من به شما رأی دادم و نه به وزرا و وکلایتان! / بیایید آبروی مملکت را بخرید…
لیلی گلستان مترجم و نگارخانهدار ایرانی، در نامهای به حسن روحانی رئیسجمهور، درددلهای بسیاری از اهالی هنر را مطرح کرد. او نوشت: متولیان فرهنگ و هنرمان که فقط نظارهگرند، دستهایشان را به هم میمالند، سری تکان میدهند و میگویند در بضاعتمان نیست. یعنی نمیتوانیم؛ یعنی قدرتش را نداریم؛ یعنی هیچ کارهایم!
به گزارش خبرگزاری موج، در این نامه که امروز در روزنامه شرق منتشر شده، آمده است: لیلی گلستان یادداشتی در روزنامه شرق، خطاب به رئیس جمهور نوشت: من به شما رأی دادم و نه به وزرا و وکلایتان، پس روی سخنم فقط با شماست و لاغیر. دلم میخواست روبهرویم نشسته بودید و حرفهایم را نه آرام بلکه با فریاد میگفتم.در متن این نامه آمده است: آقای روحانی عزیز با سلام و صلوات بسیار من به شما رأی دادم و نه به وزرا و وکلایتان، پس روی سخنم فقط با شماست و لاغیر. دلم میخواست روبهرویم نشسته بودید و حرفهایم را نه آرام بلکه با فریاد میگفتم. آقای روحانی اهالی
فرهنگ و هنر خسته شدهاند. خسته و دلمرده و جانبهلب. از کجا شروع کنم که خدا را خوش بیاید. از کتاب «کلنل» دولتآبادی بگویم که ترجمه تکهتکه و ناقصش روی تمام بساطیها ریخته؟ از کتاب «زندگی در پیش رو» و کتاب «میرا» بگویم که نه فقط افست آن در بساطیها که در قفسههای کتابفروشیها هم دیده شده.(که وقتی به ارشاد گله کردم، گفتند به ناجا مربوط میشود!) از آثار تجسمی دزدیدهشده توسط کارمند ارشاد بگویم که هنوز نه به دار است و نه به بار. از مجسمه ٣۵٠ کیلویی لاهوتی بگویم که در ایام تعطیلات عید از ساختمان معاونت فرهنگی دزدیده شده و تازه متوجه شدهاند و هنوز کسی چیزی
نگفته. از عمل کیارستمی بگویم که منجر به مرگش شد یا از فرش قرمزی که برای ورود جسدش پهن کردند! از فیلم «۵٠ کیلو آلبالو» بگویم که بعد از سه ماه گفتند: از دستمان در رفته بود! و لغو مجوز شد. از فیلم کاهانی بگویم که گفتند دخترها در فیلم برای مردها لهله میزدند. از قلعوقمع کتابها بگویم که همچنان ادامه دارد. از لغو مجوز آخرین لحظه کنسرتها بگویم که هم گروه کلی هزینه کرده و هم مردم بلیت خریدهاند. از برنامه نازیبای «هفت» تلویزیون بگویم که مدیر شبکه هم از آن دفاع کرد. از مجوزنداشتن شجریان عزیزمان بگویم؟ از کدامین دردمان بگویم که عجیب است که از رو هم نمیرویم و
مدام هم حضورمان را اعلام میکنیم. حالا نوبت پرویز تناولی، این استاد بزرگوار است که به اتهام نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی ممنوعالخروجش کردهاند. تناولی و نشر اکاذیب!! مردی که عاشق ایران و هنر و سنتهای آن است، مردی که تمام عمرش را به کار و کارگری در خدمت هنر ایران گذرانده، برای ایران افتخار آفریده، تمام موزههای مهم دنیا از او کار دارند. مردی که این همه شاگرد درجهیک تربیت کرده، مردی که این همه سربهزیر و فروتن است که مجسمههایش را خریدند و ریختند در انبار شهرداری و با چه خون دلی توانست فقط خانهاش را پس بگیرد. حالا به خودش گیر دادهاند و دستش به کجا
بند است؟ چه کسی به دادش میرسد و چه کسی قرار است… آقای روحانی نگذارید کاری کنند که این استاد بزرگ هم مثل خیلیهای دیگر برود و پشت سرش را هم نگاه نکند و عطای ایران را به لقایش ببخشد. متولیان فرهنگ و هنرمان که فقط نظارهگرند، دستهایشان را به هم میمالند، سری تکان میدهند و میگویند در بضاعتمان نیست. یعنی نمیتوانیم؛ یعنی قدرتش را نداریم؛ یعنی هیچ کارهایم. که البته من نمیدانم چرا هنوز هستند. آقای روحانی میدانم خیلی گرفتارید. ترمیم و بازسازی خرابیهای آن هشت سال عجیب به ٨٠ سال کار شبانهروزی نیاز دارد؛ اما ما را دریابید. بیایید آبروی مملکت را
بخرید. اهالی فرهنگ و هنر آبروی مملکت ما هستند، آنها را دریابید. فقط شما میتوانید، فقط شما بضاعتش را دارید، شما چیزی از دستتان در نمیرود! آقای روحانی من به شما رأی دادم و پای رأیم هم ایستادهام؛ روسیاهم نکنید!
ارسال نظر