۲۵ اردیبهشت سالروز بزرگداشت فردوسی، حماسه سرای بزرگ ایران+زندگی نامه
حکیم فردوسی سخن سرای ایرانی و سراینده شاهنامه حماسهٔ ملی ایران است. برخی فردوسی را بزرگ ترین سراینده پارسی گو دانسته اند که از شهرت جهانی برخوردار است.
به گزارش خبرگزاری موج، ابوالقاسم حسن پور علی طوسی معروف به فردوسی (زاده ۳۱۹ خورشیدی، ۳۲۹ هجری قمری - درگذشتهٔ پیش از ۳۹۷ خورشیدی، ۴۱۱ هجری قمری در توس خراسان) حماسه سرای بزرگ ایران و سراینده شاهنامه حماسه ملی ایران است. برخی فردوسی را بزرگ ترین سراینده پارسی گو دانسته اند که از شهرت جهانی برخوردار است. فردوسی را حکیم سخن و حکیم طوس گویند.
نام او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شده است. نام کوچک او را در بن مایه های کهن تر «حسن» نیز نوشته اند. پدرش از دهقانان توس بود که ثروت و موقعیت قابل توجهی داشت.
آغاز زندگی وی هم زمان با گونه ای جنبش نوزایش در میان ایرانیان بود که از سده سوم هجری آغاز شده و دنباله و اوج آن به سده چهارم رسید. فردوسی از همان روزگار کودکی بیننده کوشش های مردم پیرامونش برای پاسداری ارزش های دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینهای پا به پای بالندگی جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سختگام همان راه شد.
فردوسی در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش به دست می آورد، به کسی محتاج نبود؛ اما بتدریج، آن اموال را از دست داد و به تهیدستی گرفتار شد.
وی از همان زمان که به کسب علم و دانش می پرداخت، به خواندن داستان هم علاقه مند گردید و به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید. همین علاقه به داستان های کهن بود که او را به فکر انداخت تا شاهنامه را به نظم در آورد. وی مدتها در جستجوی این کتاب بوده و پس از یافتن نسخه اصلی داستان های شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرده است.
بسی رنج بردم بدین سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند
بناهای آباد گردد خراب ز باران و از تابش آفتاب
فردوسی دهقان و دهقانزاده بود. او آغاز زندگی را در روزگار سامانیان و همزمان با جنبش استقلال خواهی و هویت طلبی در میان ایرانیان سپری کرد. شاهان سامانی با پشتیبانی از زبان فارسی، عصری درخشان را برای پرورش زبان و اندیشهٔ ایرانی آماده ساختند و فردوسی در هنر سخنوری آشکارا وامدار گذشتگان خویش و همهٔ آنانی است که در سدههای سوم و چهارم هجری، زبان فارسی را به اوج رساندند و او با بهرهگیری از آن سرمایه، توانست مطالب خود را چنین درخشان بپردازد.
در نگاهی کلی درباره دانش و آموخته های فردوسی می توان گفت او زبان عربی می دانست، اما در نثر و نظم عرب چیرگی نداشت. او پهلوی خوانی را به طور روان و پیشرفته نمی دانست، اما بهگونه مقدماتی مفهوم آن را دریافت می کرد. بههر روی در شاهنامه هیچ نشانه ای درباره پهلوی دانی او نیست.
آغاز سرودن شاهنامه را بر پایه شاهنامه ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی میدانند، اما با مطالعه زندگینامه فردوسی میتوان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداخته و چه بسا سرودن داستانهای شاهنامه را در همان زمان و بر پایه داستانهای کهنی که در داستانهای گفتاری مردم جای داشتهاند، آغاز کرده است.
شاهنامه پرآوازه ترین سروده فردوسی و یکی از بزرگ ترین نوشتههای ادبیات کهن پارسی است. شاهنامه، منظومه مفصلی است که حدودا از ۶۰ هزار بیت تشکیل شده و دارای ۳ دوره اساطیری، پهلوانی، تاریخی است.
