محمود رضا امینی عنوان کرد:
مهمترین نیاز فرهنگی جامعه ایرانی در دهه آینده
محمود رضا امینی استراتژیست و فعال فرهنگی، در این گفتگو پیشینه تاریخی و نظری انقلاب اسلامی ایران، مسیر تحولات در نگرش و رفتارهای مردم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مهمترین نیاز فرهنگی جامعه ایرانی در دهه آینده و مهمترین عناصر تقویت کننده و یا تضعیف کننده فرهنگ عمومی کشور مورد بررسی قرار داده است.
با سپری کردن چهلمین سال انقلاب گفتگویی صمیمی با محمودرضا امینی، استراتژیست، فعال فرهنگی و مدیرعامل موسسه مرور وقایع جهان، در مورد دستاوردها و وضعیت فرهنگی ایران اسلامی در پایان چهل سالگی انقلاب سخن گفتیم. در این گفتگو پیشینه تاریخی و نظری انقلاب اسلامی ایران، مسیر تحولات در نگرش و رفتارهای مردم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مهمترین نیاز فرهنگی جامعه ایرانی در دهه آینده و مهمترین عناصر تقویت کننده و یا تضعیف کننده فرهنگ عمومی کشور مورد بررسی قرار گرفته است که مشروح آن را در ادامه می خوانید:
به نظر جنابعالی مهمترین دستاورد فرهنگی نظام جمهوری اسلامی ایران (درطول چهل سال گذشته) چه بوده است؟
در این خصوص می توان گفت که پس از وقوع انقلاب، یک «تفکر» در کشور حاکم شد. یعنی انقلاب اسلامی موجب ترویج تفکری در کشور شد که به رغم اینکه می تواند به عنوان حکومت اسلامی یا حکومت ولایت مطلقه فقیه، از آن به عنوان تفکر سیاسی برداشت کرد؛ در یک ساختار فرهنگی شکل گرفته بود. چرا که نشات گرفته از قرآن، سنت اهل بیت و باورهای فرهنگیِ دینی ما است.
البته شاید بتوان گفت که اعم حکومت های دنیا بر اساس یک فلسفه و یا ایدئولوژی پایه گذاری شده اند، ولی به هر حال در نظام انقلاب اسلامی، حاکمیت اسلام، فقه اسلامی، فقه جعفری، باورها و ارزش های اسلامی مطرح و به عنوان چتری بالای سر این انقلاب ایجاد شده است.
نفس این مسئله، به این معنا است که ذیل یک باور و تفکر فرهنگی، افکار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ما قرار می گیرد. طبیعتا وقتی ذیل یک تفکر سیاسی افکار اقتصادی و بعد ساختارها و تفکرات دیگر جامعه شکل میگیرد؛ وضعیت بسیار متفاوت از این است که ذیل چتر یک تفکر فرهنگی، نظامهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و امنیتی جامعه شکل بگیرند. این مهم ترین اتفاقی است که در کل این چهل سال از بدو امر افتاد.
اما این که ارزیابی کنیم که آیا همه پدیدههایی که در این مدت و طی روندهای مختلف اتفاق افتاد، توانست با ریز این ارزش ها منطبق باشد، این قابل بحث و گفتگو است. نکته اول در این زمینه این است که در این چهل سال، گفتمان غالب این بوده که باید این انطباق صورت بگیرد و هر سال هم این گفتمان، ترویج شده است. بر اساس این گفتمان باید ارزش های اسلامی حاکم باشد و کسی هم گفتمان ضد ارزش اسلامی نداشته است. بنابراین، کسی به دنبال این نبوده که هنجارهای مردم را در ساختار اجتماعی و فرهنگی، به ارزشهایی غیر اسلامی تبدیل کند. البته می دانیم که این در کلیت جامعه بوده و نه اینکه به طور مطلق هیچ گونه رفتار غیر ارزشی انجام نشده باشد.
به عبارتی سمت و سوی حرکت قطار جمهوری و انقلاب اسلامی، به سمت یک هدف فرهنگی است. در ایده این حرکت فرهنگی هم یک اوجی داریم که رسیدن به حکومت مصلحان و صالحان و تحویل آن به صاحب اصلیش، حضرت حجت (عج) است.
