سامان احتشامی در خبرگزاری موج (۳)
ملودیکافه و ملودنبک را به طور محدود منتشر می کنم/ماجراهای سامان احتشامی با ملودیکا، شوخی با پیانو و کمال پورتراب
سامان احتشامی در گفتگوی صمیمانه از ماجراهایش با ملودیکا، شوخی با پیانو، مرحوم مصطفی کمال پورتراب، گفتگویش با مارادونا، تحریم اقتصادی و تاثیرش بر موسیقی و همزمانی چهل سالگی اش با چهل سالگی انقلاب گفت.
خبرگزاری موج میزبان سامان احتشامی، هنرمندی توانا و سرشناس، که از برترینهای نوازندگی و آهنگسازی این روزهای کشور است بود تا در فضایی صمیمی، طی گپ و گفتی تفصیلی، به مرور مسائلی همچون وضعیت آموزش موسیقی و تاثیر جشنواره های موسیقی فجر و موسیقی ما در فضای هنری کشور بپردازیم. ضمن اینکه در این میان، سوالات متعدد و کوتاه دیگری هم طرح شد که در مجموع، گفتگوی جذاب و در عین حال با محتوا با این نوازنده پیانو، موسیقیدان و آهنگساز ایرانی رقم خورد که در سه بخش تقدیم مخاطبان و علاقمندان خواهد شد.
بخش اول (اینجا) و دوم (اینجا) این گفتگو پیشتر از این منتشر شد و این روزها به بهانه انتشار خبر برگزاری کنسرت مشترک سه خواننده موسیقی پاپ با همراهی این آهنگساز و نوازنده شناخته شده کشور بخش سوم آن را می خوانید:
آقای احتشامی عزیز لطفا در مورد هر کدام از کلماتی که می گوییم توضیحی بدهید و احساستان را بیان کنید. برای شروع ملودیکا که می گویند شما آن را احیاء کردید.
ملودیکا ، خاطرات و اسباب بازی دوران کودکی ام، در خیلی از موسیقی فیلمها و خیلی آهنگها استفاده شده است. من، هفت هشت سال پیش رفته بودم یک ساز فروشی یا اسباب بازی فروشی و یک ملودیکا دیدم، برداشتم و زدم و دیدم که چقدر خوب میزنم، بعد که به خانه آمدم به همسرم که مدیر برنامههای زندگی من هم هست، گفتم که میخواهم در کنسرتی که در تالار وحدت دارم دو تا آهنگی که مجوّز هم داریم را به جای این که با پیانو بزنم با همان ملودیکا بزنم! که با مخالفت شدیدی روبرو شدم و حتی به خاطر ملودیکا قهر کردیم! اما زدم و گرفت.
دلیل این که گفته می شود من این ساز را احیاء کرده ام این است که آلبوم ملودیکا را زدم یعنی وقتی که دیدم ملودیکا گرفت یک آلبوم درست کردم به نام ملودیکا، آلبوم دیگری درست کردم به نام «ملودیکافه» ، که در واقع دو کلمه کافه و ملودیکا را با هم ترکیب کردم و اسمش را ملودیکافه گذاشتم که بنابود برای عید ۹۸ منتشرش میکنم. در این آلبوم آهنگهایی که همه دنیا زمزمهاش میکنند مثل پدرخوانده، دکتر ژیواگو، خوابهای طلائی و ... که میتواند در فضای کافی شاپ پخش بشود و شما با هر کسی دارید گپ میزنید، گوش کنید و از آن لذت ببرید را با ملودیکا نواخته ام. بخاطر این اسمش را ملودیکافه گذاشتم.
