ناگفته های سرباز فداکار ارتش از حادثه تروریستی اهواز / شبی که مجتبی محمدی تا صبح برای محمدطاها گریه کرد
سرباز فداکار نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران ناگفته های خود را از حادثه تروریستی اهواز و چگونگی نجات تعدادی از هموطنانمان را بازگو کرد.
به گزارش خبرنگار امنیت و دفاعی خبرگزاری موج، مجتبی محمدی سرباز فداکار ارتش به همراه سیدحسن ابوترابی رییس اداره روابط عمومی ارتش جمهوری اسلامی ایران از خبرگزاری موج بازدید کردند.
این بازدید به منظور تجلیل از سرباز فداکار ارتش مجتبی محمدی انجام شد.
با حضور مجتبی محمدی تمام پیش تصورهای مدیریت و تحریریه خبرگزاری موج از این سرباز فداکار تغییر کرد.
جوانی محجوب، کم حرف، بدون غرور و با همان خون گرمی و سادگی معروف بچه های خوزستان در مقابل مان نشست.
در پاسخ ها، کوتاه سخن می گفت و هرگاه او را با عنوان سرباز شجاع و فداکار خطاب می کردیم، صورتش از خجالت قرمز می شد.
گویی نمی خواست از او تعریف چندانی شود و تاکید داشت که وظیفه ذاتی خود را انجام داده است.
گاهی بغض می کرد. به ویژه زمانی که خاطره مربوط به نجات مادر و خواهر شهید محمدطاها، شهید چهارساله ترور ناجوانمردانه اهواز را تعریف کرد.
او نخستین کسی است که شهیدمحمدطاها را در آغوش گرفته و با روسری خواهرش، زخم این شهید چهارساله را بسته بود.
از نجابت و ساده دلی اش همین نکته کافی است که در شهادت محمدطاها با بغض و حسرت می گفت "باید نجاتش می دادم"
البته به دلیل همان ساده دلی و روحیه صداقتی جنوبی ها، چند بار در طول مصاحبه تاکید کرد که ترسیده بوده است. به عبارتی نمی خواست از خود قهرمانی کاذب برای مردم بسازد، اگر چه او امروز قهرمانی واقعی برای ملت ایران و به ویژه بچه های خونگرم جنوب است.
حتی زمانی که از او سوال کردیم چه درخواستی از مسوولان دارد، برای خود هیچ نخواست و تنها تاکید داشت که مسوولان باید بیشتر برای مردم به ویژه مردم فداکار خوزستان تلاش کنند.
متن کامل مصاحبه خبرنگار موج با مجتبی محمدی سرباز فداکار ارتش به این شرح است:
برای شروع لطفا خودتان را معرفی کنید.
به نام خدا. مجتبی محمدی سرباز وظیفه تیپ 192 نیروی زمینی ارتش هستم. متولد و ساکن شهرستان اهواز مرکز استان خوزستان.
اگر بخواهید مشاهدات خود از حادثه تروریستی اهواز را شرح دهید، به چه مواردی اشاره می کنید؟
من در پشت جایگاه میهمان ویژه مستقر بودم. ناگهان صدای تیراندازی آمد. این صدا از محوطه پارک (فضای سبز پشت جایگاه) آمد. ابتدا تصور کردیم بچه های سپاه در حال انجام رزمایش و بخشی از مراسم هستند. اما ناگهان دیدم که شلیک ها زمینی است و برخی از نیروهای رژه بر اثر شلیک گلوله روی زمین افتادند. آن زمان متوجه شدم که حادثه تروریستی است و عده ای به رژه در اهواز حمله کردند.
شما در آن لحظه کجا قرار داشتید؟
من روی یک خودروی بنز ایستاده بودم که متوجه حمله تروریست ها شدم.
این خودروها دقیقا کجا مستقر بود؟
تعدادی خودروی بنز (کامیون های نظامی) ارتش پشت جایگاه برای حفظ امنیت جایگاه مستقر شده بود که من روی یکی از خودروها بودم. پس از آنکه متوجه شدم یک حمله تروریستی است، خودم را روی زمین انداختم.
من مسوول ژنراتور برق اضطراری جایگاه بودم و به همین دلیل در آنجا حضور داشتم. وقتی تیراندازی شد، از بالای یکی از خودروها دیدم که از پشت سر تروریست ها به مردم تیراندازی می کنند.
خودم را روی زمین پرت کرده و پشت یکی از کامیون های بنز سنگر گرفتم. ابتدا به شدت ترسیده بودم. پیش خودم می گفتم بر اثر شلیک ها به سمت کامیون ها، احتمال انفجار باک یکی از این وسائل وجود دارد. به همین دلیل به صورت سینه خیز از زیر جایگاه وارد محوطه رژه شدم.