نکته دوم در این حوزه، مختص جریانات فرهنگی است. می دانید که با تعاریف و رویکردهای مختلفی، به مقوله فرهنگ پرداخته می شود. کسانی که در فرایندی کلاسیک یا تئوری های مدرسه ای به فرهنگ نگاه می کنند آن را به شکل پاره فرهنگ ها مورد بررسی قرار می دهند. یعنی سینما، موسیقی، تحصیلات و یا هر پارامتر دیگری را جدا از هم دیده و مورد بررسی قرار می دهند و جمع آنها را به فرهنگ یا فرهنگ عمومی تعبیر می کنند. برای هر مقوله ای هم شاخصها و دسته بندی هایی را فرض می کنند. مثلا در مورد سینما، موسیقی و یا تحصیلات شاخص های مجزایی را مطرح می کنند.
اگر بخواهیم با این تعریف و رویکرد پاره فرهنگی به فرهنگ نگاه کنیم، باید گفت که در یک دید کلی اتفاقی که عبارت از توسعه و یا فراوانی در همه ابعاد است، در سطح کشور رخ داده. مثلا در موسیقی آمار کمیّ فراوانی وجود دارد و اعم از آثار مثبت و یا منفی، ما در تولید توسعه داشته ایم. این در مورد نقاشی و خطاطی و هنرهای تجسمی و یا ادبی هم به همین شکل رخ داده است. مثلا این تعداد شاعری که ما هم اکنون در کشور داریم، در طول تاریخ نداشته ایم. مدارس، دانشگاه ها، برنامه های فرهنگی و مانند اینها هم از فراوانی خوب و قابل توجهی برخوردار شده اند.
اما اگر بخواهیم فرهنگ را به باورهای ارزشمند در جهت تعالی تعبیر کنیم؛ باید بپذیریم که گرچه این باورها وجود دارند اما اینکه ساختار به جهت تعالی رفته است یا خیر، موضوع قابل تامل و تحلیلی است. می شود گفت که فرهنگ کشور به این سمت رفته اما به نسبت آن فراوانی که در نگاه اول اشاره کردیم، مطلوبیت لازم را به دست نیاورده ایم.
در طول این چهل سال، بر مبنای تفکرات گوناگونی که پدید آمد، در مسیر فرهنگی ما یک چالشی بوجود آمد. درهای باز روابط جهانی از قبیل حمل و نقل، یا رفت و شد و انتقال خرده فرهنگ ها، همراه با بعضی از کنشهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و امنیتی موجب شد که خرده فرهنگها و یا فرهنگ های دیگری هم بیش از قبل در جامعه ما خود نمایی کنند. چرا که درها باز است و فرهنگ غربی، امکان خودنمایی بیشتر می یابد و یا برخی اوقات، این بروز و ظهور حتی به معارضه و مقابله هم می انجامد و چالش بین ارزشمند بودن با دیدگاه اسلامی یا غیر اسلامی، ایجاد می شود.
به عنوان مثال وقتی ما می خواهیم ببینیم که فرهنگ عمومی کشور را با چه شاخص هایی دنبال کنیم، در حالی که یک تعریف غربی و یک تعریف اسلامی از فرهنگ عمومی داریم، یک بحث جدی ایجاد می شود. لذا می توانیم بگوییم در این چهل سال و در یک فرایند کلی، توفیقات فرهنگی به دست آمده اما این توفیقات آنی نبوده است که مطلوبیت ما را به دست آورد.
یک چالش مهم دیگر هم، فراسوی فرهنگ بوده و آن این است که گرچه به تدریج قبول کردیم که در اقتصاد، علمای اقتصاد وارد شده و نظر بدهند؛ یا در امنیت و در سیاست علما و کنشگران هر حوزه ورود کنند؛ اما در فرهنگ به دلیل اینکه منشاء ایدئولوژیک دارد، ابتدا آنهایی که ایدئولوژی را بهتر می دانستند، خود را متخصص فرهنگی فرض کردند و به تدریج آنهایی که قیافه ایدئولوژیک داشتند، خود را در این جایگاه قلمداد کردند. البته امروز دیگر کم کم این مسئله حل شده و به حدی رسیده است که دیگر همه، ادعای تخصص در حوزه فرهنگ می کنند!
