سرزمین های خاورمیانه زیر پاهای اسرائیل ترک بر می دارد
بی ثباتی ها و جنگ های متعدد خاورمیانه در سال های اخیر به ویژه از شروع قرن بیست و یک، این فرضیه را به ذهن متبادر می سازد که دست هایی پنهان درصدد محقق ساختن «طرح صهیونیسم برای خاورمیانه» است.
به گزارش خبرنگار بین الملل خبرگزاری موج، بیش از یک سال از آغاز جنگ در یمن می گذرد. این در حالی بود که عربستان در نظر داشت در کمتر از سه ماه مساله یمن را فیصله دهد و به این شکل بتواند مسیر جنگ در سوریه و عراق را نیز تغییر دهد. اما نه تنها نبرد در یمن به طول کشید بلکه منازعه و آشوبی جدید به منطقه بی ثبات خاورمیانه اضافه شد. شاید اگر بخواهیم آغاز منازعات در این منطقه استراتژیک را در یک حادثه خاص جستجو کنیم، موفق نشویم در گذر تاریخ، نقطه عطفی را به عنوان شروع بیثباتیهای خاورمیانه بیابیم. با این وجود، پس از عقب رانده شدن ارتش عراق از کویت در سال ۱۹۹۰، تنها برای یک دهه، این حوزه جغرافیایی، در ثباتی نسبی بسر برد. اما از آنجا که تنها هرج و مرج میتواند توجیهگر مداخلات کشورهای فرامنطقه ای در یک منطقه باشد، حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، بهانهای برای حمله نظامی آمریکا به افغانستان و عراق شد. از این رو میتوان لشکرکشی نظامی آمریکا با همراهی ناتو به افغانستان را دومینوی تحولات بعدی خاورمیانه دانست. زیرا جنگ افغانستان زمینهساز جسارت کاخ سفید برای کشاندن جنگ قدرت و نفوذ از اروپای شرقی به این منطقه جغرافیایی شد. تغییر منطقه جنگ برای ایالاتمتحده صرفا بر اساس منافع جدید این کشور در قرن بیست و یک بود. کاخ سفید پس از فروپاشی شوروی، به گمان پیروز نبردی هفتاد ساله، تصمیم داشت حوزههای استراتژیک جهان را بر طبق نیات و اهداف خود شکل دهد. از این رو نقشه خاورمیانه که در سال ۱۹۲۰ طرح ریزی شده بود، دیگر نمی توانست منافع رهبران آمریکا را تحقق بخشد، پس باید شکل دیگری به خود میگرفت. این در حالی است که تاریخ نشان داده است قومگرایی و عدم شکلگیری دولت-ملت در این منطقه، امکان هرگونه خطکشیهای جدید روی نقشه را میدهد. اضمحلال امپراتوری عثمانی و تاسیس کشورهای تازه از دل آن در خاورمیانه، صرفا بر اساس خواست قدرتهای ابتدای قرن بیست صورت گرفت، در نتیجه آمریکا مصمم شد این بار این کشور به عنوان قدرت اول دنیا، خطوط خاورمیانه را طبق خواست خود تغییر دهد. به همین جهت، ما شاهد هستیم تنها چند ساعت پس از برخورد هواپیماهای مسافربری به برجهای تجارت جهانی، جرج دبلیو بوش، رئیسجمهوری ایالاتمتحده، بدون هیچ گونه مدرکی، انگشت اتهام را به سمت اسلام و خاورمیانه نشانه میرود. بوش که گمان کرد میتواند به طور یکجانبه مسائل موردنظر خود را خاورمیانه تعقیب و به نتیجه دلخواه برساند، پیرو طرح نظم نوین جهانی جرج بوش پدر، درصدد تحقق خاورمیانه بزرگ برآمد. بر این اساس پس از تغییر در عنوان طرح، کاندولیزا رایس، وزیر امور خارجه وقت آمریکا در سال ۲۰۰۴، از پروژه "خاورمیانه جدید" رونمایی کرد. بر طبق این طرح، خاورمیانه به صورت مجمعالجزایر پراکنده و بر اساس معیارهای زبان، نژاد، قومیت ترسیم شد تا وحدت وطن، وحدت جهان اسلام و جهان عرب در این بین مفهومی نداشته باشد و به عنوان ارزش به آن نگریسته نشود. اما گفتنی است، این طرح در واقع ادامه نقشهای است که اسرائیل شاهاک، کارشناس اسرائیلی در سال ۱۹۸۴ در کتاب خود با عنوان "اسرائیل بزرگ: طرح صهیونیسم برای خاورمیانه" نیز مطرح کرده بود. پروژه مذکور که مبنای تقسیم و تجزیه کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا است، صرفا در راستای ارتقا امنیت بقا اسرائیل نیست، بلکه ایالاتمتحده را نیز در پیشبرد اهدافش در منطقه سوقالجیشی و نفتخیز خاورمیانه کمک خواهد کرد. اولین نتیجه اجرای این طرح، تسلط واشنگتن بر شریان نفت و گازی و امکان تغییر قیمت آن بر اساس نیات خود است، موضوعی که میتواند تاثیر مستقیمی بر ثبات