تصمیم داشتم جان خودم را نجات دهم و به همین دلیل یک لحظه مسیرهای فرار را در ذهنم تجسم کردم.
چه زمانی نخستین مجروح را دیدید؟
کنار جایگاه ویژه مسوولان، جایگاه میهمانانی از جمله خانواده معظم شهدا و خانواده ها قرار داشت. در حالی که از مقابل محل استقرار آنها عبور می کردم و صدای گلوله نیز به دفعات شنیده می شد، با فریادهای یک خانم که درخواست کمک می کرد و فرزندش را نشان می داد، روبه رو شدم.
پسر بچه خردسالی به همراه مادرش روی زمین افتاده بود. هم مادر تیر خورده بود و هم پسر بچه. این پسر بچه گریه می کرد و مادرش خودش را سپر او کرده بود.
این پسر بچه که می گویید همان شهید والا مقام محمد طاهاست؟
بله. ابتدا که او را دیدم در حال گریه کردن بود. پایش تیر خورده بود. مادرش خودش را سپر شهید محمدطاها کرده بود و چند قدم آن طرف تر خواهر محمدطاها پشت یک جدول پناه گرفته بود.
دیگر نتوانستم فرار کنم. به سمت آنها رفتم، در حالی به شدت به سمت ما تیراندازی می شد. وقتی دیدم پایش تیر خورده، ابتدا تصمیم گرفتم که با پیراهن نظامی که بر تن داشتم، زخم او را ببندم. اما دیدم خواهرش روسری دارد.
روسری خواهرش را آوردم و پای محمدطاها را بستم. او را بغل کردم و از محوطه به سختی خارج شدم و پس از طی کردن عرض جاده و محل رژه، محمدطاها را به دست یکی از برادران سپاهی رساندم و ایشان نیز او را به نزدیک ترین آمبولانس رساند.
بار دیگر به محوطه رژه بازگشتم و یک دختر چهارساله و مادرش را که زیر گلوله گیر افتاده بودند و جان پناهی نداشتند را دیدم. ابتدا دختر حدودا چهارساله را با عبور از محوطه رژه به نقطه امن رساندم. سپس بازگشتم و مادرش که زنی مسن بود را به زحمت از زمین بلند کرده و به پشت یک جدول رساندم.
دلم نمی آمد صحنه را ترک کنم. در حالی که تروریست ها به مردم تیراندازی می کردند و بسیاری از مردم بی پناه گرفتار شده بودند. لذا برای بار سوم به محوطه رژه و محل حمله تروریست ها بازگشتم.
وقتی بازگشتم خواهر محمدطاها را دیدم. او را هم از محوطه خارج کرده و سپس مادر محمدطاها که متاسفانه تیر خورده بود و مجروح شده بود، را به نقطه امن رساندم.
تا این لحظه به طور مرتب تروریست ها به سمت مردم شلیک می کردند و یک لحظه صدای شلیک گلوله قطع نمی شد.
بیش از 4 بار محوطه رژه را رفته و بازگشتم تا بتوانم هموطنان را نجات دهم.
در طول این عملیات احساس خستگی نکردید؟
وقتی مادر محمدطاها را به نقطه امن رساندم، به اندازه ای خسته بودم که دیگر توان راه رفتن نداشتم. یکی از برادران نظامی به من آب داد. پس از اینکه نفس تازه کردم مجددا به محوطه بازگشتم. این بار دیگر صدای گلوله ها قطع شد بود و به همین دلیل با کمک دیگران به صورت دو به دو مجروحان را از محوطه خارج کرده به سمت آمبولانس ها می رساندیم.
نخستین صحنه ای که دیدید، چه بود؟
نخستین صحنه تصویر یکی از تروریست ها بود که به سمت من تیراندازی می کرد. همانطور که گفتم از بالای یک دستگاه کامیون ارتشی خودم را به زمین پرتاب کرده و سینه خیز در حال فرار بودم که صدای مادر محمدطاها و گریه این شهید بزرگوار را شنیدم.