این چالشی سخت است بویژه اینکه همه اعم از استراتژیست، سیاستمدار، قاضی وآن نماینده مجلس هم که تا پیش از این یک گوشه ای کاسب یا دارای یک شغل دیگری بوده، در مورد جزییات فرهنگی سخن می گویند و اظهار نظر می کنند نه استراتژی ها و سیاست های کلان یا موارد بسیار مهمی از این دست. این در حالی است که به نظر می رسد هر روز بیش از روز پیش از دید منشاء اسلامی، مظلومیت فرهنگی دیده می شود. یعنی برونداد این چالش یک مظلومیت فرهنگی است.
در جمع بندی این بخش به طور کلی می توانیم بگوییم که در این چهل ساله، جلوه گری فرهنگی هم از منظر کلیت مسئله و هم از دید روندها و فراوانی ها قابل ملاحظه است؛ اما شاید بشود گفت هدایت گری های فرهنگی، ساختارمند کردن و به تعالی رساندن بر اساس تفکر اسلامی در این شرایط، به مطلوبیت لازم نرسیده است.
به نظر جنابعالی در بیان مهمترین پایه تاریخی و نظری انقلاب اسلامی ایران به چه نکته ای می توان اشاره کرد؟
چند نکته مهم در فرآیند تفکرات تاریخی و فرهنگی ما دیده می شود. در جامعه ایرانی، از یک زمانی اکثر مردم ایران زمین اسلام را پذیرفتند و اتفاقاً نسبت به محبت اهل بیت (ع) و توجه به قرآن و سنت یک گرایش خاصی نسبت به سایرین از خودشان نشان دادند. در تاریخِ باورها و هنجارهای فرهنگی ملت ایران نهادهها و گزاره های اسلامی قابل توجه است. حتی در تاریخ معماری ما آن معماری نشأت گرفته از فلسفه اسلامی و نگاه اسلامی است که واجد اهمیت خاص است. حتی در تاریخ خود، در صنایع دستی، ادبیات، شعر و موسیقی مان هم بذر اسلامیت را می بینیم.
این فرآیند سینه به سینه منتقل شده اما فقط این نیست. در مباحث آموزشی و نظری، همواره موضوع حاکمیت یک فرهنگ نشات گرفته از آموزههای اسلامی مد نظر قرار گرفته است. بنابر این، هرگاه شما تاریخ را نگاه می کنید از بعد نظری میبینیم که این بحث همواره در فتاوی و نظریات مراجع و اندیشمندان مد نظر قرار گرفته و علما، فضلا و اساتید فراوانی کلیات و اجزاء حاکمیت اسلام، استخراج شده از فرهنگ قرآنی را پیگیری کرده و در این زمینه مباحثه میکردند. از ابن خلدون در دیگر کشورهای اسلامی تا در داخل کشور افرادی همچون خواجه نصیرالدین طوسی در این زمینه اظهار نظر کرده اند. یا زمانی که حکومتی مثل حکومت عباسیان شکل گرفت، نظریه پردازی اسلامی برای کاربرد اجتماعی و سیاسی، جایگاه خود را داشت که در نظرات شیخ بهایی و میرداماد و حتی ملاصدرا و فلسفه صدرایی ما نگاه هایی به این مباحث را میبینیم.
بعضی از صاحب نظران علاوه بر اینکه این دیدگاه کلی را داشتند، به جزییات «باید و می توانیم» و «نباید و نمی توانیمِ» شکلگیری یک حکومت ذیل تئوری فرهنگی و اسلامی، به طور مبسوط کتاب ها نوشته و نظریه ها داشتند. که مرحوم نائینی و مرحوم آخوند از جمله این ها هستند که به عنوان مثالهایی از موافق و مخالف از آنها یاد کردم. حتی این مسئله که جایگاه حاکم از دیدگاه نظریه قرآن و سنت کجا است، در نظرات علما تحلیل شده است. در نهایت، این مسیر به امام خمینی(ره) و استنتاج ولایت مطلقه فقیه، حکومت اسلامی و عملیاتی شدن آن می رسد.