در این راستا یک کار دیگری هم کردم و آن اینکه یک عزیزی به نام علیرضا عبدی از شهرستان نمین که نزدیک اردبیل است، به من زنگ زد و گفت که ملودیکای خودت را بفرست برایت کوک ایرانی کنم، گفتم ولم کن چهجوری کوک میشود؟ گفت که من میتوانم و ملودیکا را برایم کوک کرد و فرستاد. بنابراین من میتوانم با ملودیکا الان سه گاه، راست پنج گاه، بیات ترک و شور و هر چیز دیگری بزنم. چون با پرویز یاحقی و خرم و همه اینها رفیق بودم و در زندگی من بودند، مدل آنها هم میتوانم ساز بزنم که با تنبک ایرانی بتواند همراهی بکند، چهار مضراب و رِنگ و از این ماجراها. اینها را هم اجرا کردم با تنبک نازنین عزیز رفیقم، آقای عِمران فروزش، تاکید می کنم عُمران نیست عِمران است که اسم آن آلبوم را هم گذاشتم « ملودُنبنک ». یعنی یک آلبومی هست برای ملودیکا و تنبک که وقتی گوش میکنید انگار مثلاً دارید نی محمد موسوی را با تنبک جهانگیر ملک گوش میکنید و فکر میکنم مردم لذت می برند و باورشان نمیشود که این یک ساز ایرانی نیست و مثلاً اسباب بازی است و فلان و اینها. ماجرای احیای ملودیکا اینجوری بوده. چقدر حرف زدم راجع به ملودیکا!
کلمه بعدی شوخی با پیانو است.
شوخی با پیانو خیلی اتفاقی شکل گرفت. یکی از شاگردانم ده سال پیش برگشت گفت که من پیانو چه میزنم؟ گفتم یعنی چی؟ پیانو میزنی دیگر! گفت که نه رفیقهایم میگویند تو پیانوی کلاسیک میزنی یا پیانوی ایرانی یا پاپ؟ گفتم که آقا جان پیانو یک ابزاری هست که شما میتوانی همه چیز با آن بزنی، مثلاً برزیل هم میتوانی با آن بزنی(خنده). پیانو یک ابزاری (اینسترومنت) است که قابلیت اجرای هر صدایی را در موسیقی دارد. بعد آن وقت آهنگ مثلاً موتزارت یک ذره فرق میکند با آهنگ بابا کرم ما، آن هست دِدِدِم، بابا کرم ما هم هست درایرای. اصلاً بخاطر همین ما به وسیله این ابزار یک سری صداهایی را میتوانیم خلق کنیم که ممکن است یک صدای خارجی باشد یا یک صدای محله خودمان را تولید کنیم. همانطور که لری و جنوب ایران را میشود با آن زد، جنوب بورکینافاسو را هم میشود با آن زد. همه چیز را میشود با این پیانو نواخت حالا بیا من برای شما میزنم. بعد هم آهنگ موتزارت را زدم و بعد به موسیقی ایرانی خودمان پیوند دادم. هر چیزی را که میزدم آهنگ ایرانی شبیه خودش را هم میزدم و خیلی بامزه شد.
یک بار داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم دیدیم تلویزیونهای خارجی دارد همان فیلمی که این رفیق... از پیانو زدن من توی یوتیوب ما گذاشت را دارند پخش میکنند، گفتم خب برای خارجیها وقتی جذاب بوده، چرا من این کار را نکنم؟ در کنسرت سال ۹۵ ، که برای گروه کُر و پیانو نوشته بودم، وسط برنامه ام شروع کردم شوخی با پیانو را اجرا کردم و در عرض یک شب سه میلیون بازدید داشت!
اینها شوخی نیست؛ چرا؟ بخاطر این که تفاوت داشته؛ بخاطر این که هم ریخت من، هم مدل موهایم، هم قد و قامتم، هم نوازندگیم تفاوت میکرده و یک صدای دیگری از پیانو در آوردم که کسی نشنیده است.