فردوسی سرودن شاهنامه را بر پایه نوشتار ابومنصوری در حدود سال ۳۷۰ هجری قمری آغاز کرد و سر انجام آن را در تاریخ ۲۵ سپندارمذ سال ۳۸۴ هجری قمری (برابر با ۳۷۲ خورشیدی) با این بیت ها به انجام رساند:
سر آمد کنون قصهٔ یزدگرد به ماه سفندارمذ روز ارد
ز هجرت سه صد سال و هشتاد و چار به نام جهان داور کردگار
این ویرایش نخستین شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به ۲۰ سال دیگر در تکمیل و تهذیب آن کوشید. این سالها هم زمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری (برابر با ۳۸۲ خورشیدی) در سن ۶۵ سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود اهدا کند، و از این رو دست به کار تدوین ویرایش تازه ای از شاهنامه شد. فردوسی در ویرایش دوم، بخش های مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل نمود. پایان ویرایش دوم شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمری در ۷۱ سالگی فردوسی بوده است:
چو سال اندر آمد به هفتاد و یک همی زیر بیت اندر آرم فلک
ز هجرت شده پنج هشتاد بار به نام جهان داور کردگار
فردوسی شاهنامه را در شش یا هفت دفتر به دربار غزنه نزد سلطان محمود فرستاد. به گفته خود فردوسی، سلطان محمود “نکرد اندر این داستانها نگاه” و پاداشی هم برای وی نفرستاد. از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی قسمت های دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخ کامی سراینده از اوضاع زمانه بوده است. در روزهای پایانی زندگی فردوسی از سن خود دو بار یاد کرده، و خود را ۸۰ ساله و جای دیگر ۷۶ ساله خوانده است.
فردوسی نیز مانند بابک سعی در بازگشت آیین زرتشت و زبان پارسی به ایران داشت. با این تفاوت که فردوسی قصد داشت با قلمش به مردم یادآوری کند که چه بودند و حال چه شدند. او توانست با قلم و سرشت زیبای خود، زبان پارسی را به مردم بازگرداند، اما به دلیل برخی از شعرهایش، مورد خشم خلیفه وقت قرار گرفت. فردوسی و بابک تلاش بسیاری کردند تا به ایرانیان، هویت راستین شان را یادآور شوند. فردوسی تا حدودی موفق بود و توانست با شاهنامه، زبان پارسی را به ایران زمین بازگرداند، ولی بابک نتوانست به هدفش برسد.
هیچکس به اندازهی فردوسی باورمند به خرد و دانش نبوده و تشویق به اندوختن دانش و هنر نکرده است. فردوسی مانند خیام در اشعارش به کوتاهی زندگانی افسوس میخورد و بیان حیرانی میکند که انسان برای چه آمدهاست و کجا میرود و پس از این زندگی چه خواهد شد.
فردوسی سخن سرایی وطن پرست و در میهن خواهی استوار بود. این باور پایدار او از جای جای شاهنامه و به ویژه از شور فردوسی در ستایش ایران و نژاد ایرانی به خوبی آشکار است. او از تاریخ نیاکان خود و داستانها و افسانهٔ شاهان و تاریخ ایران آگاهی و یا به دانستن آنها شوق و دلبستگی فراوان داشت و تربیت خانوادگی او نیز وی را بر این میداشت؛ و به همین سبب است که به این کار سترگ دست زد و تا هنگامی که گرفتار فقر و تهیدستی نگشت، یعنی مال و ثروت نیاکانی را بر سر کار شاهنامه نگذاشت، به دربار شاهان و جایزههای ایشان چشم نداشت. فردوسی در سرودن شاهنامه، گذشته از انگیزهٔ وطنخواهی و باورهای میهنی، کمابیش پشتیبانانی داشتهاست. او خود از چند تن به نام یاد کردهاست که ایشان به گونهای در برانگیختن یاری او کوشیدهاند. یکی از آنان که بیش از همه مورد ستایش اوست، کسیاست از بزرگان و فرمانروایان آن روزگار که فردوسی ویژگیهایش را برمیشمارد، اما آشکارا نام او را نمیگوید.