در مسیر اشتراکات باورهای فرهنگ اسلامی با دیدگاه اسلامی در همیشه تاریخ، همواره این نکته وجود داشته که مراجع و فقها ایران اسلامی، پایگاه نظری و حتی صدور مجوز در بسیاری از امور بوده اند. پس به عنوان اولین نظریه اشتراکی، این باور اسلامی را می توان ذکر کرد.
. بنابراین در این بررسی ها، یکی از مشترکاتی که از منظر نظری پیدا می کنیم، فرآیند فرهنگی باورها و تاثیر نهادهها و گزارههای اسلامی در زندگی اجتماعی، فرهنگ عمومی، حاکمیت دولتی و کمکی برای اداره امور مردم است تا به تئوری حکومت اسلامی با شاخص های متفاوتش می رسیم.
در حکومتی مثل حکومت عباسی، جایگاهی از نظریه پردازی علما در شئونات مختلف اجتماعی، فرهنگی و اسلامی را میبینید. حتی همین امروز، منبهات و توصیههای فرهنگ عمومی، عموماً اسلامی است. بر همین اساس اگر میگوییم غیبت نکنید، غیبت را به دلیل حرام بودن منع می کنیم؛ اگر می گوییم که حجاب در شکل ظاهری جامعه حفظ شود، بر مبنای قرآن و حدیث میگوییم، اگر گفته میشود که خمس داده شود و این خمس، در ساخت مدرسه و پل هزینه شود، بر اساس آموزه های دینی است.
شاید دومین بحثی که می توان ارائه کرد که کاربردی است و نشات گرفته از یک تئوری نظری هم هست و به نوعی به همان اولین نکته اشتراکی هم ربط دارد؛ این است که ما میتوانیم دومین نکته اشتراک تاریخی را مقاومت در مقابل ظلم و مخالفت با آن بیان کنیم. درواقع ویژگی ظلم ستیزی و عدم پذیرش سلطه ظلم دومین نقطه مشترک ما در طول تاریخ است.
ما می بینیم که در طول تاریخ ایران اسلامی تمام مبارزاتی که صورت گرفته، گوشه ای از آن با تفکر اسلامی منطبق است. جایی نداریم که ظلم ستیزی و مقابله با ظلم و ستم خارج از تفکر اسلامی معنا و مفهوم داشته باشد. حتی اگر در تاریخ معاصر هم، در رویدادی مثل تبدیل قاجار به پهلوی که عدهای آمدند و قیافه و جایگاه مبارزه با ظلم را گرفتند، نمی توانیم نقش افرادی مثل شیخ فضل الله نوری را در نظر نگیریم. همان موقع هم، از قاجاریه و عباسی تا دیلمیان، که حکومت از نوع دیگری بود، مقابله با ظلم و زور ریشه های فرهنگی داشت و باورهای فرهنگی هم ریشه در اسلام داشتند. یعنی همه اینها در یک مسیر قرار دارند.
البته نباید فراموش کرد که این مبارزه با ظلم پذیری نه فقط در مقابل دشمن بلکه در برخورد با خوانین و خائنین و یا برخورد با برخی از اتفاقات دیگر هم صورت گرفته است که نشأت گرفته از همان روحیه مقابله با ظالم بود. بنابراین ظلم ستیزی را به عنوان یک فرهنگ و نظریه تاریخی فرهنگی داشتهایم و از منظر نظری به این شاخصه دوم هم میتوان به عنوان یک اشتراک فرهنگی اشاره کرد.
پس اسلامیت، ظلم ستیزی و عدم پذیرش سلطه این ها شاخص هایی هستند که در طول تاریخ و به عنوان یک اشتراک تاریخی تاکنون داشتهایم؛ اما امروز به این دلیل روشن تر و شفاف تر است که حکومت، زیر چتر یک نظریه فرهنگی اسلامی است و می گوید که همه شاخص ها باید اسلامی باشد.
