English

سامان احتشامی در خبرگزاری موج (۱)؛

تفاوت آموزش دانشگاهی و آموزشگاهی از نگاه سامان احتشامی / نتیجه عدم نمایش ساز در سیما بر وضعیت فعلی موسیقی

سامان احتشامی معتقد است عدم نمایش ساز در کشور باعث شده تا مخاطب موسیقی منفعل باشد و هر نوع موسیقی را بپذیرد.

تفاوت آموزش دانشگاهی و آموزشگاهی از نگاه سامان احتشامی / نتیجه عدم نمایش ساز در سیما بر وضعیت فعلی موسیقی
به گزارش خبرگزاری موج

، در یک ظهر زمستانی میزبان سامان احتشامی، هنرمندی توانا و سرشناس، که از برترین‌های نوازندگی و آهنگسازی این روزهای کشور است بود تا در فضایی صمیمی، طی گپ و گفتی تفصیلی، به مرور مسائلی همچون وضعیت آموزش موسیقی و تاثیر جشنواره های موسیقی فجر و موسیقی ما در فضای هنری کشور بپردازیم. ضمن اینکه در این میان، سوالات متعدد و کوتاه دیگری هم طرح شد که در مجموع،  یک گفت‌وگوی جذاب و در عین حال با محتوا با این نوازنده پیانو، موسیقیدان و آهنگساز ایرانی رقم خورد که در سه بخش تقدیم مخاطبان و علاقمندان خواهد شد.

در ادامه، بخش اول این گفت‌وگو را می خوانید:

 

 با توجه به این که شما تمرکز ویژه ای روی تدریس پیانو دارید و در عین حال دانشگاه و طبیعتاً محضر اساتید را هم تجربه کرده‌اید، در حال حاضر تفاوت بین آموزش دانشگاهی و آموزش آموزشگاهی را در کشور چگونه ارزیابی می‌کنید؟

سامان احتشامی: در یک کلام باید بگویم حال بچه‌های دانشگاهی خوب نیست؛ اما حال بچه‌های آموزشگاهی بهتر است. امیدوارم از این مثالی که می زنم سوء برداشت نشود، من گاهی حرف‌هایی می‌زنم که نیاز به تامل دارد و قصدم بی‌احترامی به کسی نیست. یکی از تفاوت ها در این است که در نگاه اجتماعی فارغ‌التحصیلان و اساتید دانشگاهی با موسسات متفاوتند، همانطور که وقتی به شما بگویند استاد دانشگاه هستید یک مقام و منزلتی پیدا می‌کنید ولی وقتی به شما می‌گویند مثلاً دبیر ریاضی هستید یک مقدار مقام و منزلت شما نسبت به استاد دانشگاه کمتر است که البته این دلیلی بر بد بودن دبیر ریاضی نمی‌تواند باشد، حتی ممکن است اصلاً آن دبیر ریاضی از استاد دانشگاه بسیار هم باسوادتر باشد. ولی خب، شاید این فرد بخاطر این که صرفا مدرک تحصیلی پایین تری دارد دبیر شده و آن کسی که مثلاً یک مدرک پی‌اچ‌دی یا دکترا دارد، استاد دانشگاه شده است. قطعا این دلیلی بر بد بودن کسی نیست.

اما تفاوت دیگر که اهمیت پیدا می کند به این بر می گردد که در دانشگاه نمره وجود دارد. چون نمره وجود دارد، آن رابطه‌ عاطفی و دوستانه‌ای که باید بین استادهای دانشگاه و هنرجویان و دانشجویان به وجود بیاید، به وجود نمی‌آید یا اگر به وجود ‌‌آید بخاطر نمره‌ است. وقتی که آن نمره گرفته می‌شود و آن درس پاس می‌شود، دیگر آن هنرجو و استاد همدیگر را نمی‌بینند و دل‌شان هم نمی‌خواهد که همدیگر را ببینند!

