English

نظریه‌پرداز اجتماعی:

شهید مطهری کجا گفته که من از علمای سلف خیلی جلوتر رفته‌ام؟/ جواد طباطبایی دچار توهم شده است

دانشیار جامعه‌شناسی در پژوهشگاه علوم انسانی گفت: جان اسپوزیتو در دو سه مورد از آثار مهمش به مباحث استادمطهری پرداخته است. چون ایشان را یکی از متفکرانی می‌داند که تلاش کرده تا به صورت جدی و بنیادین با امر تجدد تعامل و تعاطی کند. اما درباره اینکه استادمطهری متوهم بوده نمی‌دانم آقای طباطبایی از چه طریقی این توهم را شناسایی کرده‌اند.

شهید مطهری کجا گفته که من از علمای سلف خیلی جلوتر رفته‌ام؟/ جواد طباطبایی دچار توهم شده است

به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری موج، سید جواد طباطبایی پژوهشگری ایرانی است که با کاوش‌هایش در فلسفه، تاریخ و سیاست در کار پیش بردن پروژه ایرانشهری است. او که مدعی است قرائت ایدئولوژیک و سیاسی از اسلام، قرائتی مرده و فاقد معناست اخیرا در سلسله یادداشت‌هایی با عنوان (انقلاب «ملی» در انقلاب اسلامی) دست به کار تعریض و نقد رهبران و متفکران انقلاب اسلامی شده است. عضو پیشین هیات علمی و معاون پژوهشی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در بخشی از این یادداشت‌ها به خرده‌گیری و  نکوهش از منظومه فکری استاد شهید مرتضی مطهری پرداخته است.  سیدجواد میری دانشیار جامعه‌شناسی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطلعات فرهنگی  در گفتگو با خبرنگار سیاسی خبرگزاری موج نکاتی را درباره نظام فکری استادشهیدمطهری به زبان آورده است: 

جواد طباطبایی در سلسله نوشتارهایی تحت عنوان (انقلاب «ملی» در انقلاب اسلامی) ضمن تعریض‌هایی به استاد شهید مطهری نوشته‌های ایشان را سراسر التقاطی خوانده است؟

در باب دکتر سیدجواد طباطبایی اگر بحث را صرفا روی مفردات ببریم جفایی به منظومه فکری ایشان است. چون بالاخره در طول سه دهه اخیر مباحث کلانی را در باب هویت، تمدن و فرهنگ ایرانی مطرح کرده است. وی مبتنی بر این مبانی و مفروضات به عنوان مثال به اندیشه استادمطهری ورود می‌کند. ایشان گفته استاد مطهری آنقدر با مارکس و مارکسیسم کلنجار رفت که دست آخر خودش هم نادانسته و ناخودآگاه دچار نگاه مارکسیستی شد. این نشان می‌دهد طباطبایی براساس یک مبنا یا مفروضاتی استاد مطهری را نقد می‌کند. یا در جای دیگری به شریعتی و جلال آل احمد حمله می‌کند و یکی را بی سواد می‌داند و دیگری را به عنوان کسی که نه فهمی از اسلام داشت و نه فهمی از سنت فلسفی، فکری و نظری اروپا متهم می‌کند. اما نکته ای که مغفول مانده و ایشان در این باب کاملا بحث را مسکوت گذاشته این است که دو فکت یا امر واقع در تاریخ معاصر ایران وجود داشته که در هیچ کدام از آثار وی به آن پرداخته نشده است. یکی بحث سلطنت پهلوی است. از آقای طباطبایی که هر چیز و هر کس و هر ساحتی را نقد می‌کند انتظار می رود یک نقد مستدلی هم درباره چیستی سلطنت پهلوی ارائه کند. اساسا فهم نظام جمهوری اسلامی و روندهای تاریخی معاصر  بدون ارجاع به تعلیق قانون اساسی دوران مشروطه  در سلطنت رضاشاه و محمدرضا شاه معطل می‌ماند و دچار مشکل می‌شود. نکته دیگر هم اینکه آقای طباطبایی درباره انقلاب اسلامی، آل احمد، شریعتی و استادمطهری صحبت می‌کند ولی نامی از آیت‌الله خمینی نمی‌برد. جالب اینجاست که در ایران زمان صحبت کردن درباره اندیشه ها و مبانی فکری آیت الله خمینی تقریبا فرا نرسیده است. البته ما آثار زیادی در این باره داریم اما هیچکدام از این کتاب‌ها و آثار ذیل منظومه فکری آیت الله خمینی به تحقیق نپرداخته‌اند. بلکه آیت‌الله خمینی را به مثابه امام خمینی صورتبندی کرده‌اند. وقتی این بسته فکری یا چارچوب نظری ذیل آن صورتبندی امام خمینی قرار گرفته یعنی اساسا نگاه و خوانش انتقادی و ربط این منظومه فکری با چیستی سنت حکمی و سنت فلسفی و سنت فقهی در ایران به صورت جدی بنیادی و انتقادی صورتبندی نشده است. اما سوال اینجاست که آقای طباطبایی چرا صحبتی از این منظومه فکری نمی کند؟