این نکته از منظر دیگر هم قابل بررسی است. در طول تاریخ ما، در بسیاری از مواقع کتاب و کتابخانهها، شعر، موسیقی، هنرهای تجسمی، خطاطی و مواردی از این دست را که نگاه میکنید، میبینید که نشأت گرفته از باور اسلامی است. اگر تمام آثار خوشنویسی طول تاریخ در ایران اسلامی را بازبینی و منتشر کنید، محال است که بتوانید قرآن، حدیث یا انگاره ها و گزاره های اسلامی را از آن جدا کنید. به عبارتی اینقدر این تفکر در آثار هنری ما تبلور دارد که نمی توان گفت این خطاطی یک فرهنگ متعلق به چارچوب خاصی به نام ایران است؛ بلکه این فرهنگِ خاصِ اسلامی است و در چارچوب یک مرز جغرافیایی به اسم ایران بروز پیدا کرده است. که از این شاخصها هم می توان به عنوان نمونه هایی از اشتراکات تاریخی فرهنگی و هنری، نام برد.
به نظر جنابعالی مسیر تحولات در نگرش و رفتارهای مردم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی چگونه بوده است؟
آنچه در نگرش ها و رفتارهای جامعه ایرانی اسلامی پس از انقلاب شاهد بودیم، برآمده از آن فضای انقلابی بود که قبل از انقلاب رقم خورد. سیر این تحولات از ایام شروع مبارزات انقلابی تا تشریف فرمایی امام راحل قابل بررسی است. کنش و واکنش های رهبری داهیانه ایشان و رفتوآمدها و گفتمانی که در جهت اطاعت از ولی امر و در آن موقع اطاعت از مرجع تقلیدِ حکیمِ مبارزِ عادلِ شجاع را مطرح شد، گفتمانی در جهت توجه به مرکزیتِ دینی به عنوان مرکزیتِ فقاهتی را فراهم کرد. انقلاب هم پشت سر رهبری حرکت کرد. وقتی انقلاب ایجاد شد، به این معنی بود که در باور مردم این نقش بسته است که این مرکز یا قطب ایدئولوژیک، یا اسلامی، یا مرجعیت میخواهد با ارزشها، بایدها و نبایدهای اسلامی یک ساختار حکومتی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را در جامعه اسلامی رقم بزند. لذا به تدریج تا یکی دو سال بعد از انقلاب همچنان استقرار دیدگاهها و به عبارتی دولت سازی و جامعه سازی در حال انجام بود.
در ارتباط با مسائل فرهنگی هم تفاوت های قابل ملاحظه ای در قبل و بعد از انقلاب به وجود آمد. آزادی های غیر چارچوبمند و غیرمشروع که مغایر با فضای انقلابی بود، مثل فعالیت مشروب فروشی ها و یا آزادی هایی از این دست، به تدریج رخت بر بست؛ یا بحث حجاب تبدیل به یک بحث جدی شد. انگاره قانون مساوی است با تکلیف و شرع، آهسته آهسته شکل گرفت. در ادامه آن استقرار و ساختارهایی که به وجود آمد، همین مسیر بود که مردم باور داشتند یا تا کنون باور پیدا کردند که قانون، نه تنها یک الزام قانونی است بلکه واجب الاجرا هم هست. مسیر روال اخلاقی نه تنها یک روال اخلاقی است بلکه یک روال شرعی هم هست.
پس مردم در این فرآیند سعی کردند در قالب ارزشهای اسلامی، نگرشها و رفتارهای خودشان را سازماندهی کنند. نهادها، سازمانهای تصمیمگیر و ساختار قانونگذار هم، بر این مسئله تمرکز پیدا کردند. شکل قوانین ما، همه جا تأکید بر اسلام و نگرش اسلامی داشت و دارد؛ کما اینکه اصالتا نمیتوانست مخالفتی داشته باشد. پس اولین تغییر نگرش این بود که هر قاعده و قانونی، باید بر مبنای دیدگاه اسلامی بوده یا دست کم مغایر با اسلام نباشد.
از دیگر تحولات انقلابی، تحول رفتارها بود. بالاخره یک اقتضائاتی در باورها، نگرش ها و حتی گفتمان فراهم آمد و ترسیم یک حرکت انقلابی را داشت. گرچه تعریف انقلابی به مرور زمان، تعریفها و قرائتهای مختلفی پیدا کرد. این نگرش برای دفاع مقدس بسیار ارزشمند بود، اما بعد از جنگ، به مرور برای ساختن و زیرساخت ها به کار آمد و نگرش های انقلابی، ظرفیتهای استثنایی و پیش رو را برای مردم ما رقم زد. نگرش انقلابی توانست باور «شدن و توانستن» را ایجاد کند و دیگر در پس آن «نمی توان و نشدن» نداشتیم.