 

 شرایط در آموزشگاه ها چطور است؟

سامان احتشامی: در آموزشگاه‌هایی که خصوصی هستند، پنجاه درصد بخاطر این که آن معلم موسیقی محتاج شهریه‌‌ آن هنرجو است و پنجاه درصد دیگر هم به دلیل اینکه یک محیط خصوصی است، از لحاظ روحی و روانی برای بچه‌ها اتفاقات بهتری می‌افتد. همانطور که وقتی شما می‌روید در مدرسه‌ غیرانتفاعی هم ثبت‌نام ‌کنید، می بینید که برای جلب مشتری آخر سال تحصیلی عکس شاگرد اول‌های خودشان را می‌زنند. در آموزشگاه‌های موسیقی هم بخاطر خصوصی بودن، چه از بعد تکنیک موسیقیایی و چه از بعد روحی و روانی خدمات بهتری به هنرجو داده می شود.

 دانشگاه فقط برای گرفتن یک سرتیفیکیت و گواهی‌نامه‌ای که نشان دهنده آن است که شما یک دوره‌ای را گذرانده‌اید خوب است و من اگر عقل الانم را داشتم به هیچ عنوان دانشگاه نمی‌رفتم.

 

یعنی با دانشگاه رفتن، هیچ اتفاقی برای یک هنرمند نمی‌افتد؟

سامان احتشامی:  هیچ اتفاقی نمی افتد به جز یک مورد؛ آن هم این است که ارتباطات گسترده تری پیدا می‌کند و نحوه‌ کار موسیقی و روحیات همکارانش را درک می‌کند. اهمیت این نکته را با یک مثال از کار شما توضیح می دهم.

همانطور که شما با کتاب خواندن خبرنگار نمی‌شوید و باید اول در محیط کارتان قرار بگیرید تا فرصت هایی که وجود دارد و یا ظلم و ستم‌هایی را که به شما می‌شود را درک کنید، مثلا بفهمید سانسور یعنی چه؟ درک این که اداره و حضور در یک سایت خبری و یا یک خبرگزاری، نسبت به این که شما در تلگرام، اینستاگرام یا هر شبکه مجازی دیگری، یک کانال درست کنید تفاوت می‌‌کند و اصلاً‌ اینها یک سازوکار دیگر است. دانستن اینکه یک خبرگزاری چه رتبه و جایگاهی باید داشته باشد و چه مسیری از لحاظ سیاسی و روان جامعه پیش رو دارد؟ در این جامعه، چه مطالبی می‌تواند منتشر بشود یا نشود و هزاران نکته دیگر را باید درک کنید تا بتوانید ادعا کنید که شغل من خبرنگاری است.

بر همین اساس، شما آن وقتی موزیسین می‌شوید و می‌توانید وارد دنیای موسیقی شوید که اول، همکارانتان را بشناسید؛ و این شناختِ همکار و شناختِ موزیسین‌های بزرگ‌تر از خود، در دانشگاه، برای من خوب بوده است. در واقع تنها چیزی که از دانشگاه دریافت کردم این بود که یاد گرفتم چگونه در عالم هنر رفتار کنم تا بتوانم دیده شوم، یا مثلاً بتوانم ساز بزنم و برنامه اجرا کنم. حالا، خیلی‌ها من را دوست دارند و خیلی‌ها هم دوستم ندارند، این دیگر سلیقه‌ مردم است، اما دلیلی بر بد بودن افراد نیست، بلکه فقط یک انتخاب است.

 

ولی در نهایت ما می‌بینیم که فارغ‌التحصیلان دانشگاهی کمتر به بازار کار وارد می شوند، انگار در این محیط خلاقیت کمتری وجود دارد.

سامان احتشامی: یکی از دلایل این مساله در این است  که اساتید دانشگاه به دانشجویان موسیقی بال و پر نمی‌دهند و به نظر من،  دانشجویان وقتی که فارغ التحصیل می‌شوند از لحاظ روحی نوعی بیماری دارند و حال‌شان بد است. ببینید برای مثال، یک استاد دانشگاه یک کتاب 200 صفحه‌ای را درس می‌دهد و در پایان ترم هم 10 سؤال می‌پرسد و بر پایه آن نمراتی را ارائه می دهد. اگر شما کتاب دیگری بخوانید، می‌گوید نه این کتاب را نخوان، این خوب نیست یا به درد نمی‌خورد، مدل من بخوان و رفتار کن، و این را با زور می‌گوید. به همین دلیل است که اعتماد به نفس هنرجویان گرفته می‌شود؛ در حالی که آن زمانی این هنر‌ شکل می‌گیرد که سلایق مختلف هنرمندان در کنار هم قرار بگیرد، شما در عالم نباید پیرو هیچ خطی باشید.