وقتی طباطبایی از استادشهید مطهری یا تفکر انقلاب اسلامی انتقاد می‌کند یا کارگزاران نظام از سوی وی متهم به سیاست ندانی می‌شوند و سیاست اسلامی هم انکار می‌شود تعریضی غیر مستقیم به امام خمینی نیست؟

آقای طباطبایی در یکی از یادداشت‌های آخرش اشاره کرده که این شریعتی و جلال آل احمد و بعد از آنها مطهری و حتی منتظری بودند که زمینه را آماده کردند که بعد آیت‌الله خمینی آمد و در آن فضا شروع به صحبت کرد. انگار آیت‌الله خمینی هیچ نوع صورتبندی نظری از امر سیاسی نداشت و هیچ بنیان فکری، فلسفی و تئوریکی در باب حکومت نداشت. آقای طباطبایی همه را می‌کوبد و درباره اتفاقات اخیر کشور می‌گوید که این یک انقلاب «ملی» در جمهوری اسلامی است. چون جمهوری اسلامی با یک انقلاب اسلامی بر پا شده و آن انقلاب فهمی از ملیت ایران نداشت. درحالی که آن ملیت ایرانی که دارای عقبه سه هزار ساله و کهن است و یک ملت پیوسته محسوب می شود. اما انقلابیون این را درک نکردند و این وضعیت امروز به خاطر این است که انقلابیون می‌خواستند ملتی را در امت اسلامی منحل کنند. اما این کار نشدنی است و چون جهان امروز جهان ملت‌ها و ملیت‌هاست پس این انقلاب هم به شکست خواهد انجامید. نکته مهم هم اینجاست که آقای مطهری این مساله را نفهمیده بود. چون تحت تاثیر انترناسیونالیسم مارکسیستی یا کمونیستی قرار گرفته بود و بنابراین نمی‌توانست ملیت را به مثابه یک امر اصیل بفهمد. اما سوال از آقای طباطبایی این است که اساسا منظومه فکری آیت‌الله خمینی چه بود؟ در ایران که امکان اجتهاد در این حوزه نیست. آقای طباطبایی که الان در خارج از کشور به سر می برد چرا این موضوع را باز نمی‌کند؟ به نظر من اینجا نکته‌ای هست که باید بازگو کرد. تمام صحبت آقای سیدجواد طباطبایی حول یک بحث می‌گردد و آن هم این است که روشنفکری دینی به دلیل اینکه ذیل الهیات مسیحی تعریف و صورتبندی شده بود درک درستی از الهیات اسلام نداشت. انقلاب مشروطه به مثابه یک نص و صورتبندی همان کاری را کرد که رفرماسیون یا پروتستانتیزم  در دنیای مسیحیت کاتولیک کرده بود. اما روشنفکران دینی این را نفهمیدند و به اینکه سه سنت قویم (شریعت‌نامه‌نویسی، سیاست‌نامه‌نویسی و فلسفه سیاسی) در تمدن ایرانی وجود داشت توجهی نکردند. مطابق دیدگاه طباطبایی شریعت‌نامه‌نویسی اساسا در جهان ایرانی هیچ پایگاه و جایگاهی نداشت. اما سیاستنامه‌نویسی یک فهمی بود تا بتواند آن فهم ایران باستان را با سنتی که بعد از اسلام رخ داده تلفیق کند و بر اساس این سنت سیاست‌نامه‌نویسی بود که تا دوران مشروطه ایرانیان امور مدنی و امر عمومی خود را رتق و فتق می‌کردند. درباره اینکه چرا سنت فلسفی در ایران پا نگرفت آقای طباطبایی دلایلی را ذکر کرده است. اما انقلاب اسلامی از دیدگاه دکتر طباطبایی احیای امر شریعت‌نامه‌نویسی بود. یعنی رجعتی به منظومه خلافت بود و البته هر امر سیاسی که بخواهد رجعتی به خلافت بکند در تمدن ایرانی تداوم نخواهد داشت. آنطور که ایشان در مقاله دل ایران گفته تنها راه این که مثلا جمهوری اسلامی به سنت قویم تمدن ایرانی بازگشت کند این است که خود را منحل کند تا ایران نجات یابد. این بحث‌هایی هم که ایشان امروز طرح می‌کند به صورت مجمل در آن مقالات خود آورده بود و من در کتاب نقد ایرانشهری همه را نقد محتوایی کرده بودم.