در این فصل می توانیم بگوییم اسلامیسازی نگرش ها و رفتارها و همچنین انقلابی سازی رفتارها و نگرش ها، عملاً گفتمان انقلابی، فرایند انقلاب و بعد از پیروزی آن را گرفت؛ ولیکن بعد از جنگ تحمیلی و دفاع مقدس، با باز شدن جامعه و به خصوص آرام شدن آن، دیدگاه ها و نگرش های غیر اسلامی و یا به عبارتی بدلیل پیش آمدن بحث پیشرفت و توسعه، رهاوردهای چسبنده به توسعه غربی، گاهی تعارضاتی را در این فرایند، به وجود آورد؛ که عملاً چالش برون آمده از نگرش ها، بین غالب مردم و گروهی دیگر، چالش بین انقلابی بودن و صامت بودن بود.
چیزی که در نگرش مردم به عنوان یک انتظار و مطالبه ایجاد شد، این بود که با قبول اینکه اسلام تعالی بخش است، انقلاب کردیم، شهید دادیم و جنگ کردیم؛ پس باید موفقیتهایی را هم داشته باشیم. با تکیه بر این پشتوانه ها، انتظارات، توقعات و مطالبات در سطحی قرار گرفت که دیگر، مردم ما عقبماندگی و فقر را قبول ندارد و بی انضباطی را نمی پذیرند و بر نمی تابد.
به هر حال، سختی در هر جامعه ای هست؛ اما مقیاس مردم، قیاس با جامعه اسلامیای است که در کلیت باور دارند که برای همه مشکلات راهکارهایی دارد. از طرفی در هماوردی منطقه ای و بین المللی، دیگر نمی توانند باور کنند که باید در یک سطح پایین و عقب مانده قرار بگیرند. از این جهت میتوان گفت که گفتمان غالبِ نگرش مردم، گفتمان پیشرفت، توسعه، عدم سلطه پذیری و رعایت چارچوبهای ایدئولوژی و تفکری به نام تفکر اسلامی است.
به نظر جنابعالی مهمترین نیاز فرهنگی جامعه ایرانی در دهه آینده چه خواهد بود؟
اما اگر بخواهیم نیازهای فرهنگی جامعه ایرانی را در دهه آینده بررسی کنیم، باید بگوییم علیرغم پیشرفت ها در تفکرات، باورها و گفتمان، در فضای فرهنگی کشور و اقدامات فرهنگی، شاهد یک انسجام نیستیم؛ بلکه پراکندگی و روند بدون هدایت و راهبری لازم را میبینیم. در حالیکه انتظار این است که به اقتضای پیشرفت و توسعه مبتنی بر شاخص های اسلامی و انقلابی، روند فرهنگی هم رقم بخورد.
اگر ما با هر تعریفی که در افکار صاحبنظران است ولی با تأکید بر تعریفی که در قوانین بالادستی ما وجود دارد، بخواهیم نیازهای فرهنگی را تقسیم کنیم، بین اینکه چگونه هنجارهای مثبت را ایجاد کنیم و ناهنجاری ها را بزداییم و اینکه پاره کارهای فرهنگی را تقویت کنیم تمایز وجود دارد.
قاعدتا ما در نظام آموزشی نقایصی را، هم در سطوح پایین دستی تحصیلی و هم سطوح بالا، دیدهایم که باید رفع شوند.
به واقع ما، در مسائل هنری مثل موسیقی، یک پراکندگی میبینیم. فراوانی داده های فرهنگی در موسیقی، آموزش، هنرهای تجسمی، شعر و ادبیات و همه پاره های فرهنگی مشهود است.
انسجام در جهت دهی مشخص، یا به عبارتی اینکه بگوییم فردای ما، بر مبنای تفکر و باورهای ما چگونه باید باشد، یکی از خلاء های جدی است. یعنی اگر بخواهیم فردای خود را اندازه گیری کنیم باید بتوانیم با یک هدف گذاری بگوییم که فردای موسیقی ما می تواند در منطقه بهترین باشد، یا موسیقی فولکلوریک ما باید بتواند خروجی منطقهای داشته باشد، یا آموزش ما با رویکردی مستقل، بتواند بدون آنکه کپی از جاهای دیگر باشد، عمل کند.