 

 به نظر می رسد که در موسسات که عموما یک هنرجو تنها با یک استاد در ارتباط است، این وضعیت تشدید می شود ...

سامان احتشامی: خیر، صبر کنید آن استادی که این اخلاق را داشته باشد نمی‌تواند معلم آموزشگاه خصوصی باشد؛ چون شاگردانش را از دست می دهد. حتماً معلمی که شغلش در آموزشگاه‌های موسیقی است به شاگردانش بال و پر می‌دهد.

باز باید مثالی بزنم. من معتقدم اگر مثلاً خواننده ای در لندن آهنگی خوانده و من که متولد 57 هستم تا الان وقت نکرده‌ام آن را بشنوم یا تمرین کنم، خب، آن آهنگ را بلد نیستم؛ ولی شاگرد پانزده ساله‌ من عاشق این آهنگ است و دلش می‌خواهد این آهنگ را بزند، چرا نزند؟ الان اینترنت هست و می‌توانید نُت آن را دانلود کنید و اگر سواد نتاسیون داشته باشید، می‌توانید این آهنگ را بزنید و از آن لذت ببرید؛ چرا نبرید؟ من شاگردی دارم که مادرش ژاپنی است، من که ژاپنی بلد نیستم ولی چون سواد نت دارم، توان این را دارم که نُتاسیون یک آهنگ ژاپنی را به عزیزی که مادرش ژاپنی است یاد بدهم، چه اشکالی دارد که او برای دل مادرش آهنگ بزند؟ چه کسی گفته که حتماً باید آهنگ بتهون بزند؟

اعتقاد من این است که موسیقی یک علم بین المللی است، مثل زبان انگلیسی که وقتی یاد بگیری،می‌توانی هری‌پاتر یا تن‌تن و یا حتی مطلب خبرگزاری موج را به انگلیسی بخوانی، خب چرا نخوانی؟ آیا فقط باید متن شکسپیر را به انگلیسی خواند؟ آیا لحن و لهجه انگلیسی فقط باید شبیه اکسنت گوینده‌ اخبار باشد؟ نه. من هم می‌توانم بروم فرودگاه و با لحن فارسی، انگلیسی حرف بزنم و کارم را انجام بدهم؛ چه اشکال دارد؟

 

پس با این حساب فکر می‌کنید با این روش، دانشگاه برخلاف آن چیزی که ادعا می‌شود نمی تواند استعدادها را شکوفا کند؟

سامان احتشامی: بله و به نظر من، برهمین اساس نه تنها بال و پری به دانشجو نمی دهد، بلکه خیلی از استعدادها را هم سرکوب می‌کند و دانشگاه، اصلاً محیط خوبی نیست. به نظر من موسیقی یک زبان بین المللی است که می‌تواند اکسنت‌ها و لهجه‌های مختلفی داشته باشد. ما لهجه‌های مختلفی داریم و هر کس با لهجه خود سخن می گوید، آن‌ها غلط می‌کنند به لهجه ما توهین می‌کنند ما هم اشتباه می‌کنیم به لهجه‌ آن‌ها توهین کنیم، آن‌ها یک زبان دیگر و یک فرهنگ دیگری دارند ما قرمه‌سبزی می‌خوریم، تاسوعا و عاشورا داریم، اصلاً فرهنگ‌مان تفاوت می‌کند... شما اگر بخواهید آهنگ موتزارت و بتهون بزنید، اول باید خوب آلمانی بدانید.