البته طباطبایی در یادداشت‌های اخیر به پروتستانتیزم اشاره نکرده و در نقد ایدئولوژی انقلاب اسلامی وجه مارکسیستی برجسته شده. آیا می‌توان شخصیتی مثل شهید مطهری را به عنوان یکی از نمادهای مارکسیسم اسلامی صورتبندی کرد؟

اگر ما ‌بحث را دقیق تقریر نکنیم مثل همین شلتاق‌های قلمی طباطبایی درباره شریعتی و آل احمد درباره مطهری هم می‌توان شلتاق کرد. خود استادمطهری در یکی از آثارش اشاره می‌کند که من قریب به بیست یا بیست و پنج سال روی متون مارکسیستی کار کرده‌ام و حتی در آن کتاب اقتصاد سیاسی‌اش اتفاقا به یک نکته‌ای اشاره می‌کند که جالب است. کارل مارکس مقوله‌ای را مطرح می‌کند و می‌گوید کسی دارای ثروتی است و مثلا مالکیت یک شرکت فراملیتی را در دست دارد. او این ثروت را از کجا آورده؟ این ثروت که از خلا نیامده! مارکس می‌گوید این ثروت در بستر اجتماعی شکل گرفته و جامعه امکان و ظرفیت ثروت را خلق می‌کند. مثلا در بورکینافاسو و انگلستان به دلیل تفاوت در بسترهای اجتماعی امکان‌ها و ظرفیت‌ها در موضوع ثروت متمایز می‌شود. مطهری می‌گوید اتفاقا مارکس حرف درستی می‌زند که این بستر اجتماعی است که بر روی تحولات تاریخی ظرفیتی را در جامعه ایجاد می‌کند و کسی که ثروتی می‌اندوزد نمی‌تواند بگوید مالکیت شخصی من فقط از آن خودم است و هرجوری که دلم خواست آن را خرج می‌کنم و هیچ مسوولیت و وظیفه‌ای نسبت به جامعه ندارم. حال اینکه ما بیاییم این تلقی مطهری از تفکر مارکس را تقلیل بدهیم به اینکه مطهری مارکسیست اسلامی است یک خوانش است و اینکه بگوییم آیا در نسبت با ثروت و حوزه امر اقتصادی آیا دیالکتیکی میان امر اقتصادی و امر اجتماعی وجود دارد بحثی دیگر است. این دیگر صرفا بحث کارل مارکس یا مارکسیت‌های اسلامی نیست.