دلیل بر خوب بودن آن هم نیست، اما دیده شده، این دیده شدن را ما در موسیقیمان نداریم، چرا کس دیگری نیاید یک کار دیگر با پیانو نکند؟ من هفت سالم بوده رفتم رادیو، بخاطر این که از میکروفن و دوربین نمیترسم. یخم باز شده اولین بار توی زندگیام دارم تو را میبینم خیلی هم رفاقتی دارم با تو حرف میزنم، ژست هم برای تو نمیگیرم، من ژست نمیگیرم، تفاوت من با بقیه همین است که خودم هستم بعد ممکن است به مزاج خیلیها خوش نیاید.
استاد مصطفی کمال پورتراب.
مصطفی کمال پورتراب معلم موسیقی و تئوریسین همه ما. خدا بیامرزدش.
مثل این که سر شوخی با پیانو منتقد شما بودند؟
هرچند منتقد باشند؛ اما برای من احترام دارند.
هیچ وقت جواب ندادید؟
هیچ وقت جواب ندادم.
چرا این قدر دوستشان دارید؟
دوستشان ندارم، اما معلم من بودند پس به ایشان احترام میگذارم ، قشنگ و صادقانه!
بله، برای من هم جالب بود...
آقای پورتراب من را ناراحت کردند. داستان این بود که برای سومین بار من را به بنیاد ملی نخبگان کشور دعوت کردند، (به شوخی: مثلاً من هم جز نخبگان کشور هستم که نمیدانم چرا!) من را دعوت کرده بودند که بروم پیانو بزنم. آمدم روی صحنه، مثل همیشه احترام گذاشتم و به مردم تعظیم کردم، خواستم بروم سر پیانو که یک صدایی شنیدم! میگفت: به تو میگویم عین آدم پیانو بزن! نگاه کردم دیدم آقای پورتراب است! گفتم: چشم استاد، چکار کنم؟ اما در دلم گفتم اِ عین آدم پیانو بزنم؟ حالا به تو میگویم! خلاصه گازش را گرفتم... بعد، ببین! سالن اینجوری دست زدند؟ ده دقیقه برای من دست میزدند. فیلم آن هست. بعد آقای پورتراب با سن بالا فکر کنم نود و پنج شش سالگی- خدا بیامرزدش، ایشان معلم من بوده، معلم همه کسانی که موزیسین هستند بوده، الان هنوز هم ما کتابهای پورتراب را میخوانیم، کتابهای آقای پورتراب را درس میدهیم، اصلاً منبع دیگری نداریم، واقعاً اگر آقای پورتراب نبود اصلاً ما تئوری موسیقی نداشتیم، از آقای فخرالدینی گرفته تا بچهی پنج ساله، همه بخواهند موسیقی را یاد بگیرند از کتاب پورتراب باید موسیقی را یاد بگیرند مرجع دیگری وجود ندارد- رو کرد به جمعیت گفت که برای چی برای این دست میزنید این بیسواد است! من دانشگاه سوربن درس خواندم! بعد آقای ضرغامی که رئیس تلویزیون بود او را میکشید که آقا بفرمایید بنشینید، یکی از ته سالن گفت حال کردیم که برایش دست زدیم. نمیدانم... اینجوری یک جو خیلی مزخرفی به وجود آمد، فردای آن روز توی روزنامهها تیتر زدند«تشر آقای مصطفی کمال پورتراب به نوازندگی احتشامی»، «اعتراض مصطفی کمال پورتراب به سامان احتشامی» و ... خیلی غصه میخوردم، محبت کردند، آقای پورتراب موجب دیده شدن بیشتر من شدند؛ دمش گرم!
ولی فکر میکنم تا امروز شما هیچ چیزی نگفتید.
بله. من تعظیم کردم و گفتم شما درست میگویید. مخلص شما هستیم. احترام گذاشتم. آخر مثل این است که تو بروی خانهتان، بابایت بزند زیر گوشت، بعد نپرسی چرا؟ خب، یک کاری کردی دیگر! ممکن است آن کاری هم که کردی، خیلی کار مفیدی بوده ولی آن لحظه بابایت خوشش نیامده، اینجوری حس کردم.
بگذریم... از حستان نسبت به مارادونا بگویید.