 

 پس در واقع فکر می‌کنید که باید در شرح دروس و سرفصل‌ها بازنگری شود؟

سامان احتشامی: خیر، اصلاً نباید باشد! اصلاً به نظر من، در حال حاضر رفتن به دانشگاه و شکل آموزش در دانشگاه موسیقی، اشتباه است. موسیقی هم مانند میوه خوردن باید انتخابی باشد، همانطور که از میان این همه ساز و نوازندگی پیانو، من دلم می‌خواهد آثار راخائینوف را بزنم، برای چه باید دانشگاه بروم؟ باید یک فضایی به وجود بیاید همانطور که در اینترنت هم هست، من بتوانم سبک مورد علاقه ام را فرا بگیرم و بنوازم.

 

 پس تکلیف دروس تئوری چه می شود؟ از تاریخ بگیرید تا فلسفه.

سامان احتشامی: خب همه‌ این‌ها را شما باید بتوانید خودتان بخوانید، الان من تاریخ پنجم دبستان را از شما می‌پرسم مثلا عهدنامه‌ ترکمان‌چای را برای من تعریف کنید.

 

 منظورم تاریخ موسیقی بود.

سامان احتشامی: به عنوان مثال هر کسی که تاریخ موسیقی را نیاز دارد می‌تواند برود یاد بگیرد. کتابش را می‌خواند که بتهون در چه سالی به دنیا آمده در چه سالی از دنیا رفته است. خب چه نیازی به دانستن آن داریم؟

 

 پس شما این موارد را در آموزش خودتان خیلی مهم نمی‌دانید؟

سامان احتشامی: خیر، من نوازندگی پیانو درس می‌دهم. کسی که بخواهد تاریخ موسیقی را بخواند، باید تاریخ موسیقی بخواند.

 

 با این حساب خروجی دانشگاه چیست؟ آیا از آنجا نوازنده بیرون نمی‌آید؟

سامان احتشامی: خروجی دانشگاه یک سری آدم‌هایی است که ژست گرفته‌اند که مدرک تحصیلی موسیقی دارند ولی شغلی ندارند!

 

حضور سامان احتشامی در خبرگزاری موج

 آیا ممکن است مدل آموزشی خودتان را تعریف و توصیف کنید؟ چون شما اهل ژست گرفتن نیستید و خیلی صمیمانه رفتار می کنید.

تعریف این است که اول، پنج دقیقه با هم خوش و بش می‌کنیم، بعد از اینکه احوال‌پرسی کردیم، به شوخی می‌گوییم بزن، ببینیم، بخندیم! بعد از اینکه قطعه مورد نظر را می‌زند و طبیعتا چند تا اشتباه هم می‌‌کند و با هم از این فضا لذت می بریم، می‌گوییم این را که غلط زدی، آن را هم درست کن، این دستت را بگیر بالا، آن دستت را پایین بگیر و ایراداتشان را برطرف می کنم، بعد می‌روند تمرین می‌کنند و هفته‌ بعد خوشحال و خندان به کلاس می‌آیند، بخاطر همین کلاس بسیار شلوغی دارم و وقت نفس کشیدن هم ندارم. شاگردانم هم دوستم دارند؛ این را حس می‌‌کنم چرا که کسانی را دارم که بیست و پنج سال است که پیش من می‌آیند!

 

واقعا؟! مگر سابقه تدریس شما چقدر است؟

سامان احتشامی: من 25 سال است پیانو درس می‌دهم. من از 15 سالگی ناخواسته شدم معلم پیانو! یعنی در خانه‌ مشغول درس خواندن بودم که .... بگذار برایت تعریف کنم، قشنگ است.

من افتخار این را داشتم که در کشورایران در چهارده سالگی، یعنی در سال 71 که شما هم به خوبی یادتان هست که مملکت ما در چه وضعیت موسیقایی به سر می برد، همان زمانی که با شنیدن صدای خشایار اعتمادی و قاسم افشار چشمان پر از اشک می شد و حتی فکر می کردیم که خواننده آن ور آبی به ایران آمده و می خواند، من نوار کاست باغ به باغ را منتشر کردم.