طباطبایی مدعی است در کتاب اقتصاد سیاسی شهید مطهری قشر نازکی از لعاب اسلامی روی حجم زیادی از مارکسیسم کشیده شده و مسوولان نظام جمهوری اسلامی با وجود ناآگاهی از اقتصاد به دلیل پررنگ بودن وجه مارکسیسم دستور جمع آوری این کتاب را دادند؟

اقتصادی که در ایران  بعد از انقلاب شکل گرفت بر این مبنا بود که نه شرقی باشد و نه غربی. بدون شک پیش از ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی اقتصاد ایران مدل ساده سازی شده‌ای از اقتصاد کشورهای کمونیستی بود. بسیاری از مباحثی که طرح می‌شد از جمله مساله تعاونی‌ها یا دولتی شدن اقتصاد گرته‌برداری از اقتصاد سوسیالیستی است. بعد از دوران جنگ و روی کارآمدن دولت آقای رفسنجانی نمونه‌ای از اقتصاد نظام سرمایه‌داری گرفته شد اما بدون موازین و مقرراتی که کشورهای کاپیتالیستی و سرمایه‌داری ممکن است داشته باشند. یعنی این سرمایه‌داری که ما امروز دچارش هستیم مربوط به قرن بیست و یکم نیست. بلکه از نوع سرمایه‌داری لجام‌گسیخته قرن هجده یا نوزده است. بحثی که آقای مطهری مطرح می‌کند را اگر از منظر فقه پویا  بررسی کنیم تعامل با امور مستحدثه است. از قضا باید بین کارل مارکس با مارکسیسم و مارکسیسم-لنینیسم-استالینیسم تفاوت قائل شویم. درباره توده‌ای‌ها در ایران می‌توان گفت تقریبا هیچکدامشان کارل مارکس را نخوانده بودند و مارکسی نبودند. آنها یا مارکسیست بودند یا مارکسیت-لنینیست با خوانش استالینیستی بودند که بعدها بسیاری از آنها تواب شدند و وقتی در سیستم قرار گرفتند با همان چارچوب‌های ذهنی مارکسیستی-لنینیستی خودشان در اقتصاد و امور اجتماعی عمل کردند. مثلا همین بحث کمیته‌ها که در ابتدای انقلاب شکل گرفت محصول اتحاد شوروری و کشورهای اقماری‌اش بود.

شهیدمطهری هم به علت حصار زبانی و ناآشنایی با زبان‌های اروپایی با متون اصلی مارکسیسم مواجهه بی واسطه نداشت؟

البته استاد مطهری عربی جدید را می‌دانست و اتفاقا در آثار ایشان به کتاب‌هایی که از مصر یا جاهای دیگر می‌آمد ارجاع داده شده است. ولی ایشان با متون اصلی مارکسیسم مواجه نبود. اما از کتاب‌هایی که ترجمه شده بود استفاده می‌کرد و بسیاری از دانشجویان ایشان مثلا در مباحثی که امثال آقای نهاوندیان هم حضور داشتند متن‌هایی را از انگلیسی ترجمه می‌کردند  و بعد به مباحثه گذاشته می‌شد. مرحوم مطهری در کتاب جامعه و تاریخ در بسیاری جاها به برخی از کتاب‌هایی که به انگلیسی بوده ارجاع داده است. اما ایشان مواجهه مستقیمی با متون غربی و اروپایی نداشته است.

طباطبایی مدعی شده شهید مطهری در عصبیت شدید ایدئولوژیکی تصور می‌کرد هر موضوعی را می‌تواند با اسلام بسنجد و حکمی برای آن بدهد و بنابراین دچار توهم شده و خود را فراتر از دیگر علمای مسلمان دیده؟