وقتی گریه های محمدطاها را دیدم، طاقت نیاوردم تنهایی فرار کنم و بازگشتم تا آنها را نجات دهم. حتی یک لحظه قصد فرار داشتم که چشمانم به چشم های مادر محمدطاها افتاد. آن زمان یک تیر خورده بود. وقتی شهید محمدطاها را به عقب بردم و بازگشتم، مادر محمدطاها باز هم تیر خورده بود و آن زمان او را به سختی بلند کرده و به عقب بردم.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
این را هم بگویم که همزمان با کمک بنده که البته بچه های سپاه و نیروی انتظامی هم کمک می کردند چند نفر از نظامی ها دنبال تروریست ها بودند که من متوجه اقدام آنها شدم و به هر صورت پس از قطع تیراندازی ها، بار دیگر به کمک مجروحان رفتم. یکی از مجروحان جانباز 70 درصدی بود که بر زمین افتاده بود. به کمک دو نفر دیگر او را به عقب بردیم که متاسفانه در همان حین به شهادت رسید. در اینجا فقط گریه می کردم. حتی برخی از دوستان و همرزمان تصور کردند که تیر خورده ام و به همین دلیل گریه می کنم. به آنها گفتم سالم هستم و وقتی مردم را می بینیم، اشک های قطع نمی شد.
لطفا از خواهر محمدطاها بگوید. او را چگونه نجات دادید؟
مادر و خواهر محمدطاها از لباس هایی که داشتن معلوم بود که از خانواده محجبه و مذهبی هستند. اما من روسری خواهر محمدطاها را برای بستن پای برادرش گرفته بودم.
ناگهان یادم افتاد که او وسط معرکه تنها رهاشده است. وقتی او را به عقب می بردم، در همین حین کلاه یکی از برادران سپاهی را گرفتم و بر سر خواهر محمدطاها گذاشتم. غیرتم اجازه نمی داد که در میان آن همه مرد، این دختر تنها و بدون حجاب باشد. از یک خانم نیز که عبایی در دست داشت، عبا را گرفته و بر دوش خواهر محمدطاها انداختم.
با تلفن یکی از برادران سپاهی با پدر محمدطاها که نظامی و جناب سرگرد نیروی زمینی ارتش است که در محل ماموریت خود بود و حتی از ماجرا خبر نداشت، تماس گرفته و ماجرا را برای او شرح دادم. گفتم خانم شما تیر خورده، اما جای نگرانی نیست. فقط خودت را سریع برسان، چرا که دخترت تنهاست و بی تابی می کند.
اگر به صورت شخصی در محل حضور داشتید و لباس نظامی بر تن داشتید، آیا باز هم برای کمک مردم می رفتید؟
فکر نمی کنم که اینگونه عمل می کردم. اما لباس نظامی تنم بود و وظیفه داشتم در صحنه حاضر باشم. این لباس یک قوت قلبی برای من بود و احساس مسوولیت کردم و اتفاقا انرژی گرفتم.
پیش خودم گفتم، نگاه مردم به ما است. اگر ما جلو نباشیم، چه کسی باید به فریاد این مردم برسد. بر خلاف تصور بسیاری که فکر می کنند فقط چند نفر به مردم کمک کردند، باید بگویم که بسیاری از نیروهای ارتش، برادران سپاهی و حتی مردم عادی حاضر در صحنه نیز مانند من عمل کردند البته در صحنه ای دیگر تعدادی از نظامیان در فاصله ای کوتاه تروریست ها را کشته بودند که من وقتی با جنازه آنها روبه رو شدم از طرفی ناراحت از این اتفاق بودم و از طرفی هم خوشحال از اینکه در همان محل به درک واصل شده بودند. ای کاش می شد نظامیانی که تروریست ها را کشته بودند به مردم معرفی می گردید. به نظرم شهامت آنها قابل تقدیر است.
از خانواده خودتان بگویید. چند فرزند هستید؟
ما چهار فرزند هستیم. دو برادر دارم و یک خواهر.
خانواده چه زمانی مطلع شدند؟
من از شب قبل از حادثه در محل رژه حضور داشتم. با توجه به اینکه مسوول ژنراتور برق اضطراری جایگاه بودم، با هماهنگی فرمانده مستقیم یک گوشی تلفن همراه داشتم تا در مواقع ضروری با فرماندهی تماس بگیرم. اما زمانی که این اتفاق افتاد، نتوانستم به خانواده اطلاع دهم که سالم هستم و فرصت این کار نبود.
به خانه که رسیدم تمام لباس ها و بدنم خونی بود. به صورتی که دیگران تصور می کردند که من تیر خورده ام. زمانی که وارد خانه شدم، دیدم که پدر و مادر و برادرانم که از من بی اطلاع بودند، برای کسب خبر به پادگان محل خدمتم مراجعه کرده اند. با آنها تماس گرفتم و خبر سلامت خودم را دادم.