در همان سن و اول دبیرستان بودم، هنوز هم یادم هست که در منزل مشغول خواندن مطلبی در مورد نانیسم (کوتولگی) و ژیگانتیسم(غول پیکری) در کتاب زیست‌شناسی بودم که یک آقای کراواتی و خوش‌تیپ آمد زنگ خانه ما را زد، من رفتم جلوی در و گفتم بله؟ گفت منزل آقای احتشامی؟ گفتم: بله، پدرم شب می‌آید. گفت: آقا پسر، آیا ایشان پیانو می‌زند؟ گفتم که نوازنده پیانو منم، گفت: منظورم نوازنده ای که نوارش در مغازه‌ها در حال فروش است. گفتم: آن نوازنده منم. با تعجب گفت: چگونه اینطور پیانو می‌زنی؟ گفتم: بیا تا نشانت بدهم. بعد داخل خانه برایش پیانو زدم، با تعجب مرا نگاه می‌کرد و باورش نمی‌شد... و خلاصه همین قضیه باعث شد که ایشان که دکتر اکبریان بود، خودش، بعد فرزندش و بعد همسرش آمدند به کلاسم و بعد همینطور به تدریج من در سن 18 سالگی در خانه پدری‌ام حدود بیست شاگرد داشتم. اما بدلیل اینکه برادرم برای کنکور درس می‌خواند، دیگر فضای خانه‌ ما برای تدریس پیانو و سر و صدایش مناسب نبود، بنابراین برای تدریس به آموزشگاه‌های دیگران رفتم.

 

 آیا برای آموزش در موسسات مجوز داشتید؟

سامان احتشامی: بله، چون آن موقع من دیگر دانشجوی موسیقی شده بودم و اجازه داشتم که در آموزشگاه‌های موسیقی درس بدهم. اما به نظرم این قانون نامناسب و زائدی است. این سوال بوجود می آید که ما واقعا برای چه به دانشگاه می‌رویم؟ مثلاً مدرک تحصیلی بگیریم که بتوانیم آموزش بدهیم به صورتی که امکان تبلیغات داشته باشیم؟ خب همه مردم در خانه‌ها پیانو یا دروسی مدرسه ای مثل فیزیک و شیمی درس می‌دهند و واقعا کسی نمی‌تواند جلوی این‌ها را بگیرد. اصلاً برای چه این کار را بکند؟ من اصلاً نمی‌دانم چرا مجوز دارم، چون کار بدی نمی‌کنم. یعنی معتقدم کسی که از راه معلمی زندگی می‌کند که اصولاً کار خلافی انجام نمی‌‌دهد. همانطور که کسی که می خواهد از طریق خبرنگاری کار کند و شکم زن و بچه‌اش را سیر کند هم مطلب نامربوطی نمی‌نویسد که او را بگیرند. حرف من این است اگر کار بدی کنم خُب، همان شاگردم به سراغ پلیس می‌رود، اصلاً مجوز برای چیست؟

 

 البته خیلی‌ها به این حجم از آموزشگاه‌ها انتقاد دارند و معتقدند که در این زمینه خیلی بل‌بشو است.

سامان احتشامی: به نظر من اصلا بل‌بشو نیست. در واقع باید پرسید که فارغ التحصیلان موسیقی چکار کنند؟ بخاطر اینکه عزیزانی که مدرک تحصیلی موسیقی گرفته‌اند، شغلی ندارند. امکان و فرصت مناسب و کافی برای کار، برای اجرای موسیقی ندارند و تنها شغلی و منبع درآمدی که می‌توانند از آن پولی دربیاورند تا با آن اجاره‌ خانه‌شان را بدهند، ازدواج کنند و امورات زندگیشان را بگذرانند، آموزش است.

 

اما به هر حال باید یک استانداردی وجود داشته باشد.

سامان احتشامی: آن استاندارد را کسی جز مردم نباید تعریف کند، مردم خودشان می‌فهمند که پیش چه کسی بروند؟ یک هنرمند طبق چه حساب و کتابی باید دیده بشود؟ طبق هنرش. همانطور که یکی تابلوی سهراب سپهری را نگاه می‌کند و دوست دارد پیش او کلاس می‌رود.

 

ولی به هرحال الان، برخی معتقدند که در این شرایط و با رویکردی شبیه آنچه شما می گویید، بخاطر تولیدات زیادِ کم کیفیت، ذائقه‌ موسیقی مردم نازل شده.