داغ از دست دادن فرزند برای یک پدر بسیار سنگین است بویژه اگر فرزند در اوج جوانی و ناکامی از جهان برود. فردوسی بزرگ نیز چنین داغ سنگینی را در زندگانی خود دید و تجربه کرد و به گفته ی خود او پس از مرگ فرزند روان از تنش برون رفت!
فردوسی بزرگ چنین می فرماید :
اکنون که سن من از 65 سالگی گذشته است، درست و پسندیده نیست که در اندیشه ی گردآوری مال و گنج (ثروت) در جهان باشم . اکنون بهتر است از تجربه ی خود در زندگی بهره بگیرم و در اندیشه ی مرگ فرزند خود باشم. نوبت مرگ من بود ولی آن جوان از جهان برفت و از درد جدایی و مرگش, تن من همچون تنی بی روان است. باید بشتابم و خود را به او برسانم و کمی او را سرزنش کنم که ای فرزند ناکامم نوبت مرگ من بود تو چرا رفتی و آرام و فرار من را با خود بردی؟ ز بدیها و مشکلات تو مرا در جهان یار و یاور بودی چرا از پدر پیر خود جدا شدی ؟ مگر همراهان جوانی یافته بودی که از پیش پدر پیرت رفتی ؟ فرزند ناکامم هنگامی که 37 سال داشت از جهان برفت.فرزندم همواره با من درشت بود و بیکباره برای همیشه از پیش من برفت .او رفت و با مرگش رنج و غمش را برای من بجای گذارد و دل و دیده ی مرا در خون در نشاند . او رفت و به روشنایی رسید و بی گمان برای پدر نیز جایگاهی را بر می گزیند. روزگار درازی گذشت و از آن همرهان فرزندم هیچ کس بازنگشت و من از چشم انتظاری آشفته و درمانده شده ام.او سی سال داشت و من شست و پنج سال چرا از من پرسشی نکرد و مرا تنها گذارد و از جهان برفت ؟ فرزندمیزدان پاک روانت را شاد کند. از خداوند روزی دهنده می خواهم که گناهان مرا نیز ببخشد و جایگاهم را روشن سازد.
مرا سال بگذشت برشست و پنج نه نیکو بود گر بیازم به گنج
مگر بهره بر گیرم از پند خویش بر اندیشم از مرگ فرزند خویش
مرا بود نوبت برفت آن جوان ز دردش منم چون تن بیروان
شتابم همی تا مگر یابمش چویابم به بیغاره بشتابمش
که نوبت مرا به بیکام من چرا رفتی و بردی آرام من
ز بدها تو بودی مرا دستگیر چرا چاره جستی ز همراه پیر
مگر همرهان جوان یافتی که از پیش من تیز بشتافتی
جوان را چو شد سال بر سی و هفت نه بر آرزو یافت گیتی برفت
همی بود همواره با من درشت برآشفت و یکباره بنمود پشت
برفت و غم و رنجش ایدر بماند دل و دیدهٔ من به خون درنشاند
کنون او سوی روشنایی رسید پدر را همی جای خواهد گزید
برآمد چنین روزگار دراز کزان همرهان کس نگشتند باز
همانا مرا چشم دارد همی ز دیر آمدن خشم دارد همی
مرا شصت و پنج ورا سی و هفت نپرسید ازین پیر و تنها برفت
وی اندر شتاب و من اندر درنگ ز کردارها تا چه آید به چنگ
روان تو دارنده روشن کناد خرد پیش جان تو جوشن کناد
همیخواهم از کردگار جهان ز روزی ده آشکار و نهان
که یکسر ببخشد گناه مرا درخشان کند تیره گاه مرا
تاریخ وفات فردوسی را بعضی ۴۱۱ و برخی ۴۱۶ هجری قمری نوشتهاند. وی را در شهر طوس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند. از زمان دفن فردوسی، آرامگاه او چندین بار ویران شد. در سال ۱۳۰۲ قمری به دستور «میرزا عبدالوهاب خان شیرازی»، والی خراسان، محل آرامگاه را تعیین کردند و ساختمانی آجری در آنجا ساختند.
ارسال نظر