در مسائل سینمایی خلأ داریم و نمی دانیم که باید به کدام مسیر برویم. یعنی تنظیم وهماهنگ شدن با سیاست های توسعه ای بر مبنای تفکر و نگرش اسلامی، یکی از نکاتی است که باید در آینده دنبال کنیم. دهه آینده باید دهه تثبیت روندهای قابل ارزیابی و منطبق با باورها و گفتمان غالب ما باشد.
پیش بینی من از انتظاری که جامعه در دهه آینده خواهد داشت، این است که بالاخره بعد از ۵۰ سال که معادل نیم قرن است، این انقلاب و این تغییر اساسی در یک نظام سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، بتواند الگو بودن خودش را برای دیگران به نمایش بگذارد.
به نظر جنابعالی مهمترین عناصر تقویت کننده و یا تضعیف کننده فرهنگ عمومی کشور کدامند؟
با توجه به محیط داخلی و خارجی و متغیرهای اثرگذار بر عناصر تقویت کننده فرهنگ عمومی، باید گفت که پایبندی مدیریت نظام سیاسی، فرهنگی، نظامی و اقتصادی به هنجارهای صحیح فرهنگی، از مهمترین این عوامل است؛ چرا که الناس علی دین ملوکهم.
اگر چنانچه مسئولین در ساختارهای رسمی پایبند به اصول فرهنگی و فرهنگ عمومی باشند و در این رابطه، هزینه توجیه، آموزش و یادآوری را مطمح نظر قرار دهند، می توانیم موجب تقویت فرهنگ عمومی شویم. به عنوان مثال اگر بحث فرهنگ ترافیک را بخواهیم رعایت کنیم، یا بحث نوع گفتمان شفاف، صحیح و صادقانه را انجام دهیم، بسترهای آن باید در ساختار رسمی فراهم شود.
اگر میخواهیم تعالی ارزش های اسلامی و انقلابی و رفتار و الگوی امام راحل را جلوهگری کنیم، باید در این ارتباط تلاش کنیم. به هر حال مردم را باید هدایت کرده و هنجارها را باید تقویت کنیم. باید آنها را علاقمند به تقویت فرهنگ عمومی و هنجارهای مثبت در فرهنگ کرد. اما با توجه به انواع تهاجمات فرهنگی، ناتوی فرهنگی، تفکر لیبرالیسم و غرب گرایی که گاهی در جامعه دست به گریبان با آن هستیم به نظر میرسد که گاهی گرایش به تفکر لیبرالیسم، پذیرش نهادههای تهاجمی، تسلیم فرهنگی و پذیرش ناهنجاریهای فرهنگی و فرهنگ های وارداتی موجب تضعیف فرهنگ عمومی است.
واقعیت این است که ورود ناهنجاری های فرهنگی، یا فرهنگهای التقاطی و نامتناسب و نامرتبط با فرهنگ عمومی، که همراه با برخی از تکنولوژی ها و فضای باز تعاملی و ارتباطاتی فراهم می شود، عملاً اذهان، افکار و هنجارهای عمومی را مورد لطمه و خسارت قرار می دهد. ما باید برای حفاظت از فرهنگ عمومی و هنجارهای مثبت خود تلاش کرده و هزینه کنیم. این تلاش و هزینه نیازمند به تصمیمگیری و برنامهریزی حاکمیت دارد. از سویی دیگر، متاسفانه پذیرش برخی از گرایشها، قواعد و قوانین به اصطلاح بینالمللی و یا مورد نظر نهادهای بیرونی، گاهی و یا نوعا، تطبیقی با نهادها و گزاره های فرهنگ ارزشی ما ندارد. به عنوان مثال ما در مدارس و تربیت فرزندانمان، توصیه هایی را در فرهنگ اسلامی و متاثر از ایمان و باورهای مردم داریم. اما توصیه هایی که سازمان های بین المللی دارند، متاثر از تفکر غیر اسلامی و متاثر از یک فرهنگ سکولار است؛ در نتیجه تطبیق با توصیه های فرهنگی برخی از نهادهای بین المللی، راهی جز از بین بردن فرهنگ عمومی و تضعیف آن نیست.
ارسال نظر