سامان احتشامی: خیر، اصلاً دلیلش این نیست. من الان توضیح می دهم. من معتقدم که به زودی دیگر سی دی موسیقی تولید نخواهد شد. این را از کامپیوترهایی که الان در کشور اسمبل می‌شوند هم می شود متوجه شد، چرا که دیگر سی دی رام ندارند، بلکه تنها جای اتصال فلش دارند. حال سوال من این است که چه کسانی با کامپیوتر و فلش سر و کار دارند؟ طبیعتا آدم‌های تینیجر. افراد‌ شصت ساله که حتی اکثرا کامپیوتر بلد نیستند.پس نتیجه می‌گیریم که تو برای ذائقه‌ی یک تینیجر باید موسیقی تولید کنی و آن موسیقی باید مصرفی باشد، تو نمی‌توانی یک بچه پانزده ساله را بنشانی و بگویی بنان را گوش بده. حتما توجه می کنید که من به استاد بنان، بی‌احترامی نمی‌کنم.

 

 البته که نه، شما در حال طرح مسئله ای در زمینه مخاطب‌شناسی هستید.

سامان احتشامی: بله، من الان مخاطب موسیقی را در دو گروه می بینم. یا افراد بالای پنجاه سال که باید آهنگ‌هایی برای آن‌ها بزنیم که  برایشان حس نوستالوژی داشته باشد، و آهنگ‌هایی را هم باید برای گروه زیر 20 سال بسازی. ما برای آدم‌های بیست ساله تا پنجاه ساله موسیقی نداریم. ولی آدم‌های بیست ساله تا پنجاه ساله کسانی هستند که راجع به موسیقی حرف می‌زنند. به این دلیل مردم می‌گویند که مثلاً آی موسیقی‌مان هجو و نازل شده. در حالی که موسیقی‌مان نازل نشده بلکه ما باید کالایی برای زیر بیست سال و بالای پنجاه سال تولید کنیم.

 

 چرا این الزام وجود دارد؟ آیا بیست تا پنجاه ساله مصرف‌کننده موسیقی نیست؟

سامان احتشامی: خیر نیست. چون جامعه‌ِ ما به شکلی شده که یک فرد بیست تا پنجاه ساله فقط سرِ کار است. فقط حرف می‌زند و بعد سر کار می‌رود. اینقدر گرفتار است که اصلاً پول ندارد که بدهد سی دی بخرد. آن‌کسی که زیر بیست سال است از پدرش پول می‌گیرد می‌رود کنسرت. اما الان اگر شما بخواهی با زن و بچه‌ات یک کنسرت ببینی، با شام شب بیش از ششصد هزار تومان، درمی‌آید سه تا بلیط باید بخری، دانه‌ای صد هزار تومان، می‌شود سیصد هزار تومان، با هزینه رفت و آمد و شام، دیگر بیش از پانصد هزار تومان تمام می‌شود. به این دلیل آدم‌هایی که کنسرت می‌روند یا بالای پنجاه سال هستند یا زیر بیست سال و نظر من این است که آدم‌های بالای پنجاه سال یاد گرفته‌اند به تالار وحدت یا فرهنگسرای نیاوران بروند. اصلاً برایشان سخت است که برود برج میلاد، ترافیک، پارکینگ، پله برقی و آسانسور برایش مساله است. در زمانی که از موسیقی لذت می‌برده، می‌رفته در یک قهوه‌خانه‌ای می‌نشسته و کسی برای او تار می‌‌زده، اصلاً سبک زندگی اش به گونه ای نیست که به برج میلاد برود. از آنجا هم لذت نمی‌برد، برایش جدید است.

 

 پس چرا در سایر نقاط دنیا اینگونه نیست؟ یعنی آن‌ها برای همین مخاطب بیست تا پنجاه ساله هم تولید می‌کنند.

