنیتی را به شدت زیر سوال میبرد.
ارسال نظر