آنها به شدت ترسیده بودند، چرا که ده ها بار با من تماس گرفته بودند و جواب ندادم.
پدر و مادر شما نگفتند چرا خودتان را به خطر انداختید؟
آنها می دانستند من وظیفه ای به غیر از دفاع از میهن و مردم ندارم و سرباز وطن هستم و وظیفه ام را انجام داده ام.
چقدر از مدت زمان خدمتتان باقی است؟
دو ماه اضافه خدمت دفترچه ای دارم که یک ماه آن سپری شده است. البته فرماندهی محترم نیروی زمینی ارتش که از ایشان به دلیل تقدیری که از من انجام دادند، تشکر می کنم. ایشان لطف کردند و اضافه خدمت من را بخشیدند.
وقتی فرمانده محترم نیروی زمینی من را دعوت کرد و مرا در آغوش گرفت، تمام خستگی ام بر طرف شد.
شما فرزند خوزستان و از بچه های خونگرم اهواز هستید. آیا تروریست ها را می توان مدافع مردم جنوب و به ویژه خوزستان توصیف کرد؟
به هیچ عنوان اینگونه نیست. تمام مردم خوزستان و به ویژه مردم اهواز یک دل و یک صدا از نظام مقدس جمهوری اسلامی حمایت کرده و عاشق ایران هستند و افتخار می کنم که خوزستانی هستم.
در مراسم تشییع پیکر مطهر شهدا دیدم که مردم یکپارچه در صحنه حضور یافتند.
در این حادثه هم دیدیم که مردم به کمک مجروحان آمدند. در صف انتقال خون ایستادند. جوانان اهوازی مانند هشت سال دفاع مقدس همواره از ایران دفاع کرده و می کنند. مردم وقتی مرا می بینند، به من محبت می کنند و همین امر نشان می دهد که از تروریست ها کینه ای عمیق به دل دارند.
لطفا کمی از خانواده خودتان بگویید. اگر ناراحت نمی شوید، از وضعیت مالی خانواده هم بگویید.
همانطور که گفتم دو برادر بزرگ تر دارم که هر دو بیکار هستند. پدرم نیز خود را بازخرید کرده و بیکار است. من نیز تا چند روز دیگر باید دنبال کار باشم و قطعا شرایط بسیار سختی خواهم داشتم.
اگر فرصتی برای جذب در ارتش فراهم شود، آیا دوست دارید به خدمت ادامه دهید؟
در طول دوران خدمتم، از اینکه در ارتش خدمت می کنم، افتخار می کردم. حتی چند مورد به فرمانده مستقیم خودم درخواستم را مطرح کردم. حتی یک بار هم به دفتر استخدام ارتش مراجعه کردم که متاسفانه میسر نشد.
امیدوارم شرایطی فراهم شود تا همچنان سرباز ولایت باشم.
تمام خاطرات شما از حادثه تروریست اهواز به طور قطع دردناک است، اما اگر بخواهید بدترین و تلخ ترین آن را بازگو کنید، به چه موردی اشاره خواهید داشت؟
(با بغض) پس از حادثه تمام شب را برای شهید محمدطاها گریه کردم. خودم را در شهادت این کودک مظلوم مقصر می دانم. ای کاش می توانستم نجاتش دهم.
علت این است که وقتی او را دیدم و متوجه شدم تیر به پایش اصابت کرده، بلافاصله با روسری خواهرش، محل اصابت گلوله را بستم. اما به دلیل شرایط حاکم در آن لحظه متوجه نشدم که بیش از یک گلوله خورده است. ای کاش متوجه می شدم و هر دو زخم را می بستم. من باید او را نجات می دادم، اما نتوانستم و محمدطاهای چهارساله به درجه رفیع شهادت نائل شد و من تا صبح برای مظلومیت او گریه کردم.
به طور قطع مردم خوزستان انسان های دلیر و وطن پرستی هستند، با شما پس از حادثه چه برخوردی داشتند؟
از همه آنها تشکر می کنم. تماس های زیادی با من و خانواده ام در روزهای اخیر انجام شده و همه از من تشکر می کنند، در حالی که من کار خاصی انجام نداده و تنها به وظیفه ام عمل کردم. مردم خوزستان انسان های ولایی، انقلابی و وطن دوستی هستند و در این حادثه نیز نشان دادند که دست از ارزش های انقلابی خود بر نمی دارند.
برای آخرین سوال آیا درخواستی از مسوولان دارید؟
برای خودم چیزی نمی خواهم. اما تقاضا دارم که بیش از گذشته برای پیشرفت و سربلندی ایران عزیز تلاش کنند.
ارسال نظر