سامان احتشامی: خب در واقع در دنیایی که موسیقی در آن دیده می‌شود این‌ شکلی نیست. اما آیا شما الان شبکه‌ای دارید که بنده در آن پیانو بزنم؟ به مردم بگویم سلام علیکم و نشان بدهم فلوت این است؟ نی، سنتور، سه تار این است؟ فرهنگ موسیقی قشقایی، فرهنگ موسیقی تبریز، فرهنگ موسیقی شوروی یا آمریکا این شکلی است؟

 

پس در واقع شما می‌گویید که این خلاء منتج از عدم نمایش ساز و گروه های موسیقی در رسانه‌ ملی است؟

سامان احتشامی: بله حتماً. 

 

به نظر می رسد که عدم آموزش مدرسه‌ای هم در این مسئله بی تاثیر نیست. چرا که ما در کشورهای دیگر دنیا، آموزش مدرسه‌ای درستی داریم که این‌جا نداریم، در نتیجه آن‌‌جا مخاطب حرفه‌ای موسیقی تربیت می‌شود و این‌جا مخاطبان ...

سامان احتشامی: بله مخاطبان اصلاً نمی‌دانند دارند کجا می‌روند. خُب لذت می‌برند از موسیقی‌ای که یک مقدار حال‌شان را عوض کند و تکانی بخورند یا ورزشی کنند یا حرکات موزونی انجام دهند.

 

 بنابراین ممکن است که دیگر خیلی از موسیقی کلاسیک و مجلسی و امثالهم لذت نبرند؟

سامان احتشامی: بله.

 

 اما بالاخره آیا هنرمندان به عنوان موزیسین وظیفه‌ای ندارند که کمی در حفظ ذائقه مردم دقت کنند؟

سامان احتشامی: نه، موزیسین دنبال نان شبش است عزیز من، وظیفه و این حرف‌ها مال سربازی است.

 

 پس به اعتقاد شما بازار تعیین کننده است؟

سامان احتشامی: بله، حتماً تعیین می‌کند.

 

آخر می‌گویند هنر پیشرو است؛ آیا اینگونه هنرمند منفعل نمی‌شود؟

سامان احتشامی: نه، همیشه افراد دارایی که موسیقی خوب و سلامت و کلاسه شده را تولید ‌کنند، وجود دارند.

 

و البته مخاطب و مشتری‌های خودشان را هم دارند؟

سامان احتشامی: بله دارند.

 

 و لابد بخشی هم به طور خاص وظیفه‌ دولت است؟

سامان احتشامی: اصلاً دولت کاره‌ای نیست و دولت هیچ کاری برای موسیقی نمی‌کند.

 

به هرحال هزینه می کند؟

سامان احتشامی: نه تا کنون نکرده

 

 اگر بخواهد حتما هزینه می کند.

سامان احتشامی: اصلاً چنین گزینه ای وجود ندارد.

 

چندی پیش مصاحبه‌ای از شما دیدم که در همین زمینه به طور جدی انتقاد کرده بودید که مثلاً صدا و سیما هیچ هزینه‌ای برای موسیقی مذهبی نمی‌کند.

سامان احتشامی: برای هیچ نوع موسیقی هزینه نمی‌کند. همه‌ پول‌های بچه‌ها را نمی‌دهند که هیچ هفده درصد حقوق ما را در رادیو کم کردند.

 

لابد بابت مالیات؟

سامان احتشامی: بابت هر چی. اصلاً این یعنی چه؟ من که فکر می کنم تعمدا می‌خواهند کاری کنند که هنرمند دلش نخواهد برود برای رادیو یا تلویزیون یا هر کس دیگری کار کند. من که افتخار می‌کنم که تا حالا این کار را نکرده‌ام.

 

اتفاقاً چندی پیش با آقای کامکار هم گفت‌وگویی‌کردم (اینجا)، ایشان هم ‌گفت که صدا و سیما می‌آید کسانی که صدای خوبی و یا هنر نوازندگی خوبی ندارند را بُولد می‌کند و ذایقه مردم را خراب کرده است.

سامان احتشامی: نه تنها آن‌ها را مطرح می کند بلکه ممکن است که آنها برای مطرح شدن به صدا و سیما پول هم داده باشند.