این جمله‌ای که از آقای طباطبایی نقل کردید نشان می‌دهد خود ایشان دچار نوعی توهم هستند که اینطور حرف می‌زنند. وقتی درباب کسی که هفتاد یا هشتاد اثر دارد حرف می‌َزنید باید یک ارجاع متنی بدهید تا معلوم شود در کجا آقای مطهری گفته که من از علمای سلف خیلی جلوتر رفته‌ام. آقای مطهری چند شان داشته است. یکی از شئون ایشان فلسفه صدرایی بوده که در کتاب شرح منظومه آمده و در باب حرکت و زمان و موضوعاتی که در حوزه فلسفه و حکمت مطرح بوده  بحث می‌کند.  یک بحث دیگری را ایشان در حوزه عرفان و تصوف دارد که در باب ابن‌عربی و عرفان و تصوفی که در جهان اسلام بوده صحبت کرده است. ایشان بحث‌های دیگری در باب امور مستحدثه دارد. یعنی تلاش کرده تا با مدرنیته یک مواجهه‌ای را برقرار کند. مثلا جان اسپوزیتو در دو سه مورد از آثار مهمش به مباحث استادمطهری پرداخته است. چون ایشان را یکی از متفکرانی می‌داند که تلاش کرده تا به صورت جدی و بنیادین با امر تجدد تعامل و تعاطی کند. چنین بحث‌هایی وجود دارد. اما اینکه استادمطهری توانسته خوب از عهده این بحث ها بربیاید یک چیز است و اینکه ایشان متوهم بوده چیز دیگری است. توهم را به عنوان روانشناس و روانپزشک می‌توان احراز کرد. نمی‌دانم آقای طباطبایی از چه طریقی این توهم را شناسایی کرده‌اند.

طباطبایی مدعی شده استادشهیدمطهری با دریافتی قرون وسطایی از دیانت به مصاف ایدئولوژی‌های مدرن رفته؟

آقای احمدی افرنجانی  استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی کتابی درباره مطهری و کانت نوشته است. بر اساس این کتاب مطهری خوانشی از کانت داشته که فکر می‌کنم حتما باید این کتاب خوانده شود. اما مفهوم قرون وسطی دارای یک بار معنایی منفی است. نگاه قرون وسطایی یعنی اینکه شما فهمی از اینجا و اکنون خودت نداری و با یک نگاه آناکرونیستی، غیرتاریخی و غیرزمینه‌مند به اینجا و اکنون می‌پردازی. اما آثار مطهری نشان می‌دهد که وی اینگونه نیست. خیلی نقدها را می‌شود به مطهری وارد کرد. اما این نقدی که آقای طباطبایی به شهید مطهری دارند دارای یک مبنایی است. استادمطهری کتابی با عنوان خدمات متقابل اسلام و ایران دارند که در آنجا می‌گوید اگر براساس نگاه کسانی که ذیل ناسیونالیسم باستان‌گرا یا آریاگرایی قرار گرفته‌اند پیش برویم قریب به شاید بیست میلیون از ایرانیان ساکن کشور -آن زمان جمعیت ایران حدود سی میلیون نفر بوده-را باید بیرون بریزیم. بعد حدود هفت یا هشت میلیون نفر باقی می‌ماند که زبان پارسی عهد عتیق دارند و قیافه‌هایشان هم از نظر ریخت شناسی آریایی است و موی بلوند و چشم آبی دارند. یعنی بیشتر جمعیت ایران با آن استانداردهایی که آریاگرایان می‌گویند همخوانی ندارند. مطهری می‌گوید ایران امروز دارای تکثر قومی، زبانی، فرهنگی و مذهبی است. دین غالب مردم نه ادیان باستانی بلکه اسلام است. اما نگاهی که آقای دکتر طباطبایی به ایران امروز دارد ملیت ایرانی را به دوران پیش از مدرن و پیش از اسلام می‌برد.

البته طباطبایی هم به متکثر بودن جامعه ایران باور دارد؟

بله. البته ایشان با یک ان‌قلتی قائل به تکثر در جامعه ایرانی هستند. طباطبایی می‌گوید ملیت ایرانی به دورانی در زمان‌های بسیار دور می‌رود. انگار که این ملیت مانند یک دی ان ای به صورت ژنتیک از نسلی به نسل دگر منتقل می‌شود و یک نگاه ازل‌گرایانه‌ای به امر ملیت دارد. در حالی که ملیت به مثابه یک مفهوم درواقع یک معنای مستحدثه است. خود مفهوم مله در پیش از مشروطه در ایران با عنوان دین و مذهب شناخته می‌شد. از قضا این دولت است که ملیت‌ها را شکل می‌دهد.