مارادونا... من خیلی شبیه او هستم؛ بعد.. تنها کسی است که با دست گل زده، از این ور من هم با پایم پیانو میزنم!(خنده)
وقتی این عکس که چهره شما را با مارادونا مقایسه کرده و نوشته بودند شباهت ... از این کارهای ژورنالیستی ... حستان چه بود؟
ده سال پیش اتفاق افتاد.
بله خواستم ببینیم حستان چه بود و آیا دوستش داشتید؟
بله چرا دوست ندارم؟ من با مارادونا صحبت هم کردم، حالا چهجوری؟ در یکی از شبکه های ماهواره ای برنامهای بود در دبی، یکی از این مسابقههای هنری (که من بدم میآید) داشتند. یک عزیزی آمده بود آهنگ من را با پیانو زده بود. یکی از داوران پرسیده بود این آکوردی که زدی را از روی دست چه کسی یاد گرفتی و او هم نام مرا برده بود. مدتی بعد یکی از این عزیزان پیانو فروش، به من زنگ زد و گفت که سامان! آن پسر آمده ایران و دلش میخواهد بیاید تو را ببیند. موافقت کردم و آمد. تا در را باز کرد گفت اِ، شما عین مارادونایی! گفتم همه میگویند. بعد گفت ما با مارادونا همسایه هستیم. الان در دبی مربی یک تیم است و الان ما توی همان برجی زندگی میکنیم که آقای مارادونا آنجا مستقر است. دو سه هفته بعد توی لابی آن ساختمان مارادونا را دیده بود گفته بود بیا این یارو شبیه تو هست و همزمان به من زنگ زد. مارادونا هم گفت ها ها، اینقدر با او حرف زدم!
تحریم و تاثیرش بر کار شما؟
تحریم هستیم، تأثیرش این است که ساز دیگر وارد نمیشود چهار برابر گران شده. یعنی یک کارمند و خانواده عزیزی که میتوانسته قسطی برای فرزندش در ده بیست قسط، با دوازده میلیون تومان یک پیانوی منطقی بخرد که فرزندش بیست سال با آن تمرین کند در اول سال نود و هفت، میتوانست با ده دوازده میلیون تومان قسطی، برای فرزندش یک دستگاه ساز بخرد، آن پیانو الان قیمتش پنجاه میلیون تومان شده، یعنی الان عزیزانی که یک ذره مشکلات مالی داشته باشند توی زندگیشان حتماً فرزندشان نمیتواند ساز بزند، سازهای جهانی و سازهایی که وارد میَشود به مملکت ما قیمتش چهار برابر شده است.
ساز جز کالاهای لوکس است و بازار بسیار بلبشویی دارد شما اگر بخواهی یک پیانویی را میتوانی صد و پنجاه میلیون تومان یا صد میلیون تومان بخری، یک ساخت و پاختی بکنی همان پیانو را هفتاد میلیون تومان بخری، ممکن است کسی پول لازم است همان پیانو را پنجاه میلیون تومان بفروشد. خلاصه یک بازار نابسامانی دارد.
شما همیشه راجع به اقتصاد هنر و به ویژه موسیقی نگران بوده و صحبت کرده اید که به نظر می رسد الان آسیبپذیرتر هم شده است.
آخر نیاز داریم. افتضاح است دیگر. مثلاً من رسماً، بخاطر مشکلات مالی شاگرد جدید خیلی خیلی کم دارم.