ببینید، اصلاً ما برای موسیقی در شبکه های تلویزیونی برنامه‌ مناسبی نداریم. وقتی برنامه‌ای برای موسیقی نداریم و ساز هایمان را هرگز ندیده‌ایم، چگونه یک انسانی می تواند به انتخاب خوب و بد فکر کند؟

من دوباره مثالی می زنم، گفتن ندارد ولی می‌گویم؛ اولین کاستی که در اوایل دهه‌ی شصت منتشر شد، گل صد برگ بود که شهرام ناظری خواند که همراه با دف و سه تار بود. دلیل استفاده از این سازها این بود که استفاده از تنبک و تار را اجازه نمی‌دادند و می‌گفتند که مشکل دارد. به خاطر همین دف دیده شد و از آن پس همه دف می‌زدند. بعد از آن چقدر کارخانه‌ دف‌سازی تاسیس شد، اصلاً قبل از سال ۵۷ جز در موسیقی مثلاً کردستان، دف جزو موسیقی ما نبود. اما الان ارکستری نیست که در آن دف نباشد. سه‌تار هم سازی بود که می‌گفتند برای دو نفر کم است برای یک نفر زیاد؛ چرا؟ چون مثلاً وقتی تو بغل خودت می‌گیری می‌زنی صدایش را رفیق جلویی‌ات نمی‌شنود.

اما در آن کار استاد جلال ذوالفنون سه‌تار و بیژن کامکار دف زد، شهرام ناظری هم خواند، گل صد برگ را همه‌ مردم زمزمه می‌کردند. که البته این دلیل بر خوب بودنش نیست، اما چون موسیقی دیگری پخش نمی‌‌َشد، اتفاق دیگری نبود و مردم پنج سال تمام اینقدر موسیقی ندیده بودند که همه در خانه‌شان یک نوار گل صد برگ داشتند و می‌خواندند: دلا نزد کسی بنشین ... همه می‌گویند اندک اندک ... هنوز هم شهرام ناظری آخر کنسرتش اندک اندک می‌خواند،  اندک اندک، اندک اندک... که به نظر من قشنگ هم نیست.

 

پس شما دوستش ندارید؟

سامان احتشامی: نه!

 

اما برای خیلی‌ها نوستالوژی است.

سامان احتشامی: بله نوستالوژی است ولی از لحاظ موسیقی کار قوی ای نیست.

 

پس بر اساس فرمایش شما شاید همان را هم اگر تلویزیون نشان نمی‌داد، این‌قدر مخاطب نداشت؟

سامان احتشامی : آن‌ را هم نشان نداد! اگر هم نشان داده آقای شهرام ناظری را نشان داده، سه‌تار ذو الفنون و دف بیژن کامکار را نشان نداده.

 

 نشان نداده؟

سامان احتشامی: نه.

ادامه دارد.....

آیا این خبر مفید بود؟
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری موج در وب منتشر خواهد شد.

پیام هایی که حاوی تهمت و افترا باشد منتشر نخواهد شد.

پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیرمرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

ارسال نظر

  • مهران

    ایشون در مصاحبه‌ش فقط خواسته بگه: «ساز باید دیده بشه»
    که این یک تبلیغه.
    اصلا چه ربطی داره؟؟
    من خوشم از صدای شهرام ناظری یا هر کس دیگه‌ای میاد. نه صدا و ظاهر پیانوی شما!
    این چیزی نیست که با دیده‌شدن ساز شما در تلویزیون، تغییر کنه که.....

    اصلا «دیده‌شدن ساز» چه تاثیری بر تفکر و سلیقهٔ مردم داره؟...
    خود شما میگید سلیقه. سلیقهٔ مردم از قدیم هم بر صدای خواننده بود تا ساز نوازندگان همراه.
    هنوز هم همینه.

    این یک واقعیت در سراسر جهانه و نمی‌شه هم باهاش جنگید.
    وقتی یک پیانیست با فلان خوانندهٔ سرشناس بالای سن ساز می‌زنه، مردم برای اون ساز نمیان. فقط برای اون خواننده میان و براشونم مهم نیست که پیانیست‌ش کیه (حتی اگه بهترین باشه!).

  • شادی

    سلام سایت بسیار جالبی دارید. بسیار لذت بردم.

آخرین اخبار گروه

پربازدیدترین گروه