طباطبایی بر این باور است که آگاهی  نسبت به ملی بودن و ملیت داشتن از زمان‌های دور در ایران وجود داشته اما تا دوره معاصر این آگاهی مفهوم پردازی نشده؟

این آگاهی در کجا بوده؟ ایشان برای مثال بیتی از حافظ را می‌آورد و مدعی می‌شود که اینجا منظور حافظ  از واژه خاموشی همان ملت است. بالاخره تاویل متن هم یک قاعده‌ای دارد. اینکه مردمانی در طول قرون و اعصار مختلف در این سرزمین بوده‌اند را که ما نمی‌خواهیم نفی کنیم ولی وقتی آق‌قویونلوها یا قره‌قویونلوها یا مثلا امویان، عباسیان، سلجوقیان، صفویان و ایلخانان مغول در ایران حکمرانی می‌کردند برایشان بحث ملت ایران مطرح بوده؟

بیشتر آنها خود را پادشاه ایران می‌دانستند؟

کسی نمی‌گوید پادشاه ایران نبوده‌اند. مساله سر ملیت است. ملیت یک جعل جدید محسوب می‌شود که بر اساس یک تریتوری مشخص دولت یک اساس و چارچوبی را بر روی یک سرزمینی اعمال می‌کند. ما مردمانی داشتیم و قبیله و عشیره در ایران مهم بوده است. مانند بسیاری دیگر از کشورها شهرنشین و روستانشین و قصبه نشین در ایران هم بوده است. اما اینکه ملت ایران از ازل بوده و تا امروز ادامه داشته به نظر من به خاستگاه فکری آقای طباطبایی برمی‌گردد. خاستگاه نگاه آقای طباطبایی نوعی نگاه ناسیونالیستی است. البته ایشان می‌گوید من ناسیونالیست نیستم و امر ملی را امری ناسیونالیستی نمی‌دانم. اما هیچ جا تعریفی از این امر ملی ندارد.

طرح بحث انقلاب ملی در انقلاب اسلامی که طباطبایی مطرح می‌کند واجد چه نوع مفهومی است؟

طباطبایی می‌گوید اساسا نظام جمهوری اسلامی براساس مفهوم ملی شکل نگرفته بلکه براساس مفهوم امت اسلامی شکل گرفته و این امت اسلامی در صدد مستحیل کردن ملیت ایرانی بوده اما امروز مردم خودآگاهی پیدا کرده‌اند و می‌خواهند خودآگاهی ملی را دوباره احیا کنند. البته اینکه در جمهوری اسلامی بحث امت اسلامی به انحای گوناگون  مطرح شده قابل کتمان نیست و در قانون اساسی هم آمده است. اما درباره اینکه آیا در جمهوری اسلامی ملیت کاملا مستحیل شده و کسی به امر ملی نمی‌پردازد برای نقضش یک مثال ساده میزنم. جلال الدین فارسی در اوج هیجانات انقلابی‌گری می‌خواست رییس‌جمهور شود. اما بعد آمدند و گفتند پدر یا مادر وی اهل افغانستان بوده و با همین یک دلیل حتی اجازه شرکت در انتخابات را هم به ایشان ندادند. قانون اساسی ما بحث امت اسلامی را مطرح کرده اما ملیت ایرانی در آن تصریح شده و از قضا به نظر من جمهوری اسلامی به صورت پراگماتیستی ملی‌گرایی را هم پاس داشته است.

آیا این خبر مفید بود؟
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری موج در وب منتشر خواهد شد.

پیام هایی که حاوی تهمت و افترا باشد منتشر نخواهد شد.

پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیرمرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

ارسال نظر

مهمترین اخبار

گفتگو

آخرین اخبار گروه

پربازدیدترین گروه