اقتصادی و سیاسی رقبای آمریکا در جهان بگذارد. از این رو، بعد از انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ (۱۳۵۷) در ایران، کاخ سفید گرایش بیشتری به سمت عربستان کرد تا علاوه بر در اختیار گرفتن پایگاههای زمینی، هوایی و دریایی بیشتر در خلیجفارس، بیش از گذشته اتفاقات منطقه را رصد کند. در این میان، تنها باجی که به رهبران بزرگترین و ثروتمندترین کشور عرب منطقه داده شد، تغذیه روزافزون زرادخانههای نظامی این کشور بود، که از آن می توان به عنوان، سیاست دو سر برد برای ایالاتمتحده نام برد. زیرا از یک طرف با فروش سلاح، دلارهای نفتی را به خزانه بازمیگرداند از سویی دیگر به اشتیاق شاهزادههای سعودی برای افزایش قدرت نظامی پاسخ مثبت میداد. اما نتیجه اصلی این سیاست، وقتی روشن شد که کاخ سفید به حمله نظامی عربستان به یمن پاسخ مثبت داد. طبق تحلیل بسیاری از کارشناسان، ریاض پس از عدم موفقیت در پیشبرد اهدافش در سوریه و عراق و در مقابل تاثیر درخور اقدامات ایران در کمک به ارتشهای این دو کشور در عقب راندن گروههای تروریستی، تصمیم گرفت برای جلوگیری از قدرتیابی حوثیهای شیعه یمن، از ابزار نظامی استفاده کند. سعودیها عنوان کردند شیعیان یمن با حمایت نظامی و مالی ایران، موفق شدند بر قدرت خود در یمن بیفزایند. از این رو آنها در ادامه تحلیل اشتباه خود، تاکید کردند اگر آنها مانع چنین مساله ای نشوند، قدرت نفوذ تهران تا کشور هم مرز عربستان گسترش مییابد و این به معنی تسلط بر آبهای مهم خلیج عدن نیز هست. بر مبنای این تفسیر، روز ۲۶ مارس (۶ فروردین) جنگندههای عربستان در آسمان صنعا به پرواز درآمدند. در این راستا اگرچه ریاض ادعا کرد این حملهای پیشدستانه و با همراهی چندین کشور است، اما به نظر نمیرسد جز چراغ سبز آمریکا و اعلام حمایت اطلاعاتی و نظامی این کشور از حمله مذکور، به سعودیها جسارت جنگافروزی در منطقه را داده باشد. گفتنی است، عربستان با بودجه نظامی ۸۱ میلیارد دلاری و قرار گرفتن در رتبه چهارم دنیا از حیث هزینههای دفاعی، هم اکنون زیر نفوذ اوامر آمریکاست. در واقع، کاخ سفید تلاش کرد در سناریوی جدید، از طریق عربستان وارد میدان شود. از این رو، نه تنها افکار عمومی داخل ایالاتمتحده و نه افکار عموی جهان علیه این کشور به خاطر حوادث یمن موضع نخواهند گرفت. همچنین در سالی که پنتاگون با کسری بودجه مواجه است، مخارج یک جنگ جدید در راستای تغییر نقشه خاورمیانه به دوش عربستان خواهد افتاد. ضمن آنکه پنتاگون با اعلام پشتیبانی اطلاعاتی از ریاض و نیز اعمال نفوذ در قضیه هواپیمای ایرانی حامل کمکهای انسان دوستانه در صنعا، به کشورهای جهان نشان داد علاوه بر ۶۰۰ میلیارد دلار بودجه نظامی آمریکا، رهبران این کشور، یک بودجه ۸۱ میلیارد دلاری دیگر را نیز در دست دارند که در صورت لزوم به کار خواهند گرفت. مداخله نظامی عربستان، قطعا به مسابقه تسلیحاتی دیگری که دلارهایش روانه شرکتهای آمریکایی میشود، دامن خواهد زد و سوء تفاهمات را در میان کشورهای منطقه افزایش خواهد داد. ضمن آنکه تل آویو نیز نگران است تسلط حوثی ها بر یمن، امنیت کشتیرانی آنها در باب المندب را با خطر مواجه کند. بر این اساس جنگ یمن یک تکه دیگر از پازل آمریکایی-اسرائیلی خاورمیانه جدید بر مبنای ایجاد آشوب و برهم زدن مرزها رو تکمیل می کند. زیرا گمان نمیرود، پس از بحران بیش از چهار ساله سوریه، جنگ داخلی عراق و پیدایش گروههای تروریستی در قبل خاورمیانه، این کشورها به وضعیت سابق بازگردند. چنانکه کشورهای شمال آفریقا نیز پس از دومینوی انقلابات مردمی، کماکان در حالت بیثباتی و ناامنی به سر میبرند. بر این اساس، یمن نیز با توجه به گذشت دو ماه از جنگ و درگیری و شایعاتی مبنی بر حضور داعش و تقویت القاعده در این کشور، رنگ امنیت و رفاه را تا چندین سال به خود نخواهد دید. مساله ای که شاید در آینده به تجزیه یمن، طبق مانیفست صهیونیسم، منجر شود.
ارسال نظر