بگذارید یک کلمه دیگر را بگویم و سوالاتمان را به پایان ببریم. چهل سالگی؟
چهلسالگی.. هم کمرم درد میکند، قفسه سینهام شکسته، سینهام خس خس میکند، چشمم ضعیف شده، پیرچشمی گرفتم، مثلاً روزی شانزده هفده ساعت کار میکردم شده دوازده سیزده ساعت، سه چهار ساعت کمتر شده، چربی خون دارم بخاطر همین حتماً باید ورزش کنم و روزی نیم ساعت راه بروم و الا قلبم میایستد، اما بعد فکر میکنم که تجریههایی توی زندگیام کردم که هیچ بنی بشری نکرده، و این باحال است. خیلی دلم میخواست که یک کتابی بنویسم به نام چهلسالگی سامان احتشامی ... ولی انگیزه پیدا کردم دلم میخواهد زنده بمانم نیم قرنگی سامان احتشامی را بنویسم، پنجاه سالگیام حتماً با تجربهتر خواهم بود.
شما چیزی به اسم بحران چهل سالگی داشتید؟
فکر میکنم الان بحران چهل سالگی دارم و اعصاب ندارم اما به دلیل پختگی چهل سالگی، حتماً رفتارم نسبت به سی سالگیام عوض شده است.
فکر میکنید از نظر جسارت و تجربه در سراشیبی قرارتان داده ؟
نه، اینقدر انگیزه کار دارم و اینقدر دلم میخواهد خیلی کارها را بکنم اگر این تحریم بگذارد. من سال 1357 با انقلاب به دنیا آمدم، توسط خانم دکتر نوبشری به کمک مادرم در بیمارستان طوس. دوازده و نیم شب هم به دنیا آمدم. آن موقع هم مثل این روزها نبوده مثلاً بروند از توی اتاق عمل فیلم بگیرند کیک فوت کنند و از این مسخره بازیها نداشتند، بخاطر همین نمیدانند من سی و یک فروردین به دنیا آمدم یا اول اردیبهشت، ولی خب اخلاقم اردیبهشتی است فکر کنم، یعنی آن وسطها هستم. اول اردیبهشت پنجاه هفت هم تاریخ تولدم در شناسنامه من هست.
حالا که اشاره داشتید بد نیست بپرسم که در جامعه ما یک اتفاق بزرگی به اسم انقلاب رخ داده ، که حتماً روی همه چیز، تأثیر داشته، الان شما چهل سالگی انقلاب را در حوزهی هنر و بویژه چگونه ارزیابی میکنید.
ما که حوزهای نداریم ارزیابی کنیم. موسیقی از 57 به بعد، تقریبا تعطیل شده؛ ماها به سختی نگهش داشته ایم.
اما آمار چیز دیگری را میگوید از نظر کمّی ما الان با تولیدهای زیاد و آدمهای زیادی در جامعه رو به رو هستیم تعداد موزیسین، تعداد آلبوم و ...
بله تولیدش هست، ولی هیچ بُعد مالی برای موزیسینها ندارد. می دانید چرا تولید داریم؟ بخاطر این که همانطور که اگر بیست سال پیش میخواستی حرف من را ضبط کنی باید دستگاه ریل میآوردی میکروفن میآوردی و.... اما تو الان داری با موبایلت ضبط میکنی. در واقع در این مدت بیشتر مواقع جز این که سنگ بیاندازند و اذیت کنند، مثل آقا بالاسر، بالای سر ما باشند و هی انرژی منفی به هنرمندان بدهند، هیچ کار دیگری نکردند.
اما آموزش داده شده، بسترسازی شده...
نه آموزشگاهها به وجود آمده به خاطر این که موسیقی نیست، هنرمندان ما شغل دیگری ندارند.
هنرمند که نباید شغل داشته باشد؟
چرا نباید داشته باشد؟
منظورم این است که شغلی غیر از هنرش نباید داشته باشد.
خب هنرش چی هست؟ هنرش این است که یکجا برود ساز بزند دیگر؟ یک اثری خلق بکند دیگر، حال شما بگویید آن اثر را کجا تولید کند، کجا منتشر کند؟ من در آغاز سال 1398 به قدرت میگویم تا پایان سال و یا سال آینده، ما دیگر در مغازهها سی دی نخواهیم دید. حتماً اینجوری فقر فرهنگی داریم ولی صداها و تولیدات موسیقی در اینترنت میرود.
ارسال نظر